🔸 ایام عزاداری حضرت زهرا سلام الله علیها
⁉️ چه روزهایی مناسب است به عنوان ایام فاطمیه (سلام الله علیها) رعایت شود؟
✅ مناسب است علاوه بر روز شهادت (۱۳ جمادی الاول و ۳ جمادی الثانی) چند روز از ایام متصل به آن را به حسب عرف منطقه به عنوان ایام حزن و عزای صدیقه کبری (سلام الله علیها) مراعات کنند.
#احکام #ایام_فاطمیه #فاطمیه
↳❰@allaahhhh🕊🌍❱
16.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الحمدلله که نوکرتم...🖤
الحمدلله که مادرمی...🏴
#یا_فاطمه_الزهرا_سلام_الله_علیها
حاج مهدی رسولی
↳❰@allaahhhh🕊🌍❱
آدم پیر می شود وقتی مادرش
را صدا میزند و جوابی نمی شنود
بـرای دل کودکی که گفت
كلّمینی، يـا أمّاه
انـا ابن الـحسين 💔
#فاطمیه
↳❰@allaahhhh🕊🌍❱
هدایت شده از پاسخگوها | مرتضی کهرمی
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ چرا قبر حضرت زهرا مخفیه❌
⛔️قبرش مجهول بشه: تا قدر علی معلوم بشه⛔️
(پاسخ: مرتضی کهرمی )
کمک جهت تبلیغات کانال و جهاد تبیین 👇
6037 9975 9131 4977ملی مرتضی_کهرمی (روی عدد کلیک کنید:کپی میشه) #شهادت_حضرت_زهرا #کهرمی #فاطمیه ▬▬▬▬▬▬▬▬ شیخمرتضیکهرمی : @pasokhgooha_ir کانال ما در سایر شبکههای اجتماعی: کلیک کنید
☘🌸☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
☘
#رمان_پسرک_فلافل_فروش
قسمت اول
اوايل كار بود؛ حدود سال 1386 .به سختي مشغول جمع آوري خاطرات
شهيد هادي بوديم. شنيدم كه قبل از ما چند نفر ديگر از جمله دو نفر از
بچه هاي مسجد موسي ابن جعفر 7 چند مصاحبه با دوستان شهيد گرفته اند.
سراغ آنها را گرفتم. بعد از تماس تلفني، قرار ملاقات گذاشتيم. سيد علي
مصطفوي و دوست صميمي او، هادي ذوالفقاري، با يك كيف پر از كاغذ آمدند.
سيد علي را از قبل ميشناختم؛ مسئول فرهنگي مسجد بود. او بسيار دلسوزانه
فعاليت ميكرد. اما هادي را براي اولين بار ميديدم.
آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند كه متن آن را به من تحويل دادند. بعد
هم درباره ي شخصيت شهيد ابراهيم هادي صحبت كرديم.
در اين مدت هادي ذوالفقاري ساكت بود. در پايان صحبت هاي سيد علي،
رو به من كرد و گفت: شرمنده، ببخشيد، ميتونم مطلبي رو بگم؟
گفتم: بفرماييد.
هادي با همان چهره ي با حيا و دوست داشتني گفت: قبل از ما و شما چند
نفر ديگر به دنبال خاطرات شهيد ابراهيم هادي رفتند، اما هيچ كدام به چاپ
كتاب نرسيد! شايد دليلش اين بوده كه ميخواستند خودشان را در كنار شهيد
مطرح كنند.
بعد سكوت كرد. همينطور كه با تعجب نگاهش ميكردم ادامه داد: خواستم بگويم همينطور كه اين شهيد عاشق گمنامي بوده، شما هم سعي كنيد كه ...
فهميدم چه چيزي ميخواهد بگويد، تا آخرش را خواندم. از اين دقت نظر
او خيلي خوشم آمد.
اين برخورد اول سرآغاز آشنايي ما شد. بعد از آن بارها از هادي ذوالفقاري براي برگزاري يادواره شهدا و به خصوص يادواره ي شهيد ابراهيم هادي كمك گرفتيم.
او بهتر از آن چيزي بود كه فكر ميكرديم؛ جواني فعال، كاري، پرتلاش اما بدون ادعا.
هادي بسيار شوخ طبع و خنده رو و در عين حال زرنگ و قوي بود. ايده هاي
خوبي در كارهاي فرهنگي داشت. با اين حال هميشه كارهايش را در گمنامي
انجام ميداد. دوست نداشت اسم او مطرح شود.
مدتي با چاپخانه هاي اطراف ميدان بهارستان همكاري ميكرد. پوسترها
و برچسب هاي شهدا را چاپ ميكرد. زير بيشتر اين پوسترها به توصيه ي او
نوشته بودند: جبهه ي فرهنگي، عليه تهاجم فرهنگي ـ گمنام.
رفاقت ما با هادي ادامه داشت. تا اينكه يك روز تماس گرفت. پشت تلفن
فرياد ميزد و گريه ميكرد! بعد هم خبر عروج ملكوتي سيد علي مصطفوي
را به من داد.
سال بعد همه ی دوستان را جمع كرد و تلاش نمود تا كتاب خاطرات سيد
علي مصطفوي چاپ شود. او همه ی كارها را انجام ميداد اما ميگفت: راضي
نيستم اسمي از من به ميان آيد.
كتاب همسفر شهدا منتشر شد. بعد از سيد علي، هادي بسيار غمگين بود.
نزديكترين دوست خود را در مسجد از دست داده بود.
هادي بعد از پايان خدمت چندين كار مختلف را تجربه كرد و بعد از آن، ...
ادامه دارد ...🌱
ادامه دارد...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_گروه_تولید_کننده_پیگرد_دارد
#کاری_از_گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
☘
🌸☘
☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
☘
#رمان_پسرک_فلافل_فروش
قسمت دوم
راهي حوزه ي علميه شد.
تابستان سال 1391 در نجف، گوشه ي حرم حضرت علي (ع) او را ديدم.
يك دشداشه ی عربي پوشيده بود و همراه چند طلبه ي ديگر مشغول مباحثه
بود. جلو رفتم و گفتم: هادي خودتي؟!
بلند شد و به سمت من آمد و همديگر را در آغوش گرفتيم. با تعجب
گفتم: اينجا چيكار ميكني؟
بدون مكث و با همان لبخند هميشگي گفت: اومدم اينجا برا شهادت!
خنديدم و به شوخي گفتم: برو بابا، جمع كن اين حرفا رو، در باغ رو بستند،
كليدش هم نيست! ديگه تموم شد. حرف شهادت رو نزن.
دو سال از آن قضيه گذشت. تا اينكه يكي ديگر از دوستان پيامكي براي من فرستاد كه حالم را دگرگون كرد. او نوشته بود: (هادي ذوالفقاري، از شهر
سامرا به كاروان شهيدان پيوست.)
براي شهادت هادي گريه نكردم؛ چون خودش تأكيد داشت كه اشك را
فقط بايد در عزاي حضرت زهرا (س) ريخت. اما خيلي درباره ي او فكر كردم.
هادي چه كار كرد؟ از كجا به كجا رسيد؟ او چگونه مسير رسيدن به مقصد را براي خودش هموار كرد؟
اينها سؤالاتي است كه ذهن من را بسيار به خودش درگير نمود. و براي
پاسخ به اين سؤالات به دنبال خاطرات هادي رفتيم.
اما در اولين مصاحبه يکي از دوستان روحاني مطلبي گفت که تأييد اين
سخنان بود. او براي معرفي هادي ذوالفقاري گفت: وقتي انساني کارهايش را براي خدا و پنهاني انجام دهد، خداوند در همين دنيا آن را آشکار ميکند.
هادي ذوالفقاري مصداق همين مطلب است. او گمنام فعاليت کرد و مظلومانه شهيد شد. به همين دليل است که بعد از شهادت، شما از هادي ذوالفقاري زياد شنيده اي و بعد از اين بيشتر خواهي شنيد.
ادامه دارد...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_گروه_تولید_کننده_پیگرد_دارد
#کاری_از_گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
☘
🌸☘
☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
☘
#رمان_پسرک_فلافل_فروش
قسمت سوم
در روستاهاي اطراف قوچان به دنيا آمدم. روزگار خانواده ما به سختي ميگذشت.
هنوز چهار سال از عمر من نگذشته بود كه پدرم را از دست دادم. سختي زندگي بسيار بيشتر شد. با برخي بستگان راهي تهران شديم.
يك بچه يتيم در آن روزگار چه ميكرد؟ چه كسي به او توجه داشت؟
زندگي من به سختي ميگذشت. چه روزها و شبها كه نه غذايي داشتم نه جايي براي استراحت.
تا اينكه با ياري خدا كاري پيدا كردم. يكي از بستگان ما از علما بود. او از من خواست همراه ايشان باشم و كارهايش را پيگيري كنم.
تا سنين جواني در تهران بودم و در خدمت ايشان فعاليت ميكردم. اين هم
كار خدا بود كه سرنوشت ما را با امور الهي گره زد.
فضاي معنوي خوبي در كار من حاكم بود. بيشتر كار من در مسجد و اين
مسائل بود.
بعد از مدتي به سراغ بافندگي رفتم. چند سال را در يك كارگاه بافندگي گذراندم.
با پيروزي انقلاب به روستاي خودمان برگشتم. با يكي از دختران خوبي كه
خانواده معرفي كردند ازدواج كردم و به تهران برگشتيم.
ادامه دارد...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_گروه_تولید_کننده_پیگرد_دارد
#کاری_از_گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
☘
🌸☘
☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
☘
#رمان_پسرک_فلافل_فروش
قسمت چهارم
خوشحال بودم كه خداوند سرنوشت ما را در خانه ي خودش رقم زده بود!
خدا لطف كرد و ده سال در مسجد فاطميه در محله ي دولاب تهران به عنوان
خادم مسجد مشغول فعاليت شديم.
حضور در مسجد باعث شد كه خواسته يا ناخواسته در رشد معنوي فرزندانم
تأثير مثبتي ايجاد شود.
فرزند اولم مهدي بود؛ پسري بسيار خوب و با ادب، بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زماني كه جنگ به پايان رسيد، يعني اواخر سال 1367محمدهادي به دنيا آمد. بعد هم دو دختر ديگر به جمع خانواده ي ما اضافه شد.
روزها گذشت و محمدهادي بزرگ شد. در دوران دبستان به مدرسه ي شهيد سعيدي در ميدان آيت الله سعيدي رفت.
هادي دوره ي دبستان بود كه وارد شغل مصالح فروشي شدم و خادمي مسجد را تحويل دادم.
هادي از همان ايام با هيئت حاج حسين سازور كه در دهه ي محرم در محله ی ما برگزار ميشد آشنا گرديد. من هم از قبل، با حاج حسين رفيق بودم.
با پسرم در برنامه هاي هيئت شركت ميكرديم.
پسرم با اينكه سن و سالي نداشت، اما در تداركات هيئت بسيار زحمت ميكشيد.
بدون ادعا و بدون سر و صدا براي بچه هاي هيئت وقت ميگذاشت.
يادم هست كه اين پسر من از همان دوران نوجواني به ورزش علاقه نشان
ميداد. رفته بود چند تا وسيله ي ورزشي تهيه كرده و صبح ها مشغول ميشد.
به ميل هایی كه براي پرده به كنار درب حياط نصب شده بود بارفيكس ميزد.
با اينكه لاغر بود اما بدنش حسابي ورزيده شد.
ادامه دارد...🌱
#کپی_بدون_ذکر_نام_گروه_تولید_کننده_پیگرد_دارد
#کاری_از_گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
☘
🌸☘
☘🌸☘
🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘🌸☘🌸☘
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صاحبقبربینشون
سلام مادر . .
❰@allaahhhh🖤🏴 ❱
کودک مجرمی که تا ۱۸ سالگی ۲ بار مرتکب «قتلعمد» شده که یکبار با وساطت خیرین بخشیده میشه...
و بار دوم #شهید_الداغی که اومده بود اون دخترا رو نجات بده رو با چاقو میزنه
این خردسال مظلوم یه تریلی پرونده چاقوکشی و دعوا هم داشته!😊😒😐
#غیرت #شهید_غیرت
#فاطمیه 🖤🏴
❰@allaahhhh🖤🏴 ❱