خورشید صبحگاه که میتابد
هر بار
تصویر مهربانی تو تازه میشود
ما باز کودکان تو هستیم
در روستای کوچک شادی
تو پرتو همیشۀ مهری
بی منّت و دریغ
تو پرتو مبارک مهری
آن مهر مادرانه که میروبد
از خانههای خاطر ما تا هست
تاریکی و مرارت و رخوت را
-: حرکت شو بچّهجان!
حرکت شو مادرم!
حرکت شو دخترم!
حرکت شو، دیر شد!
ما را تو باز راه میاندازی
از خوابهای مسخره میگیری
بیدار میکنی
خورشید صبحگاه که میتابد
تو مثل نور در همه سو کار میکنی
گوساله میدود
گوساله میدود در رخوت حیات
تا تازهتر کند یاد هبوط را
با سطل شیر آمدهای خرّم
گویا درخت توت:
- اُ بچَّه! دیر شد
بیگاه شد، ببین!
گویا درخت توت
دوشیده شیر تازه و شیرین خاک را
چادر نماز تو
تا پهن میشود
بر خاک و آفتاب
من
در ابر شاخسار پر از توت
انگار کن که روح تو باشم
پرواز میدهم
باران توت را
تا کودکانت اینهمه شادی را بردارند
صبحانه نان گرم تنوری
صبحانه شیر داغ
صبحانه مثکه، خنده و آرامش
صبحانه باز
خورشید صبحگاه که میتابد
خورشید صبحگاه که میتابد
زن آن سوی دریچه
گویا درخت گل
گلهای گُلگلاب
ای مؤمن صبور! مادر!
دُرّ یتیم من!
ای زن تو از سلالۀ پیغمبری مگر
کاینگونه تا همیشه
عطر گل محمّدی از نامت میریزد
پیوسته
در شیشههای روح
در خاطرات شادی و اندوه
یا صبحها مگر
در آن نماز سادۀ خوابآلود
دست قنوت تو
مثل قنات نور به کوثر رسیده بود
کاینگونه نور را
چون توت
از شاخه چیده بود
خورشید صبحگاه نمیتابد
وقتی تو نیستی
خورشید صبحگاه که میتابد
ای خانههای گنبدی خاکی
آن آفتاب کو؟
جوی وضوی صبح درِ حولی
معنای آب کو؟
آن کوزه گلینِ صمیمی کو؟
کو کوزهای که مستی ما بود؟
ای ریسههای منتشر بید!
ای چشمهای برگ!
آیا ندیدهاید کجا گم شد؟
آن روسری که باز ندیدیمش
تا بود و بود ما پسرانش هم
ای ساقۀ معطّر گلهای گُلگلاب!
آن دست کو که هستی ما بود؟
چون شاخۀ شکستۀ گلهای پرپرم
ای وای مادرم؟
کو؟ کو؟
آن شاخسار پُربَر زردآلو
آن سایهسار سیب
آن سایۀ عزیز و کریم توت
بابا! کجاست؟ کو؟
ای خواهران من!
در چهرههایتان
آن چهرۀ مقدّس جاوید
لبخند میزند
بسیار خستهام باز
چون کودکی که از مرکب
با صورت اوفتاده به خاکم
دندان گفتگو که ندارم
تا درد خویش را بشمارم
مادر!
مادر!
مادر!
من باز هم مریض تو هستم
محتاج اینکه مرهمی از مهرت
بر بازوان درد ببندی
محتاج شیر گرم
محتاج تلخِ مزّۀ مُملایی
یادت که هست؟
آن روز سخت را
من با دهان به خاک که افتادم
دستان مهربانی تو
موسیقی لطیف شفا بود
چشمت نگاه گرم خدا بود
مادر بیا به خواب من و باز
لالاییای بخوان
ای آفتاب جان من، ای ماه!
با آن نوای مهر که میتابد
تا هست در رگان من انگار:
سرشار و جاودانه که الله
الله الله الله الله...
*توضیح اصطلاحات احتمالاً غریب متن:
حرکت شو: بلند شو ! بیدار شو! اصطلاحی که مادرم برای بیدارکردن ما به کار میبرد
اُ بچه: آهای بچّه!
مُملایی: نوعی داروی گیاهی که از ریشۀ گیاهی کوهی تهیه میشد و برای کوفتگی و ضربدیدگی بسیار مفید و مؤثر بود
مثکه: بر وزن پنکه، کره
حولی بر وزن کولی: حیاط را میگفتیم
گُلگلاب: گل محمدی
الله الله الله الله: مادرم اینطوری لالایی میگفت
. #علیمحمد_مودب
@alimohammadmoaddab
#آتشنشانان_شهید #علیمحمد_مودب
. سوختی تا خانه ما را نسوزاند غمی
بر مزارت اشکهای عاشقان فانوسهاست
زیستی در شعلهها و پر زدی با شعلهها
زندگی با مرگ، شرح غیرت ققنوسهاست . @alimohammadmoaddab
#یا_رفیق
زیر سمهای بزهای کوهی
چکمهها، تیشههای پیاپی
زیر برف بلند زمستان
خسته، یخبسته ،بی تکیهگاهم
کوهم آری، ولی بیپناهم!
#علی_محمد_مودب
#کهکشان_چهرهها
#شهرستان_ادب
@alimohammadmoaddab
#علیمحمد_مودب
#کهکشان_چهرهها
.
آشیانه ی پرندگان مرده ام
حال من
حال مسجدی
که تمام شب
بی نماز مانده است و آفتاب سر زده است
حال مسجدی قدیمی و بزرگ که
از اذان صبح
تا صلاتِ ظهر
هر چه فکر کرده جز توریست ها
هیچ کس به خاطرش نیامده است!
@alimohammadmoaddab
#علیمحمد_مودب
#کهکشان_چهرهها
دل به ابرهای هرزه خوش مکن!
روی با ستارگان تُرُش مکن!
هیچ، هیچ، هیچ
هیچ غیر حرف آسمان درست نیست
آسمان هر آنچه دود را ز یاد می برد
پیش بینی هوای این و آن درست نیست
موضع خروسکان بادسنج را
باد می برد!
@alimohammadmoaddab
#شهید
#ذبیح #ابو_سهنقطه
#رضا_اسماعیلی
سر پیچیدن با زلف تو دارد سر من
کز سر نیزه مرا سخت هوایی کرده است
#علیمحمد_مودب
@alimohammadmoaddab
#علیمحمد_مودب . برگ برگ
شاخه شاخه، دسته دسته
دست دست
گلفروش خردسال را
باد برده است! @alimohammadmoaddab
هدایت شده از علی محمد مودب (اشعار و آثار
#لیله_الرغائب
#شب_آرزوها
.
غریبم جز تو میدانم رفیق و آشنایی نیست
صدایت میزند اندوه من، جز تو خدایی نیست
بلد یا نابلد سوی تو میپوید نیاز من
که جز ناز تو در شش سوی عالم ماجرایی نیست
همین هیچم که محتاج تو هستم هرچه فرمایی
همین هیچم، همین هم بر درت کم ادعایی نیست
کجاها رفتهام در جستوجو، برگشتهام خالی
کجایی ای که خالی از تو میدانم که جایی نیست
تو را میخوانم امشب بر بلندیهای فریادم
ببین در کوهسار ناله جز بغضم صدایی نیست
.
مرا پیدا کن از هر های و هو، در صحبتت گم کن
که از من در کف من هیچ غیر از ردپایی نیست
#علی_محمد_مودب @alimohammadmoaddab
#یا_عزیز
#عبدالواسع_جبلی
#شکایت
#شعرهایی_که_دوست_میدارم
.
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشتهست باشگونه همه رسمهای خلق
زین عالم نبهره و گردون بیوفا
هر عاقلی به زاویهای مانده ممتحن
هر فاضلی به داهیهای گشته مبتلا
وآن کس که گوید از ره دعوی کنون همی
کاندر میان خلق ممیّز چو من کجا؟
دیوانه را همینشناسد ز هوشیار
بیگانه را همیبگزیند بر آشنا
با یکدگر کنند همی کبر هر گروه
آگاه نی کز آن نتوان یافت کبریا
هرگز بسوی کبر نتابد عنان خویش
هر ک آیت نخست بخواند ز هل أتی
با این همه که کبر نکوهیده عادتیست
آزاده را همه ز تواضع بود بلا
گر من نکوشمی به تواضع نبینمی
از هر خسی مذلت و از هر کسی عنا
با جاهلان اگر چه به صورت برابرم
فرقی بود هرآینه آخر میان ما
مهر شهان ز قوت ستوران بود پدید
گر چه زمرد است به دیدار چون گیا
آمد نصیب من ز همه مردمان دو چیز
از دشمنان خصومت و از دوستان ریا
بر دشمنان همی نتوان بود مؤتمن
بر دوستان همی نتوان کرد متکا
قومی ره منازعت من گرفتهاند
بیعقل و بیکفایت و بیفضل و بیدها
من جز به شخص نیستم آن قوم را نظیر
شمشیر جز به رنگ نماند به گندنا
با من بود خصومت ایشان عجیبتر
زآهنگ مورچه به سوی جنگ اژدها
زایشان همه مرا نبود باک ذرهای
کز آبگینه ظلم نیاید بر آسیا
گردد همی شکافته دلشان به کین من
همچون مه از اشارت انگشت مصطفی
چون گیرم از برای معانی قلم به دست
گردد همه دعاوی آن طایفه هبا
ناچار بشکند همه ناموس جادوان
در موضعی که در کف موسی بود عصا
ایشان به نزد خلق نیابند رتبتی
تا طبعشان بود ز همه دانشی خلا
زیرا که بی مطر نبود میغ را محل
چونانک بیگهر نبود تیغ را بها
با فضل من همیشه پدید است نقصشان
چون عجز کافران بر اعجاز انبیا
با عقل من نباشد مریخ را توان
با فضل من نباشد خورشید را ذکا
آنم که بردهام عَلَم عِلم در جهان
بر گوشهٔ ثریا از مرکز ثری
شاهان همیکنند به فضل من افتخار
واقران همیکنند به نظم من اقتدا
با خاطرم منیرم و با رای صافیم
کالبرق فی الدجیة و الشمس فی الضحی
عالیست همتم به همه وقت چون فلک
صافیست نسبتم به همه نوع چون هوا
بر همت من است سخنهای من دلیل
بر نسبت من است سخنهای من گوا
هرگز ندیده و نشنیدهست کس ز من
کردار ناستوده و گفتار ناسزا
در پای جاهلان نپراگندهام گهر
وز دست سفلگان نپذیرفتهام عطا
وین فخر بس مرا که ندیدهست هیچکس
در نثر من مذمت و در نظم من هجا
وآن را که او به صحبت من سر درآورد
جویم بدل محبت و گویم به جان ثنا
ور زلتی پدید شود زو معاینه
انگارمش صواب و نپندارمش خطا
اهل هری کنون نشناسند قدر من
تا رحلتی نباشد ازین جایگه مرا
مقدار آفتاب ندانند مردمان
تا نور او نگردد از آسمان جدا
آن گاه قدر او بشناسند بر یقین
کآید شب و پدید شود بر فلک سها
اندر حضر نباشد آزاده را خطر
کاندر حجر نباشد یاقوت را بها
با این همه مرا گلهای نیست زین قبل
زین بیشتر قبول که یابد به ابتدا
تا لفظ من به گاه فصاحت بود روان
بازار من به نزد بزرگان بود روا
لیکن چو صد هزار جفا بینم از کسی
ناچار اندکی بنمایم ز ماجرا
زآن است غبن من که گروهی همیکنند
با من به دوستی ز همه عالم انتما
وآن گه به کام من نفسی برنیاورند
در دوستی کجا بود این قاعده روا
آزار من کشند به عمدا به خویشتن
زآن سان که که کشد به بر خویش کهربا
در فضل من کنند به هر موضعی حسد
در نقص من دهند ز هر جانبی رضا
با ناصحان من نسگالند جز نفاق
با حاسدان من ننمایند جز صفا
ور اوفتد مرا به همه عمر حاجتی
بیحجتی کنند همه صحبتم رها
مرد آن بود که روی نتابد ز دوستی
لو بست الجبال او انشقت السما
@alimohammadmoaddab
#قدم_نو_رسیده_مبارک
#علیاصغر
#شیعه_و_شهادت
اصغر آری اکبر اهل بکاست گریه او پیشوای گریههاست
این همه بیتابی گهوارهها شوق طفلان است سوی نینوا
تحلیل و نگاه دکتر #علی_داودی را بر #خطبه_اصغر ببینید
https://www.magiran.com/article/4335999
@alimohammadmoaddab
#علیمحمد_مودب
#عشق
.
میتوانم باد باشم با گیاهی دل نبندم
هر چه خرمن را فرو پاشم به کاهی دل نبندم
...
میتوانم کاه باشم میتوانم کوه باشم
در توانم نیست اما با نگاهی دل نبندم
@alimohammadmoaddab