eitaa logo
دوران کودکی
1.7هزار دنبال‌کننده
269 عکس
45 ویدیو
0 فایل
یادش به خیر ... نقش خاطرات من و تو امضاء: علی میری با احترام، کانال، تبلیغات ندارد🌸🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوران کودکی
قدیما اینجوری نبود که مثل حالا با یه ریزه برف مدرسه‌ها رو تعطیل کنن. برف تا ساق و زانو که طبیعی بود! از زانو بالاتر که فرو‌ می‌رفتیم، تازه یکی از دو شیفت صبح یا عصر رو تعطیل می‌کردن (که معمولا هم شیفت مخالف ما بود!). گویا بیشتر از این دیگه یا اسراف بود یا سوسول‌بازی! و اتفاقا چقدر روزای برفی خاص بود. لباسای گرممونو می‌پوشیدیم و می‌رفتیم پی ماجراجویی. ژاکتهایی که خیلیاشون رد سوختگی مختصری از بخاری به شکل نوارهای خوشرنگ قهوه‌ای نارنجی روش نقش بسته بود. چکمه‌هایی که تا وقتی توش برف نمیرفت خوب بود. دستکش هم اون زمان یه چیز لاکجری بود! مخصوصا چرمی. توی مدرسه بازی می‌کردیم و هیشکی هوش و حواسش به درس نبود. موقع برگشتن خونه هم انگار شب بود! هوا تاریک و گرفته بود. اصلا انگار روزای برفی، عصرش تاریکتر از شباش بود. شبا یه قرمزی قشنگی توی آسمون بود که از دیدنش سیر نمی‌شدم. و بارش برف بود تا صبح... و این امید که دیگه حتما فردا تعطیلیم و‌ با همین بیم‌ و امید، بالاخره چشمامون خسته می‌شد و... خوابمون می‌برد. @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به بهانه ی شب یلدا؛ شاید توی خونه‌ی ما هم مهمونی‌های شب یلدا خیلی با کلاس و رسمی شروع می‌شد. اولش همه خیلی شیک می‌نشستن و دیوان شعر خونده می‌شد... ولی... کمی که از مهمونی می‌گذشت، یهو یکی داد میزد که: «کی بود؟... کی دونه پرتقال پرت کرد؟» و معمولا هم نگاه‌ها به اولین کسی که دوخته می‌شد، پدرم یا عموم بود! بقیه هم که انگار منتظر فرمان آتش بودن! یکی از این دو بزرگوار با فشار هسته پرتقال با دو انگشت و پرتاب اون، جنگ هسته‌ای گسترده‌ای به راه مینداخت و مرد و زن و کوچیک و بزرگ توی این کارزار وارد می‌شدند. البته مهمات در حد هسته‌ی پرتقال باقی نمی‌موند و بعدش پوست میوه، خود میوه، و حتی گاهی سبد میوه بود که روی هوا در حرکت بود. شاید باور نکنید ولی من حتی پرتاب قطعات هندونه رو هم دیدم! تازه این بزرگترامون بودن. شما تصور کنید ما بچه‌ها این وسط چه آتیشی میسوزوندیم! مثلا یه بار وسط یک درگیری تمام عیار ، کلی مهمات جمع کردم و یهو همه چراغها رو خاموش کردم و توی تاریکی شروع کردم به پرتاب به همه جهات! بقیه هم از تاریکی سوء استفاده کردند و محشری به پا شد! چراغها رو که روشن کردند خونه و قیافه مهمونا دیدنی بودن!! 😄 . . . . . . امشب هم شب یلداست. ولی واقعا باید گفت شب یلدا هم شب یلداهای قدیم... خدای مهربان، به هم میهنانم سلامت جسم و جان، شادی مدام، خیر فراوان، برکت و رحمت مستدام عنایت کن @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
سرازیری جمعه‌ها بعد از ناهار با صدای گرم رضا رهگذر توی رادیو شروع میشد و آهسته آهسته به سمت بیابون اخبار ساعت ۲ تلویزیون میرفت! و ما منتظر بودیم که زودتر تموم بشه... بالاخره بعد از این که خلاصه اخبار و مشروح همه خبرهای ریز و درشت داخل ایران و کل جهان تموم می‌شد و مجریان خبرهایی که «هم‌اکنون» به دستشون می‌رسید رو هم می‌خوندن و دیگه مطمئن می‌شدند که هیچ چیزی نمونده که بشه گفت، ما رو به خدای بزرگ می‌سپردن و .... دیگه بعدش ما بودیم که ردیف جلوی تلویزیون دراز میشدیم و دیگه کیفمون کوک بود. تلویزیون ریموت نداشت ولی با انگشت پای دراز شده هیچ احساس کمبودی نداشتیم! با پناه بردن به تلویزیون تا جایی که ممکن بود، یعنی تا بعد از فیلم سینمایی و تا شروع برنامه نفرت انگیز گزارش هفتگی، عصر جمعه رو طولش می‌دادیم. ولی بالاخره آخرش بجایی می‌رسیدیم که بهش میگن: «غروب دلگیر جمعه»‌ @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
مهمون همه جوره‌ش برامون شیرین بود. حتی اون پیرمردی که سالی یه بار از تهران میومد پیشمون و ما بهش میگفتیم دایی و هنوزم نمی‌دونم چکاره کی بود! ولی اگه مهمونامون بچه داشتن خیلی شیرینتر (بهتره بگم پر شورتر بود!) و اگه بچه‌ها پسر بودن که دیگه عااااالی. ولی فامیل ما همه دخترزا بودن انگار! بیراه نیست اگه بگم وسط دخترا بزرگ شدم که البته چون مربوط به قبل از دیوونه‌بازی هورمونها بود، جذابیت که نداشت هیچ، کمی روی اعصاب هم بود. ولی با این حال وقتی دخترای کمی غریبه‌تر میومدن خونمون، هر ژانگولر بازی‌ای بلد بودم رو میکردم! نمیدونم چقدرش برای جلب توجه بود و چقدرش برای رو کم کنی! ولی خلاصه که بازیچه دست دخترا میشدم و خبرم نداشتم. بدترین قسمتش اونجایی بود که خونه و زندگیشونو که براشون میساختم و هر کاری لازم داشتن میکردم، میگفتن: خب حالا مثلا تو بابایی باید بری سر کار!! و اینجا دیگه واقعا میرفتم سر کار!! @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
نزدیک مدرسه‌مون یک خونه بود که یه بخشیش تبدیل به یه بقالی کوچیک شده بود و یه زن و شوهر اداره‌ش میکردن. محصول استراتژیک این بقالی بستنی یخی یا همون آلاسکا بود که خانم خونه با ریختن آب و شکر و یه ذره گلاب داخل قوطی‌های قرص جوشان درست میکرد. یه چیزی هم بهش اضافه میکرد که رنگشو قرمز کنه! نمیدونم چرا، ولی بدجور خوشمزه بود!! کافی بود که از یه جایی یه سکه دو تومنی پیدا کنم و کل زمان مدرسه توی جیبم لمسش کنم و منتظر باشم که تعطیل بشم و بپرم سمت بقالی! قسمت یخدون یخچال بزرگ نبود و هر روز تعداد محدودی آلاسکا تولید میشد و اگر دیر میجنبیدم، باید بچه‌هایی رو نگاه میکردم که در حال لیسیدن آلاسکای تگرگی بودند و حال می‌کردند در حالی که سکه دو تومنی توی مشت فشرده و عرق کرده من، گرم و گرمتر میشد. @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
. . . ادامه پست قبل حتی یک سال رفتم دبیرستان خواهر جان و اونجا هم کلی خط خطی و تزیین کردم! این ایام تلویزیون هم یه کمی خجالتمون میداد و با برنامه‌های ویژه‌ای، از روند خشک و کسالت‌بار همیشگیش کمی فاصله می‌گرفت. اینا با همه ساده بودنش برای ما بچه‌های اون زمان خیلی جذاب بود. هر چند بعضی بزرگترهای اطرافمون اعتقاد داشتن این جشنها نسبت به جشنهای مناسبتی قبل از انقلاب هیچی نیست و اونا چنین بودن و چنان بودن و… ولی ما با همون کیف میکردیم. در واقع اون چیزی که برای ما بچه ها اهمیت داشت و لذتشو میبردیم، «شادی» بود… حالا به بهانه دهه فجر یا سالگرد فلان اتفاق شاهنشاهی یا هر چیز دیگه… ما دنبال خوشحالی بودیم. چیزی که حقمون بود دهه فجر هنوز هست ولی خوشحالی، چیزیه که یافتنش خیلی سخت شده. الهی خدا خودش دلهای هممون رو شاد کنه. @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
خوشی‌های قدیم، بیشتر توی ارتباط با اطرافیان تعریف شده بود. با هم بودیم و برای هم. امکانات کم بود و سختیها زیاد ولی توی این با هم بودنها، گذران زندگی ساده‌تر بود. قبیله، گروه، خانواده، هم محلی، همشهری و... این کلمات تعریف و جایگاه ویژه داشت و هر کسی خودش رو جزیی از این کل میدونست. هر کاری بود دور هم انجام میدادیم و همین تشریک مساعی، همین دورهمی‌های حین کار، چقدر لذت داشت. الان از خودمون بپرسیم؛ در تک تک انتخابها و تصمیمات ریز و درشتی که در طول روز می‌گیریم، چقدر به اثر اجتماعی اون تصمیم یا اون رفتار خودمون فکر و توجه می‌کنیم؟ @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
بعضی خاطرات هم که دیگه نگم براتون...! خاطره مشترک خیلی از پسرهای قدیم. قدیما باباها صبر می‌کردن خرس گنده بشیم بعدش می‌بردن و یه کاری باهامون می‌کردن و به خاطرش سور میگرفتن!! سور چی آخه؟! حالا همه اینا یه طرف، نمکدون‌های فامیل و دوست و آشنا و خوشمزگیهاشون هم یه طرف. مخصوصا برای من که کلا بچه محجوب و خجالتی‌ای بودم. خب داداش من سرت توی چیز خودت باشه... من همین دامن و درد خودم بسه!! خدا رو شکر که یه بخش کوچیکی از ما اسباب سور و سات و انبساط خاطر ملت بود!! @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در دوران کودکی ما، سحر ماه رمضون یعنی این که مهمونی‌ها و دورهمی‌ها بجای این که آخر شب تموم بشه، تا سحر ادامه داره. اون دوره که من این خاطرات رو ازش به یاد میارم، مثل همین الان روزها طولانی بود و خوابیدن قبل از سحر ارزششو نداشت. چه بازیهایی که نمی‌کردیم. کوچیک و بزرگ عشق می‌کردیم. واقعا لذت اون شبها رو دیگه هیچ وقت تجربه نکردم. ولی خب... همیشه که مهمونی نبود، بعضی شبا هم خودمون تنها بودیم و معمولا قبل سحر می‌خوابیدیم. وای اگه برای سحری بیدارم نمی‌کردن! تمام اون روز رو نق می‌زدم! یه بارم مامانم از خواهر بزرگترم خواست که کمکش کنه و برای عدس پلوی سحر، عدسها رو پاک کنه. قدیمیا حتما خاطرشون هست که اون موقعها مثل الان حبوبات انقدر تر و تمیز نبود خواهر خوابالوی ما هم احتمالا فکر کرد که توی ظرف عدسها اگه سنگ پا یا یه چیز همونقدی هست باید برداره و خیلی توجهی به ریگهای موجود در ظرف نکرد! خلاصه چشمتون روز بد نبینه... به محض این که شروع به خوردن کردیم، فهمیدیم که برای سحری یه کف دست نون با چایی خیلی هم عالیه! ‌ ماه رمضان مبارکتون باشه🌸 الهی همیشه لبهاتون پر خنده و دلهاتون پر از شور زندگی باشه. التماس دعا @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
به بهانه ی فصل شیرین و نوچ توت صدای بابا: گرفتین...؟ بزنم؟... و بعدش باران توت و جیغ ما بچه‌ها... شولولولوووووو.... و مسابقه برای برداشتن توت‌های سفیدتر و تپل‌تر از رو زمین یادتونه بعد از مدرسه برا دو تا دونه توت چه کارا می‌کردیم؟ جای مادربزرگم با پارچ پر از دوغ محلی خالی... جای بابابزرگم خالی که کلی توت تو ظرف کنه برا همسایه‌ها... ‌ فصلها میگذرند، درختها توت میدن، ولی خوشی گذشته توی همون زمان موند و تکرار نشد. ‌ ‌ @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
در سال مناسبتهایی وجود داشت که جدا از خود اون مناسبت، برای ما که در مشهد زندگی می‌کردیم یک ویژگی دیگه هم به دنبال داشت. اعیادی مثل ولادت امام رضا علیه‌السلام از جمله این مناسبتها بود و اون اتفاق ویژه هم آمدن بعضی از اقوام از شهرهای دیگه برای زیارت بود و موندنش برای چند روز تو خونه ما. خیلی هم راحت و یهویی این اتفاق میفتاد. اینجوری نبود که از قبل برنامه‌ریزی خاصی براش شده باشه. نشسته بودیم تو خونه که صدای زنگ خونه میومد و میدیدیم از یه نفر تا یه ایل آدم یهو یالله یاالله گویان میومدن توی خونه و با استقبال، بویژه نوع ذوق مرگ شدگی از سمت ما بچه‌ها مواجه می‌شدن. اون زمانا کلی وقت برای با هم بودن وجود داشت و کلی حرف برای تعریف کردن. همه چی یهو از یکنواختی درمیومد و هیجان انگیزتر میشد. مخصوصا لحاف تشکهای مخصوص مهمان که همیشه چشم میکشیدیم برای درومدن و ولو شدنشون! به نظرم با وجود همه شرایط فعلی و همه محدودیتهایی که وجود داره، باید به یه روش و ترتیبی برنامه‌هایی برای دورهمی‌ها و دیدن همدیگه بذاریم و هوای زندگیمون رو بهتر کنیم. آفتهاش هم هر چه باشه به مرور قابل اصلاح کردنه... به شرط این که واقعا به ضرورت این کار برسیم. اگه به این ضرورت برسیم راهشو پیدا میکنیم و اگه نرسیم بهانه‌ش رو. ‌ ولادت امام هشتم، حضرت علی‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام بر همه مبارک🌸🌸 ‌ ‌ ‎ @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
خب، برای تنوع هم که شده، موقتا بریم سراغ یه موضوع دیگه! قسمت اول «اگه غذاها آدم بودن». مجموعه شهر و استان‌ها هنوز ادامه داره و همینطور قسمت قسمت براتون میذارم ان‌شالله. مثل همیشه تاکید میکنم و برای این تاکید موکدم دلیل دارم(!) که ما هیچ کدوم محور خلقت نیستیم. یکی هستیم از چند میلیارد و باید باور کنیم فکر، سلیقه، عقیده و نظر ما همون قدر اهمیت داره که مال دیگران داره. یاد کرفتن این موضوع که آدمها رو همونطور که هستن بپذیریم و نخوایم ذهنیت‌های خودمون رو بهشون فرو کنیم کمک میکنه دنیا جای بهتری برای زندگی باشه. من به عنوان یکی از هشت میلیارد آدم، ذهنیت خودم از غذاها رو تقدیمتون میکنم. امیدوارم لذت ببرید. @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
قسمت دوم «اگه غذاها آدم بودن» مثل همیشه تاکید میکنم و برای این تاکید موکدم دلیل دارم(!) که ما هیچ کدوم محور خلقت نیستیم! فقط یک نفریم از چند میلیارد آدم و باید باور کنیم فکر، سلیقه، عقیده و نظر ما همون قدر اهمیت داره که مال دیگران داره. یاد گرفتن این موضوع که آدمها رو همونطور که هستن بپذیریم و نخوایم ذهنیت‌های خودمون رو بهشون فرو کنیم کمک میکنه دنیا جای بهتری برای زندگی باشه و این سری کارها تمرین کوچیکیه برای جا افتادن این مطلب مهم. من به عنوان یکی از هشت میلیارد آدم، ذهنیت خودم از غذاها رو تقدیمتون میکنم. امیدوارم لذت ببرید. ذهن خودمه، پارتی‌بازی هم دلم بخواد می‌کنم!!😂😂😂 @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
قسمت سوم مثل همیشه تاکید میکنم و برای این تاکید موکدم دلیل دارم(!) که ما هیچ کدوم مرکز خلقت نیستیم! فقط یک نفریم از چند میلیارد آدم و باید باور کنیم فکر، سلیقه، عقیده و نظر ما همون قدر اهمیت داره که مال دیگران داره. یاد گرفتن این موضوع که آدمها رو همونطور که هستن بپذیریم و نخوایم ذهنیت‌های خودمون رو بهشون فرو کنیم کمک میکنه دنیا جای بهتری برای زندگی باشه و این سری کارها تمرین کوچیکیه برای جا افتادن این مطلب مهم. من به عنوان یکی از هشت میلیارد آدم، ذهنیت خودم از غذاها رو تقدیمتون میکنم. امیدوارم لذت ببرید. ذهن خودمه، پارتی‌بازی هم دلم بخواد می‌کنم!!😂😂😂 @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
اگر شهرها (استانها) آدم بودند… قسمت اول مجموعه حاضر باز هم تصور منه از شهرها (دقت کنید تصور من از خود اون شهر! اگه کسی بگه من اهل این شهرم ولی این شکلی نیستم سرمو میکوبم به دیوار!!😅) تعمد دارم که تکرار کنم، بعضی افراد خودبخود توی ذهنشون تجسم انسانی از هر چیزی دارند و بعضی نه. برای گروه دوم ممکنه حتی عجیب و غیر قابل درک بیاد که یعنی چی که مثلا شهرها آدم باشن!؟ هر دو حالت گروه اول و گروه دوم طبیعیه و این تفاوتها جزو خصوصیات بشره. همین طور به احتمال خیلی زیاد ممکنه تصورات شما با تصاویر بالا (که تصور شخصی منه) منطبق نباشه. این هم طبیعیه!! در مورد تصورات من از شهرها، اگه دوست داشتین که خدا رو شکر، اگه دلچسبتون نبود، بذارید به حساب ذهن نافرم‌ من! درضمن کسانی که دوست دارن تصور منو نسبت به شهرشون عوض کنن، راهش اینه یه چند روز من و دختر همساده رو دعوت کنن شهرشون، جاهای دیدنیش رو نشونمون بدن، اونوقت با یه تصور جدید دوباره اون شهر رو نقاشی میکنم!!😎😂 به امید روزهای خوب برای کشور قشنگمون ایران. @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
دومین سری اگه شهرها (استانها) آدم بودن که البته مجبورم عنوانشو تغییر بدم به: جوری که من شهرها رو‌ تصور میکنم! الف) شما ممکنه تصور دیگه‌ای داشته باشین که طبیعیه.نه نظر من درست‌تره نه نظر شما شروع خوبیه برای تمرین این که خودمونو مرکز خلقت ندونیم و نخوایم هر چیز و هر کسی رو به دلخواهمون تغییر بدیم ب) برا اون دوستانی که براشون سواله چرا همه تصاویر آقا هستن،قبلا در کامنتها و استوری مستقل توضیح دادم ولی بازم میگم؛ به دو دلیل! اولیش اینه که من تسلطم روی چهره مردها بیشتره و میتونم حسی که میخوام رو نشون بدم.این تسلطم در چهره خانمها خیلی کمتره.و البته در بانک دیتای تصویری ذهنم،تعداد مردها خیلی خیلی بیشتر از زنهاست. و دوم این که وقتی چهره مرد کار میکنم،میتونم هر مفهومی که لازمه توی چهره‌ش نشون بدم و نگران چیزی به نام زیبایی نیستم مثلا میتونم یه چهره تکیده و خسته نقاشی کنم و بگم این فلان شهر کویریه ولی در چهره خانمها،مخاطب به صورت ناخودآگاه توقع زیبایی هم داره.مخصوصا که احتمالا هر کسی دوست داره شهر خودش زیباترین باشه! البته که از نظر من هر آدمی زیباست و ربطی به قیافه و سایز و رنگش نداره ولی با مفاهیم غلطی که متاسفانه فراگیر شده،کافیه خانمی که نقاشی میکنم یه ذره تپل‌تر،تیره‌تر،مسن‌تر یا… باشه! اونوقت دیگه نمیشه جمعش کرد!😂 مخصوصا که از نظر همه،شهرشون یک خانم خوشگل و خوش اندام و مهربون همه چی تمومه!😂 حالا در آینده که شهرهای خانم رو‌ مصور کنم با خوندن نظرات متوجه میشین منظورم چی بود @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
ماشینها اگه آدم بودن! دوستان عزیزی که این پست رو میبینید، و دیگر عزیزانی که ری‌پُست می‌کنید، لطفا این دو نکته رو توجه کنید: ۱- این‌ها فقط تصورات منه به عنوان یکی از چند میلیارد آدم! اگه تصور شخصی شما با من متفاوته این کاملا طبیعیه. (یکی از هدفهای من همینه که نشون بدم چقدر آدمها و تصوراتشون میشه مختلف باشه و این قشنگه) ۲- تصاویر بالا تصور من از خود اون ماشینه، نه صاحبش، نه راننده‌ش، نه تولید کننده‌ش و نه هیچ چیز دیگه. فقط خود خود همون ماشین. اگه پست رو به اشتراک میذارید روی این دو مورد تاکید دارم. امیدوارم لذت ببرید. تصور خودتون از ماشینای بالا رو برامون بنویسید. پ.ن: عمدا سراغ ۲۰۶ نرفتم! انقدر درباره‌ش حرف زدن که ترجیح دادم وارد فضاش نشم!!😉 @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
به بهانه ی عید سعید قربان؛ قدیما قربونی کردن گوسفند توی خونه‌ها کار غیر معمولی نبود. مخصوصا خونه ما که پر از برو بیا بود و مصرف گوشت هم زیاد بود. بعضی از این وقتها که قربونی مناسبتی بود، پیش میومد که گوسفندا چند روزی مهمون خونمون بودند که اون مناسبت برسه. مثلا حاجی از مکه بیاد یا عید قربون بشه و غیره. یه بار از این دفعات سه تا گوسفند توی حیاط باغ مانند خونه ما واسه خودشون میچریدند که من احساس کردم هیکل یه کدومشون خیلی بزرگ و ورزشکاریه! و خلاصه هوس کردم به رسم کابوها، سوارش بشم و رامش کنم! ولی هیچ جور نمیشد نزدیکش شد. منم با یه نقشه عالی، جلوی تراس کوتاهی که داشتیم، براش ارزن ریختم و تا اومد بخوره از روی تراس پریدم رو پشتش!! ناگهان مثل یک «گوسفند خود موستانگ پندار» از جا پرید و خیلی زود منو پرت کرد یه گوشه. ولی مگه میشد هیجان به این خوبی رو ول کرد... خلاصه من ساعتها کارم شد همین! و با این کارم باعث شدم حیوون مریض بشه. شاید فکر کنید که سوار گوسفند شدن باعث مریضی میشه ولی نه، فکر میکنم خوردن ارزن زیاد باعث اسهال گوسفند میشه!!‌ ‌ ‌پیشاپیش از همه طرفداران حقوق حیوانات که الان خودشون رو با یه پسر هفت ساله در سال ۶۲ مقایسه میکنن کمال تشکر رو ‌دارم!! 🌸🌸🌸 @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
سلام سلام!☺️ بعد از یه زمان نسبتا طولانی و مشکلاتی که شکر خدا پشت سر گذاشتم، با یه پست جدید در خدمتتون هستم. قرار بود این پست ادامه شهر/استان‌ها باشه ولی به دلیل همون مشکلات فنی، هنوز نتونستم ادامه شهرها رو کامل کنم و فعلا این پست که اتودهای اولیه‌ش رو‌ مدتی قبل زده بودم آماده و تقدیم میکنم. امیدوارم از دیدن بوها (از نگاه من) لذت ببرید. ادامه غذاها، شهرها و چیزای دیگه هم به تدریج آماده و پست میکنم ان‌شاالله. برای همتون سلامتی، عافیت و خرسندی آرزو میکنم. دلتون گرم و لبتون خندون🌸🌸 پ‌ن: برچسب ضد کباب به من نچسبونید! این تصویر بوی کبابه نه خود کباب و منظورم از بوی کباب هم اونیه که وقتی ده دقیقه میذاریش توی ماشین، تمام ماشینت رو عطرآگین میکنه!! @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
امشب میخوام با لحن پیجهای آشپزی کپشن بنویسم: «هر چی غذا تا الان دیدید بذارید کنار که براتون چندتا غذای جدید آوردم که مطمئنم اگه ببینید عااااااشّقش میشید» (تشدید روی شین واجبه)!! ‌ هفت غذای جدید از نگاه من تقدیم به شما. امیدوارم لذت ببرید.🥰 @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
اونایی که منو میشناسن میدونن که من آدم پرانرژی و فعالی هستم. غالبا رو به جلو حرکت می‌کنم و بجای موندن توی مساله، تمرکزم رو میذارم روی راه حل. اگه بتونم حلش می‌کنم ولی اگه نتونم، میذارمش کنار که جلو چشمم نباشه اذیتم کنه. الحمدلله زندگی خوبی دارم عزیزانی دارم که از صمیم قلب دوستشون دارم و می‌دونم اونها هم منو دوست دارن بخوام نعمتهایی که خدا بهم داده بشمارم باید بی‌نهایت پست بذارم! ولی یه روزها یا شاید ساعتهایی میاد که کم میارم و دلم تنگ میشه توی برزخ توان محدود و خواسته نامحدودم گیر می‌کنم و با این که می‌دونم جز پذیرش چاره‌ای ندارم، ولی بازم تمام وجودم در برابر تسلیم شدن مقاومت می‌کنه. میشینم یه گوشه و به همه اون چیزایی فکر می‌کنم که احساسم بهشون گره خورده چیزهایی که دیگه نیست و اغلبشون دیگه هیچ امیدی هم به برگشتشون نیست نمی‌دونم اگه همین نقاشی کردن نبود، چطور با این احساست و هیجانات غلیان کرده کنار میومدم. اگه میخواید بدونید الان چه حسی دارم، پسربچه‌ای هستم که خسته از درس و ‌مدرسه، تنهایی کنار پنجره نشسته، برف بیرونو تماشا میکنه و داره فکر میکنه آیا امروز پرنده‌ها و گربه‌ها سردشون نیست؟ غذا دارن؟ @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با حرف می زنم گفتگو با خالق مجموعه نقاشی های قرار پنجاه و دوم کاری از؛ مریم قاسمی تصویربردار و تدوینگر؛ مجتبی رعنایی نظام دوست @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
عکس که میخواستیم بگیریم، لباس خوشگلامون رو میپوشیدیم و قشنگترین جای خونه رو انتخاب میکردیم این قشنگترین قسمت خونه یواش یواش از باغچه پر از گل، از کنار درخت گیلاس پرشکوفه، از کنار تخت خانوم جان، از لب پنجره رو به حیاط، تبدیل شد به کنار تلویزیون رنگی جدید، کنار تلفنی که فقط بعضیا داشتن، کنار ظرف خوشگلایی که تو دکور چیده شده بود اینا از نظرمون مهم بودن و ایستادن کنارشون اعتبار بیشتری به عکس میداد اون روزها نمیتونستیم امروز رو تصور کنیم متوجه نبودیم مسحور چیزی شدیم که قراره همه چیو‌ تغییر بده فکر میکردیم زندگی پراز صفامون قراره قشنگتر و راحتتر بشه کسی نگفت که داریم این چیزای جدید رو با زندگی ساده پر از مهرمون عوض میکنیم تا جایی که تجمل و تظاهر روی همه زندگیمون چنبره زد و به خودمون اومدیم دیدیم نه صداقتی مونده برامون و نه خوشی عمیقی آدم امروز پشت یک بیلبورد خوش آب و رنگ از زندگی بزک شده نشسته و محتاج یک سیر دل خوشه بنظرم اگه بخوایم بفهمیم یه آدم یا جامعه در آینده کجاست باید ببینیم امروز چی توی ذهنش از همه چی مهمتره و دغدغه و فکرش کدوم سمتیه خلاصه که اگه بخوایم یکیو بشناسیم باید ببینیم توی عکسهاش کنار چی می‌ایسته @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
تصویر خودش گویاست و نیازی به توضیح نداره. البته برای اونایی که چنین خاطره ای دارن و میدونن چیه. من خودم که اصلا نمیدونم این چه کاری بود و از کجا اومده بود ولی خیلیا رو دیدم که به تاثیر این کار باور دارن و ازش نتیجه گرفتن!! یه عده هم بودن که یه وقتایی به اقتضای موقعیت، یه فشار مضاعف ریزی به تخم مرغ بیچاره میدادن که درست در لحظه لازم بشکنه و نتیجه حاصله در عرصه دیپلماسی فامیل مورد استفاده قرار بگیره! اگر نظر منو میخواید، من ترجیح میدادم برم خونه همساده و پینیسیلین بزنم! حالش بیشتر بود!! (تازه واردین کانال به پست‌های گذشته درباره دختر همساده مراجعه کنن!) @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
هدایت شده از دوران کودکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به بهانه ی شب یلدا؛ شاید توی خونه‌ی ما هم مهمونی‌های شب یلدا خیلی با کلاس و رسمی شروع می‌شد. اولش همه خیلی شیک می‌نشستن و دیوان شعر خونده می‌شد... ولی... کمی که از مهمونی می‌گذشت، یهو یکی داد میزد که: «کی بود؟... کی دونه پرتقال پرت کرد؟» و معمولا هم نگاه‌ها به اولین کسی که دوخته می‌شد، پدرم یا عموم بود! بقیه هم که انگار منتظر فرمان آتش بودن! یکی از این دو بزرگوار با فشار هسته پرتقال با دو انگشت و پرتاب اون، جنگ هسته‌ای گسترده‌ای به راه مینداخت و مرد و زن و کوچیک و بزرگ توی این کارزار وارد می‌شدند. البته مهمات در حد هسته‌ی پرتقال باقی نمی‌موند و بعدش پوست میوه، خود میوه، و حتی گاهی سبد میوه بود که روی هوا در حرکت بود. شاید باور نکنید ولی من حتی پرتاب قطعات هندونه رو هم دیدم! تازه این بزرگترامون بودن. شما تصور کنید ما بچه‌ها این وسط چه آتیشی میسوزوندیم! مثلا یه بار وسط یک درگیری تمام عیار ، کلی مهمات جمع کردم و یهو همه چراغها رو خاموش کردم و توی تاریکی شروع کردم به پرتاب به همه جهات! بقیه هم از تاریکی سوء استفاده کردند و محشری به پا شد! چراغها رو که روشن کردند خونه و قیافه مهمونا دیدنی بودن!! 😄 . . . . . . امشب هم شب یلداست. ولی واقعا باید گفت شب یلدا هم شب یلداهای قدیم... خدای مهربان، به هم میهنانم سلامت جسم و جان، شادی مدام، خیر فراوان، برکت و رحمت مستدام عنایت کن @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6