eitaa logo
دوران کودکی
1.7هزار دنبال‌کننده
269 عکس
45 ویدیو
0 فایل
یادش به خیر ... نقش خاطرات من و تو امضاء: علی میری با احترام، کانال، تبلیغات ندارد🌸🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روز پیش با چند تا از دوستان قدیم و جدید به اتفاق خانواده‌ها جمع شدیم دور هم و اولش مثل همه مهمونیهای دیگه به مهمون بازی گذشت و همه چی عادی بود تا این که یکی از دوستان اون کنار خیلی آروم داشت با دختر کوچولوش بازی میکرد. یه توپ کوچولو رو قل داد اونورتر که کوچولو تاتی تاتی کنه و توپ رو بیاره. نمیدونم چه اتفاقی افتاد که یهو من و یکی دیگه از دوستان حاضر به هم نگاه کردیم و هر دو بدون هماهنگی و هیچ مقدمه ای هجوم بردیم سمت توپ که زودتر برداریمش!! اتفاقات بعدی مثل حجم زیادی از آب پشت سد منتظر بودن که این سد با شیرجه من یو فرو بریزه!!! یهو همه ریختن وسط و بدون توجه به موقعیت و شرایط و هر چیز دیگه شروع به بازی کردن. توپ که یه دونه بیشتر نبود و فقط چند ثانیه به عنوان وسیله بازی بهش اهمیت داده شد ولی خیلی زود جاشو داد به متکاها و کوسن‌های خونه!! باور کردنی نبود که همه این اتفاقات فقط در عرض چند ثانیه شروع شد! ادامه در پست بعد... @alimiriart
... ادامه پست قبل باور کردنی نبود که همه این اتفاقات فقط در عرض چند ثانیه شروع شد! جاتون خااااالی... انقدر بالش و متکا به هم زدیم و خوردیم که بعد از چند دقیقه همه درازکش افتاده بودیم و نفس نفس میزدیم! کودکان پر شر و شور درون به همین راحتی افسار چندتا آدم گنده رو گرفتن دستشون و یه حال اساسی کردن... به یاد روزهای شاد خیلی قدیم که جز بازی کار دیگه ای نداشتیم. فقط هیچ کدوممون اون انرژی و نفس بچگی رو نداشتیم! @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
شما کدومشو انجام میدادین؟ @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
بدو بیا که برات یه فرغون آوردم، پشته پشته خاطره بارش کردم ببینی و به یاد هیجان وقتایی که نوبتی سوارش می‌شدی و از ته دل میخندیدی، لذت ببری… فرغون من هم مثل همه فرغونایی که فرصت سوار شدنشون پیدا می‌کردیم، هم لاستیکش باد نداره، هم محور چرخش لق میزنه و هر جا دلش می‌خواد میره! دیگه خودت مراقب باش نیفتی همه خاطراتت روی زمین ولو بشه!! از فرغون سواریهاتون بگید… @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
جوونا ممکنه ندونن ولی در گذشته‌های نه چندان دور، بخش‌های مهمی از امور زندگی زیر کرسی انجام می‌شده!!😅😉 @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
خیلی سال پیش، اون موقعی که خیلی از تپه‌های کشور هنوز پاکیزه بود و مشکلات خلاصه میشد در جنگ با صدام و هر از گاهی قطعی برق و آب، یه روز صبح آب خونه ما قطع شد! منم درگیر بازی و شاید اختراع و اکتشاف کودکانه بودم و اومدم تو خونه رفع تشنگی کنم که یهو دیدم ای بابا… آبم قطعه! خب من از بچگی اینجوری نبودم که زود شرایطو بپذیرم. یه کم اینور و اونور کردم و یادم اومد توی سماور آب هست. بدون این که به کسی بگم و اندوخته آبم رو با کسی شریک بشم رفتم سراغش، شیرشو باز کردم، آب خوردم و دوباره رفتم سراغ بازی. این کارو چند بار تکرار کردم تا این که آب سماور رو به تموم شدن گذاشت. چاره کار خم کردن سماور بود. این کارو کردم و لیوانمو پر کردم. دیگه نزدیکیای ظهر شده بود که دوباره خسته و تشنه اومدم سراغ سماور و با سرعت، عملیاتی که چند بار تکرار و مهارت کسب کرده بودم رو اجرا کردم. که یه وقت دیدم دستم چسبید به کله سماور و پوست دستم جییغ کشید!! فریادی زدم و پریدم عقب و همین موقع مادرم با سبد استکانهای تمیز وارد اتاق شد و ... ادامه در پست بعد... @alimiriart
... ادامه پست قبل فریادی زدم و پریدم عقب و همین موقع مادرم با سبد استکانهای تمیز وارد اتاق شد و همون برخوردهای تیپیکال مادر ایرانی که همه میدونید و گفتن نمیخواد. خدا بیامرز مادربزرگم هم سریع یه سیب زمینی (یا شاید خیار، درست یادم نیست) رنده کرد و پهن کرد کف دستم که یه خنکی باحالی داشت. چند روزی همونطور بودم و خوب شد. ولی بعد از اون تا مدتی حتی از شیر آب هم میخواستم آب بخورم اول چک میکردم داغ نباشه. نتیجه اخلاقی: ۱- وقتی آب هست و هنوز قطع نشده، سماور رو پر کنید. لازم میشه. (یه نفر اهمیت نداد مجبور شد از ذخیره آب فلاش‌تانک استفاده کنه!) ۲- هر وقت آب قطع شد، سیب زمینی و خیار تو خونه داشته باشین! ۳- اگه سماور رو روشن کردین، اون قوری لامصب رو حتی اگه شده خالی بذارین رو سماور که آدم دستشو نگیره به اون بالاش! ۴- در معابر عمومی سماور داغ قرار ندهید! ۵- اگه توی اون کمد خنکی که بهش میگن یخچال یه بطری آب بذارید دیگه بچه‌های مردم برا یه چیکه آب دست و بالشونو نمیسوزونن! @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
ملاک من برای انتخاب لباس و خیلی چیزای دیگه، راحت بودنشه. لباس هر چقدرم شیک باشه، اگه راحت نباشه دوسش ندارم. یادمه حتی خواستگاری دختر همساده هم که رفتم، با این که یکی از مهمترین روزها و اتفاقات زندگیم بود، یه شلوار کتون سرمه‌ای پوشیدم و یه پیراهن دو جیب آبی رنگ و رو رفته (ولی راحت!) هم انداختم رو شلوارم و رفتم برای گشودن دروازه سرنوشت! من حتی شب عروسیم هم برای لباس مقاومت کردم ولی گفتن نمیشه، باید داماد کت و شلوار تنش باشه!! یکی از ارکان راحتی من، دوست عزیز جناب دمپایی هستن! دوست داشتنی و باحال. یکرنگ و یک رو، خاکی و بی افاده، بدون شیله پیله، توی دلش هر چی باشه معلومه! انقدر صاف و ساده و چشم پاکه که حتی خلوت‌ترین و خصوصی‌ترین جاها هم همراهیت میکنه و تو اصلا یه ذره هم نگران نیستی! من حتی یه بار با دمپایی صورتی مامانم رفتم مدرسه! که تجربه جالبی نبود! بماند!! این همراه داشتن دمپایی همه جا (حتی الان توی سفر، رانندگی، قطار، هواپیما، و غیره!) یه مشکلی هم داشت و داره. این که کسایی که به فکرشون نمیرسیده دمپایی بپوشن یا اگرم رسیده انجامش ندادن، دائما پاشونو میکنن تو دمپایی ... ادامه در پست بعد... @alimiriart