eitaa logo
علی محمد مودب (اشعار و آثار
675 دنبال‌کننده
111 عکس
51 ویدیو
5 فایل
شعر 💢 کانال رسمی علی محمد مؤدب 💢 ارتباط با ادمین 🆔 صفحه رسمی اینستاگرام : http://instagram.com/alimohammadmoaddab 🆔 وبسایت : 🌐 https://ammoaddab.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از محمدحسین
🔗کانال تعدادی از شاعران متعهد کشور در پیام‌رسان ایتا 📍آفتابگردان‌ها [شاعران جوان انقلاب اسلامی]: @Aftabgardan_ha 📍دکتر محمدرضا ترکی: @faslefaaseleh 📍دکتر رضا شیبانی: @zahrdaroo 📍حسن خسروی وقار: @hasankhosravivaghar 📍مجتبی خرسندی: @Mojtaba_khorsandi 📍حسن بیاتانی: @telkalayyam 📍رضا یزدانی: @rezayazdaanii 📍علی‌محمد مودب @alimohammadmoaddab 📍میلاد عرفان پور @erfanpoor 📍سیدمحمدمهدی و سیدعلیرضا شفیعی @shafiepoems 📍داود رحیمی: @davud_rahimi 📍رضا ابوذری: @rezaaboozari 📍محمد خادم @khadempoet 📍محسن ناصحی @nasehi_mohsen 📍مبین اردستانی: @Mobin_Ardestani 📍حسن زرنقی: @h_zarnaghi 📍حجت‌الاسلام محمدحسین انصاری‌نژاد https://eitaa.com/joinchat/2117599237C01145ee29a
مادر سلام و صبح و ترانه است نور چراغ و گرمی خانه است مادر نگاه و بوسه و لبخند آغوش گریه‌های شبانه است آیینه‌‌ای‌ست تا ابدیت بر گیسوی پریش تو شانه است یک ذرّه دست تو که بسوزد جانش پر از لهیب و زبانه است عشقی است بی‌دریغ و شگفتا عشقی چه بی بها و بهانه است ایثار بی‌توقّع و نابش انگار قصّه است و فسانه است او را ندیده‌ایم همیشه هرچند آفتاب زمانه است قلبی در انتظار صدایی چشمی به سوی در نگران است بخشندگی‌ست اوّل و آخر مادر که از خدای نشانه است مادر که تا همیشه همین است مادر که تا همیشه همان است @shahrestanadab @alimohammadmoaddab
سایه مهر تو را چندی ست من بر سر ندارم روز مادر آمد و امسال من مادر ندارم چشم می‌گردانم و ای داد چشمان تو بسته است وای من آیینه چشم تو را دیگر ندارم چشم بر من بسته‌ای اما نگاهت تا ابد هست تو دعاگوی منی هر جا که یاریگر ندارم یادگاران عزیزت خواهرانم خواهرانم شکر خواهر دارم از دنیا اگر مادر ندارم دخترم تکرار تصویر تو در آیینه من بعد تو دلگرمی دنیا جز این دختر ندارم زندگی با یادت ای جان، مرگ با شوق تو زیباست با امید دیدنت دیگر غم محشر ندارم @alimohammadmoaddab
هدایت شده از میراث
باران مرا به یادِ تو آیا می‌آوَرَد؟ باران‌ تو را به یادِ من اما می‌آورد باران چه میهمان عزیزی‌ست، با خودش انبوه خاطرات به دنیا می‌آورد هر روز پشت پنجره، لطفِ خیال تو دستی به مهربانی بالا می‌آورد باران؛ سکوتِ منجمدِ سال‌های سال خود را به پیشِ چشمِ تماشا می‌آورد عشق است، عشق، عشق که هر موجِ رفته را با پای خود دوباره به دریا می‌آورد تا دل بَرَد دوباره‌تر و عاشقانه‌تر امروز می‌بَرَد دل و فردا می‌آورد پژمرده‌ام که بوسه بباری بر این کویر باران چقدر حال مرا جا می‌آورد! @Mobin_Ardestani . . @hasankhosravivaghar
خورشید صبحگاه که می‌تابد هر بار تصویر مهربانی تو تازه می‌شود ما باز کودکان تو هستیم در روستای کوچک شادی تو پرتو همیشۀ مهری بی منّت و دریغ تو پرتو مبارک مهری آن مهر مادرانه که می‌روبد از خانه‌های خاطر ما تا هست تاریکی و مرارت و رخوت را -: حرکت شو بچّه‌جان! حرکت شو مادرم! حرکت شو دخترم! حرکت شو، دیر شد! ما را تو باز راه می‌اندازی از خواب‌های مسخره می‌گیری بیدار می‌کنی خورشید صبحگاه که می‌تابد تو مثل نور در همه سو کار می‌کنی گوساله می‌دود گوساله می‌دود در رخوت حیات تا تازه‌تر کند یاد هبوط را با سطل شیر آمده‌ای خرّم گویا درخت توت: - اُ بچَّه! دیر شد بی‌گاه شد، ببین! گویا درخت توت دوشیده شیر تازه و شیرین خاک را چادر نماز تو تا پهن می‌شود بر خاک و آفتاب من در ابر شاخسار پر از توت انگار کن که روح تو باشم پرواز می‌دهم باران توت را تا کودکانت این‌همه شادی را بردارند صبحانه نان گرم تنوری صبحانه شیر داغ صبحانه مثکه، خنده و آرامش صبحانه باز خورشید صبحگاه که می‌تابد خورشید صبحگاه که می‌تابد زن آن سوی دریچه گویا درخت گل گل‌های گُل‌گلاب ای مؤمن صبور! مادر! دُرّ یتیم من! ای زن تو از سلالۀ پیغمبری مگر کاین‌گونه تا همیشه عطر گل محمّدی از نامت می‌ریزد پیوسته در شیشه‌های روح در خاطرات شادی و اندوه یا صبح‌ها مگر در آن نماز سادۀ خواب‌آلود دست قنوت تو مثل قنات نور به کوثر رسیده بود کاین‌گونه نور را چون توت از شاخه چیده بود خورشید صبحگاه نمی‌تابد وقتی تو نیستی خورشید صبحگاه که می‌تابد ای خانه‌های گنبدی خاکی آن آفتاب کو؟ جوی وضوی صبح درِ حولی معنای آب کو؟ آن کوزه گلینِ صمیمی کو؟ کو کوزه‌ای که مستی ما بود؟ ای ریسه‌های منتشر بید! ای چشم‌های برگ! آیا ندیده‌اید کجا گم شد؟ آن روسری که باز ندیدیمش تا بود و بود ما پسرانش هم ای ساقۀ معطّر گل‌های گُل‌گلاب! آن دست کو که هستی ما بود؟ چون شاخۀ شکستۀ گل‌های پرپرم ای وای مادرم؟ کو؟ کو؟ آن شاخسار پُربَر زردآلو آن سایه‌سار سیب آن سایۀ عزیز و کریم توت بابا! کجاست؟ کو؟ ای خواهران من! در چهره‌هایتان آن چهرۀ مقدّس جاوید لبخند می‌زند بسیار خسته‌ام باز چون کودکی که از مرکب با صورت اوفتاده به خاکم دندان گفتگو که ندارم تا درد خویش را بشمارم مادر! مادر! مادر! من باز هم مریض تو هستم محتاج اینکه مرهمی از مهرت بر بازوان درد ببندی محتاج شیر گرم محتاج تلخِ مزّۀ مُملایی یادت که هست؟ آن روز سخت را من با دهان به خاک که افتادم دستان مهربانی تو موسیقی لطیف شفا بود چشمت نگاه گرم خدا بود مادر بیا به خواب من و باز لالایی‌ای بخوان ای آفتاب جان من، ای ماه! با آن نوای مهر که می‌تابد تا هست در رگان من انگار: سرشار و جاودانه که الله الله الله الله الله... *توضیح اصطلاحات احتمالاً غریب متن: حرکت شو: بلند شو ! بیدار شو! اصطلاحی که مادرم برای بیدارکردن ما به کار می‌برد اُ بچه: آهای بچّه! مُملایی: نوعی داروی گیاهی که از ریشۀ گیاهی کوهی تهیه می‌شد و برای کوفتگی و ضرب‌دیدگی بسیار مفید و مؤثر بود مثکه: بر وزن پنکه، کره حولی بر وزن کولی: حیاط را می‌گفتیم گُل‌گلاب: گل محمدی الله الله الله الله: مادرم این‌طوری لالایی می‌گفت . @alimohammadmoaddab
. دریایم من سراپا آغوش خواهی بیا خواهی برو! . @alimohammadmoaddab
. سوختی تا خانه ما را نسوزاند غمی بر مزارت اشک‌های عاشقان فانوس‌هاست زیستی در شعله‌ها و پر زدی با شعله‌ها زندگی با مرگ، شرح غیرت ققنوس‌هاست . @alimohammadmoaddab
زیر سم‌های بزهای کوهی چکمه‌ها، تیشه‌های پیاپی زیر برف بلند زمستان خسته، یخ‌بسته ،بی تکیه‌گاهم کوهم آری، ولی بی‌پناهم!     @alimohammadmoaddab
. آشیانه ی پرندگان مرده ام حال من حال مسجدی که تمام شب بی نماز مانده است و آفتاب سر زده است حال مسجدی قدیمی و بزرگ که از اذان صبح تا صلاتِ ظهر هر چه فکر کرده جز توریست ها هیچ کس به خاطرش نیامده است! @alimohammadmoaddab
دل به ابرهای هرزه خوش مکن! روی با ستارگان تُرُش مکن! هیچ، هیچ، هیچ هیچ غیر حرف آسمان درست نیست آسمان هر آنچه دود را ز یاد می برد پیش بینی هوای این و آن درست نیست موضع خروسکان بادسنج را باد می برد! @alimohammadmoaddab
سر پیچیدن با زلف تو دارد سر من کز سر نیزه مرا سخت هوایی کرده است @alimohammadmoaddab
. برگ برگ شاخه شاخه، دسته دسته دست دست گلفروش خردسال را باد برده است! @alimohammadmoaddab
. غریبم جز تو می‌دانم رفیق و آشنایی نیست صدایت می‌زند اندوه من، جز تو خدایی نیست بلد یا نابلد سوی تو می‌پوید نیاز من که جز ناز تو در شش ‌سوی عالم ماجرایی نیست همین هیچم که محتاج تو هستم هرچه فرمایی همین هیچم، همین هم بر درت کم ادعایی نیست کجاها رفته‌ام در جست‌وجو، برگشته‌ام خالی کجایی ای که خالی از تو می‌دانم که جایی نیست تو را می‌خوانم امشب بر بلندی‌های فریادم ببین در کوهسار ناله جز بغضم صدایی نیست . مرا پیدا کن از هر های و هو، در صحبتت گم کن که از من در کف من هیچ غیر از ردپایی نیست @alimohammadmoaddab
. منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا گشته‌ست باشگونه همه رسمهای خلق زین عالم نبهره و گردون بی‌وفا هر عاقلی به زاویه‌ای مانده ممتحن هر فاضلی به داهیه‌ای گشته مبتلا وآن کس که گوید از ره دعوی کنون همی کاندر میان خلق ممیّز چو من کجا؟ دیوانه را همی‌نشناسد ز هوشیار بیگانه را همی‌بگزیند بر آشنا با یکدگر کنند همی کبر هر گروه آگاه نی کز آن نتوان یافت کبریا هرگز بسوی کبر نتابد عنان خویش هر ک آیت نخست بخواند ز هل أتی با این همه که کبر نکوهیده عادتیست آزاده را همه ز تواضع بود بلا گر من نکوشمی به تواضع نبینمی از هر خسی مذلت و از هر کسی عنا با جاهلان اگر چه به صورت برابرم فرقی بود هرآینه آخر میان ما مهر شهان ز قوت ستوران بود پدید گر چه زمرد است به دیدار چون گیا آمد نصیب من ز همه مردمان دو چیز از دشمنان خصومت و از دوستان ریا بر دشمنان همی نتوان بود مؤتمن بر دوستان همی نتوان کرد متکا قومی ره منازعت من گرفته‌اند بی‌عقل و بی‌کفایت و بی‌فضل و بی‌دها من جز به شخص نیستم آن قوم را نظیر شمشیر جز به رنگ نماند به گندنا با من بود خصومت ایشان عجیب‌تر زآهنگ مورچه به سوی جنگ اژدها زایشان همه مرا نبود باک ذره‌ای کز آبگینه ظلم نیاید بر آسیا گردد همی شکافته دلشان به کین من همچون مه از اشارت انگشت مصطفی چون گیرم از برای معانی قلم به دست گردد همه دعاوی آن طایفه هبا ناچار بشکند همه ناموس جادوان در موضعی که در کف موسی بود عصا ایشان به نزد خلق نیابند رتبتی تا طبعشان بود ز همه دانشی خلا زیرا که بی مطر نبود میغ را محل چونانک بی‌گهر نبود تیغ را بها با فضل من همیشه پدید است نقصشان چون عجز کافران بر اعجاز انبیا با عقل من نباشد مریخ را توان با فضل من نباشد خورشید را ذکا آنم که برده‌ام عَلَم عِلم در جهان بر گوشهٔ ثریا از مرکز ثری شاهان همی‌کنند به فضل من افتخار واقران همی‌کنند به نظم من اقتدا با خاطرم منیرم و با رای صافیم کالبرق فی الدجیة و الشمس فی الضحی عالیست همتم به همه وقت چون فلک صافیست نسبتم به همه نوع چون هوا بر همت من است سخنهای من دلیل بر نسبت من است سخنهای من گوا هرگز ندیده و نشنیده‌ست کس ز من کردار ناستوده و گفتار ناسزا در پای جاهلان نپراگنده‌ام گهر وز دست سفلگان نپذیرفته‌ام عطا وین فخر بس مرا که ندیده‌ست هیچکس در نثر من مذمت و در نظم من هجا وآن را که او به صحبت من سر درآورد جویم بدل محبت و گویم به جان ثنا ور زلتی پدید شود زو معاینه انگارمش صواب و نپندارمش خطا اهل هری کنون نشناسند قدر من تا رحلتی نباشد ازین جایگه مرا مقدار آفتاب ندانند مردمان تا نور او نگردد از آسمان جدا آن گاه قدر او بشناسند بر یقین کآید شب و پدید شود بر فلک سها اندر حضر نباشد آزاده را خطر کاندر حجر نباشد یاقوت را بها با این همه مرا گله‌ای نیست زین قبل زین بیشتر قبول که یابد به ابتدا تا لفظ من به گاه فصاحت بود روان بازار من به نزد بزرگان بود روا لیکن چو صد هزار جفا بینم از کسی ناچار اندکی بنمایم ز ماجرا زآن است غبن من که گروهی همی‌کنند با من به دوستی ز همه عالم انتما وآن گه به کام من نفسی برنیاورند در دوستی کجا بود این قاعده روا آزار من کشند به عمدا به خویشتن زآن سان که که کشد به بر خویش کهربا در فضل من کنند به هر موضعی حسد در نقص من دهند ز هر جانبی رضا با ناصحان من نسگالند جز نفاق با حاسدان من ننمایند جز صفا ور اوفتد مرا به همه عمر حاجتی بی‌حجتی کنند همه صحبتم رها مرد آن بود که روی نتابد ز دوستی لو بست الجبال او انشقت السما   @alimohammadmoaddab
اصغر آری اکبر اهل بکاست گریه او پیشوای گریه‌هاست این همه بی‌تابی گهواره‌ها شوق طفلان است سوی نینوا تحلیل و نگاه دکتر را بر ببینید https://www.magiran.com/article/4335999 @alimohammadmoaddab
. می‌توانم باد باشم با گیاهی دل نبندم هر چه خرمن را فرو پاشم به کاهی دل نبندم ... می‌توانم کاه باشم می‌توانم کوه باشم در توانم نیست اما با نگاهی دل نبندم @alimohammadmoaddab
. آمدم اما ندانستم کجاها آمدم آمدم سوی تو و جد تو آقا آمدم سبز هستید و بلند و ‌آسمانی در زمین من به شوق دیدن آن باغ بالا آمدم خسته و آشفته مثل کوچه‌های کاظمین با غمی نارُفته من آن کوچه‌ها را آمدم نیزه‌ها در خاطرم، سرهای مردان روی نی چون اسیران رو به صحنت خار در پا آمدم خار در دل، خار در پا، چشم بر روی شما تا مگر در سایه‌ات یابم تسلا آمدم آمدم در صحن چرخیدم دلم بی‌تاب بود بچه‌ها در صحن جاماندند و تنها آمدم بچه‌ها پیش شما بودند و خاطرجمع من بر مزارت بی خیال هر دو دنیا آمدم گم شدم چون بچه‌ها در صحن پیش چشمتان گم شدم یک عمر آقا جانم اما آمدم یافت عطر تربتت آخر مرا زین خاکباد یافتم خود را و در چشم تو بینا آمدم خاکبادک کرد عمری طبع من در کوچه‌ها آخر اما شاعر دربار مولا آمدم هرچه دارم از جواد و جود بی‌پایان اوست در سخن هم از عنایاتش توانا آمدم @alimohammadmoaddab
36.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به مناسبت دهه فجر دخترم کلیپی با تصویر برای قطعه ایران عزیز ساخته است @alimohammadmoaddab
164044546_-158699615.mp3
7.02M
آهنگساز: آرمان مهربان خواننده: آرش رستمی شاعر : علی‌محمد مودب @alimohammadmoaddab
هدایت شده از محمدمهدی سیار
🔗به کانال دکتر محمدمهدی سیار در ایتا بپیوندید: 🔸️شاعر و مدرس دانشگاه 🔸️دکترای فلسفه از دانشگاه تربیت مدرس 📚کتاب ها : 🔺️یادآوری (شهرستان ادب) 🔺️رودخوانی (شهرستان ادب) 🔺️حق السکوت (فصل پنجم) 🔺️بی خوابی عمیق (سوره مهر) eitaa.com/mmsayyar
بسم الله الرحمن الرحیم درگذشت شاعر ارجمند ایران، میرزا حسین کریمی مراغه‌ای را به خانواده گرامی ایشان، مردم شهر تاریخی و پرعظمت مراغه، مردم عزیز آذربایجان و همه هموطنان ایرانی تسلیت عرض می‌کنم. استاد کریمی مراغه‌ای شاعر مردم و دل‌های پاک مردم بود که شعر او زمزمه مردم بود. شعری که از او به جا ماند را باید از دو جنبه ارج نهاد: نخست زبان شعر او که به زبان اصیل آذربایجان، پاره تن ایران بود و با هوشمندی و غیرت، اصالت آذربایجانی و ایرانی خود را در مقابل تهاجم لهجه‌های بیگانه و مهندسی شده حفظ می‌کرد. زبانی که آیینه‌دار فرهنگ و باورهای اصیل ایرانی بود دو دیگر مضمون، محتوا و اندیشه‌ی شاعرانه استاد کریمی مراغه‌ای که با نبوغی بی‌بدیل، از ظرافت‌ها و لطافت‌های اندیشه و احساس مردم عزیز آذربایجان سرشار بود. شعر او از یک سو به اوج طنزی اجتماعی و پرمخاطب می‌رسید؛ و در دیگر سو بادانش و آگاهی وسیع از تاریخ اسلام و اندیشه و حکمت شیعی، زیباترین، سوزناک‌ترین و حزن‌انگیزترین مرثیه‌ها و شعرهای عاشورایی را رقم می‌زد که تا همیشه نقل محافل عزاداری باقی خواهند ماند شعر طنز او، در نبرد با رذائل اخلاقی و در خدمت تحکیم بنیان خانواده، همچنین آکنده از حس آگاهی‌بخشی اجتماعی و روح مبارزه با دشمنان ایران بود. استاد کریمی مراغه‌ای با شعر خود در دوران ستمشاهی، مبارزه‌ای رندانه و شاعرانه با رژیم طاغوت را رقم زد؛ به نحوی که ابیات بسیاری از اشعار او به ضرب‌المثل‌هایی مردمی در هجو مفاسد، بی‌عفتی‌ها و مظالم رژیم گذشته تبدیل شد. چنانکه به تعبیر رهبر ادیب انقلاب: "استاد کریمی در لفافه طنز، داستانی زنده و گویا از انتخابات دوران رژیم گذشته را به قلم آورده و با مهارت به وضع زندگی و تقسیم ناعادلانه ثروت‌های مملکت به وسیله هیئت حاکمه و به مقام و منصب‌ رسیدگان اشاره می‌کند...». اینک استاد پس از ۹۲ سال زندگی عزت‌مند و پس از آفرینش ده‌ها اثر گرانقدر، که هر یک برای جاودانه شدن شاعری کفایت می‌کند، در جوار رحمت الهی آرام گرفته است. این حسن سابقه ادبی او را در چنان جایگاه رفیعی قرار داده است که به جرئت می‌توان از او به عنوان شیخ‌الشعراء فقید آذربایجان نام برد که در کنار شهریار، دو قله رفیع شعر آذربایجان هستند. همچنانکه استاد کریمی در رثای شهریار سرودند که : اولمیجاخدور دیری دیر شهریار! باید گفت : اولمیجاخدور دیری دیر کریمی! @alimohammadmoaddab
بی تو قلب عاشق من، ناگهان می‌ایستد بی دل تنگ من از گردش، جهان می‌ایستد چشمه‌سار آشنایی، میهن ماهی و ماه! گر نجوشی دم به دم با من، زمان می‌ایستد در حضورت شعله‌های دوزخی یخ می‌کنند بی تو باری خون به قلب حوریان می‌ایستد پیچک، آویزان دیوار و در همسایه‌هاست سرو اما در کنارت جاودان می‌ایستد با زبان سرخ من، باک از سر سبزم مباد سبز و سرخ پرچمت تا در امان می‌ایستد بی خیال پچ‌پچ خفاشکان، تا شعر من بر هزاران قله با ببر بیان می‌ایستد  هر کسی آیینه اسرار پنهان خود است این میان، بوزینه شکل این و آن می‌ایستد @alimohammadmoaddab
قسم به خون شهیدان به ایستادن، آن دم که سنگ می‌بارند به کوه بودن، آن لحظه‌ها که دشوارند به دیدگان مصمم، به سینه‌های ستبر به بازوان دلیران که گرم پیکارند به پهلوانیِ مردان مرد، گاهِ نبرد که خم به ابرو و زانوی خود نمی‌آرند به اضطراب دل مهربان شیرزنان دمی که رو به خدا دست بر دعا دارند به مشت‌ها -گره دست‌های نوزادان- از آن دقیقه که پا روی خاک بگذارند به جوهر قلم قاضیان راد، آن دم که حلق خائن در هر لباس بفشارند قسم به خون شهیدان، به اشک راهروان که روز واقعه، گردان جنگ بسیارند قسم که این همه، ای بیرق عزیز امید به هر چه قله تو را جاودانه می‌کارند در این شبانه که گرگان چارسو هارند شکوهمند شبانان قصه بیدارند.. برقص بیرق غیرت در اوج توفانها رها برقص علمدارهات بیدارند ✍🏻 🏷 @alimohammadmoaddab