eitaa logo
'~🇮🇷عشاق المهدی🇵🇸♡
151 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
92 فایل
اولش یه سلام بدیم به آقامون✨️ اسلام علیک یا ابا صالح المهدی...✋️ اینجا بهت یاد میدن که چطور امام زمانی بشی همین فقط!💛 https://harfeto.timefriend.net/16860795125027 گفتگو ناشناس کانالمون👆🏻💚 شروع به کار: ۱۴۰۱٫۱۰٫۲۹ اللهم عجل لولیک الفرج 🇵🇸🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮 یکباره با آن جوان (مامور الهی) پرواز کردم. رفتم تا جایی که چیزی از زمین دیده نمی‌شد. در این فاصله من تمام زندگی ام را در کمتر از لحظه ای با تمام جزئیات مشاهده کردم. به جایی رفتیم که تمام آشنایان و بستگانم که قبلا مرحوم شده بودند، حضور داشتند و حسابی مرا تحویل گرفتند. چقدر دلم برای پدربزرگم تنگ شده بود. خوب که به اطراف نگاه کردم عده ای را دیدم که زبان شان تا روی زمین کشیده می‌شد! بوی تعفن شدیدی از زبان آنها خارج می‌شد که قابل تحمل نبود. کسی آنها را تحویل نمی‌گرفت و در حسرت و تنهایی خودشان بودند. در کمتر از لحظه ای علت این گرفتاری آنها را فهمیدم. آنها کسانی بودند که در دنیا اهل غیبت بودند. کسانی که به راحتی به وسیله زبان شان هر چه می‌خواستند می‌گفتند. مردم از زبان آنها آسایش نداشتند و حالا اینطور گرفتار شده اند! 📚 کتاب بازگشت ┈┈••••✾🌺✾•••┈┈ 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🍃🌹عضویت در کانال ♡الله♡👇 @allaahhhh
47.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عنوان: فرمایشات استاد شجاعی پیرامون تجربه امام زمانی تجربه گر برنامه «زندگی پس از زندگی» 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🍃🌹عضویت در کانال ♡الله♡👇 @allaahhhh
🔴 🔹پشت صحنه عجیب توبه مرد جوان! ✍ مرد جوانی، تنها در نمازخانه ایستگاه قطار، نشسته بود. با ظاهری خجالت زده، پریشان و پشیمان. او قصد داشت به خاطر گناهی که انجام داده بود، توبه کند. شیاطین، اطرافش جمع شده بودند. شبیه زنبورهایی که اطراف لانه شان گرد می آیند. همه می کوشیدند او را از تصمیمش منصرف کنند. صدای آزاردهنده ای از دهان هر کدامشان خارج میشد. صدایی بم و کشدار. مثل صدای ضبط شده ای که با دور کند پخش شود. با وجود این، من می توانستم بفهمم که آنها چه می گویند. _چه می گفتند؟ به طور کلی، داشتند حرف های وسوسه انگیزشان را به ذهن او کند. مثلا یکی از شیاطین به او می گفت: "میخواهی توبه و خودت را از گناهان لذت بخش محروم سازی؟تو هنوز خیلی جوانی؛ و خیلی سالم. زندگی یک جوان سالم، بدون گناه، هیچ جذابیتی ندارد. گناه، نمک زندگی است و... مرد جوان، مدتی با خود کلنجار رفت. عاقبت، تصمیم نهایی اش را گرفت. همان جا، در گوشه نمازخانه، به حالت سجده، خم شد و پیشانی اش را روی مهر گذاشت؛ با بغض، با اخلاص و با شرم زیاد به خدا گفت: "خدایا، مرا ببخش. اشتباه کردم. قول شرف میدهم ته دیگر تکرار نکنم. قول می دهم که دیگر (.....) ناگهان، نوری با صدای بلند، در نمازخانه ترکید. شیاطین را دیدم که نعره های مهیبی کشیدند، سپس به شکل پودر سیاهی در آمدند و رفته رفته محو شدند... 📚 کتاب آن سوی مرگ ↳❰@allaahhhh🕊🌍❱