eitaa logo
ســـــــرزمین شــعر و ادب📜
3.4هزار دنبال‌کننده
704 عکس
217 ویدیو
121 فایل
💠کانال سرزمین شعر و ادب ——————————————————— 🔻 به انتخاب و قلم #دکتر_علی_ناصری 🔻 مجموعه غزل: عالیجناب درد 🔻 انتشارات: فصل پنجم ——————————————————— ▨ راه ارتباطی | @DrAliNaaseri ———————————————————
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📘دیوان فارسی علامه اقبال لاهـــوری شاعر، فیلسوف و سیاستمدار پاکستانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📗شامل: ●●اسرار و رموز، ●●زبور عجم، ●●جاویدنامه، ●●پیام شرق، ●●مثنوی پس چه باید کرد، ●●ارمغان حجاز، ●●می باقی ●● شرح حال و فرهنگ لغات ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📘کانال | ســـــــرزمین شـــــــعر و ادب ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیوان اقبال لاهوری با فرهنگ لغات.pdf
8.68M
🌱📓📓🌱 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دیوان اشعار اقبال لاهوری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📕 📒●●تعداد صفحــــــات: 489 📘●● 📗●●کتابخانه مجازی ادبیات ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ●●کانال| سرزمین شعر و ادب ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک خط روضه: خدا نکند مادر کسی زمین بخورد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 📕500 ┅═✧ تک_بیت || شماره 500 ✧═┅ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ای‌که نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه هجر تو خوشترم آید ز وصال دگـــــران ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📒 📕 500 📘کانال | ســـــــرزمین شـــــــعر و ادب ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ محبوبِ من! دیدنِ تو زیباترین کاری‌ست که چشمِ انسان می‌تواند بکند...‌ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📒 📘کانال | ســـــــرزمین شـــــــعر و ادب ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ ┏━━━━━━┓ ⠀ 59 ┗━━━━━━┛ ┅═✧📗ریشۀ ضرب‌المثل‌ها (59)📗✧═┅ 📘نوبت تو شد بجنبان ریش را ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  🔸●●: سلطان محمود غزنوی، گاه‌وبی‌گاه لباس پر زرق و برق پادشاهی را از تنش درمی‌آورد و لباس مردم عادی را می‌پوشید. بعد هم شبانه راه می‌افتاد توی کوچه و بازار تا ببیند مردم چگونه زندگی می‌کنند و چه درد و مشکلاتی دارند. یکی از شب‌ها که سلطان محمود به صورت "ناشناس" از قصر بیرون آمده بود، چیز عجیبی دید: سه نفر دزد، بیرون از قصر، مشغول "سوراخ کردن" زیر دیوار قصر بودند و می‌خواستند هرطور شده به خزانه‌ی شاه دست پیدا کنند و "طلا و جواهرات" آن را بردارند و با خود ببرند. سلطان محمود که سررسید، دزدها دست از کار کشیدند. سلطان پرسید: «چه می‌کنید؟» دزدها گفتند: «چاه می‌کنیم.» سلطان گفت: «چاه کندن، آن‌ هم در شب تاریک و زیر دیوار قصر! فکر می‌کنید من دیوانه‌ام و حرف شما را قبول کنم؟ حتما شما دزدید.» دزدها که دیدند "نقشه‌هایشان" نقش برآب شده، دست به یکی کردند تا سلطان را با جنگ و دعوا از صحنه دور کنند اما سلطان محمود که متوجه نقشه‌ی آن‌ها شده بود، گفت: «چرا جنگ و دعوا؟ من هم شریک! هر چه از قصر دزدیدیم، میان هر چهار نفرمان تقسیم می‌کنیم.» یکی از دزدها گفت: «این‌طوری نمی‌شود. هرکدام از ما "هنری" داریم که به درد کارمان می‌خورد. اگر تو هم کاری بلد باشی، می‌توانی با ما شریک بشوی.» سلطان محمود پرسید: «هنر شما چیست؟» یکی از دزدها گفت: «من هرکسی را حتی در تاریکی شب یک‌بار ببینم، بار دیگر هرجا ببینمش می‌شناسم.» دزد دومی گفت: «من می‌توانم هر قفل بسته‌ای را باز کنم.» دزد سومی گفت: «کار من هم مهم است. من می‌توانم تمام سگ‌ها را برای مدتی آرام کنم و تمام نگهبان‌ها را به راحتی خواب کنم.» دزدها رو به سلطان محمود کردند و گفتند: «حالا نوبت تو است. بگو ببینم تو چه هنری داری؟» سلطان گفت: «کارهای شما مهم است اما باز هم ممکن است گیر بیفتید و زندانی شوید. من هنری دارم که به درد این جور وقت‌ها می‌خورد. من "ریشی" دارم با "جنباندن" آن می‌توانم هر زندانی یا اسیری را آزاد کنم!» دزدها که "حوصله‌ی دردسر" نداشتند، قبول کردند که مرد ناشناس "شریکشان" باشد با هم سوراخ را کندند و به قصر شاهی رسیدند. دومی کاری کرد که هیچ سگی واق، واق نکرد و هیچ نگهبانی بیدار نماند. سومی هم کاری کرد که همه‌ی قفل‌ها باز شدند. آن‌ها به "خزانه‌ی شاهی" راه پیدا کردند. هر چه طلا و جواهرات به دستشان رسید، جمع کردند و بردند اما چون کارشان طول کشید، زمان خواب سگ‌ها و نگهبان‌ها تمام شد. هنوز دزدها از قصر خارج نشده بودند که سگ‌ها واق واق کردند و نگهبان‌ها از خواب پریدند و همه را "دستگیر کردند" و به "زندان" بردند. صبح روز بعد، سلطان محمود "لباس شاهیش" را پوشید و دستور داد دزدها را برای "محاکمه" بیاورند. او رو به دزدها کرد و گفت: «با چه جرأتی به قصر ما دستبرد زده‌اید؟» مردی که گفته بود هرکس را یک بار در هر لباسی ببیند باز هم می‌تواند او را بشناسد، تا سلطان محمود را دید، شناخت و با خود گفت: «چشم که توی چشم افتاد، حیا می‌کند.» آن وقت صدایش بلند شد که:«ای شاه! یکی از دوستانم می‌تواند همه‌ی سگ‌ها را "آرام کند" و همه نگهبان‌ها را بخواباند. او دیشب کار خودش را کرد، اما کارمان طول کشید و نگهبان‌های تو از خواب پریدند. یکی از دوستانم هم می تواند هر "قفل بسته‌ای" را باز کند. او هم دیشب کار خودش را کرد و ما به راحتی وارد قصر شدیم. من دیشب کاری نکردم، اما حالا می‌توانم "چهره‌ی شریک دیشب خودمان" را که در تاریکی دیده‌ام، شناسایی کنم. با این حساب، من هم همین الان کار خودم را کردم و باید بگویم: هر یکی کردیم کار خویش را نوبت تو شد، بجنبان ریش را سلطان محمود "خنده‌اش گرفت" و گفت: «آزادشان کنید.» .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... از آن به بعد، هر وقت در یک کار گروهی، یکی از افراد کار خودش را به خوبی انجام ندهد، به او می‌گویند: * «جان به قربانت بجنبان ریش را» * ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 📕 📗 📘«کانال سرزمین شعر و ادب»: ┏━━━━━━┓ ⠀ عضویت ┗━━━━━━┛ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.....ـــــــــــــــــــــ..... : آنـــــــکه دانست زبان بست. .....ـــــــــــــــــــــ.....