#بـرادرانـــه...
پیکر #محمودرضا سر تا پا غرق خون بود.
پیکر آمد بهشت زهرا(س) و لباسهای رزم از تنش خارج شد.
"بازوی چپ" از کتف جدا بود و با چند عضله به بدن بند بود.
روی بازو، در اثـر ترکشها و موج انفجار، تا روی مـچ بشدت آسیب دیده بود.
"پهلـوی چـپ" پـر از جراحت بود.
بعدا شمردم، روی پیراهن طرف پهلوش ۲۵ جای اصابت ترکش بود.
سـرِ یکی از ترکشهایی که اصابت کرده بود از زیــرِ "کتـف راست" خارج شده بود.
"سـاق پـای چـپ" شکسته بود و ترکش کوچکی هم به سرش گرفته بود.
با همه جراحاتی که جلوی چشمانم بر پیکرش میدیدم ...
زیبا بود....
زیباتــر از این نمىشـد که بشود....
غبطه میخوردم به وضعی که پیکرش داشت.
توی دلـم گذشت و زیر لب گفتم ماشاءالله داداش!
ای والله!
حقـاً شبیه امامحسین(ع) شدهای.
اما نه !
شبیه حضرت زهرا(س) بیشتر ...
چه میگویم؟؟!!!...
هیچکس نمیدانست حرف آخری داشته یا نه ؟!
آنهایی که بالای سرش رسیده بودند میگفتند: نفسهای آخرش بود و حرف نمیزد.
نمىدانم ...
شاید وقتی با موج انفجار به دیوار کانال خورد، یا زهـــرا گفته باشد...
راوی : بــرادرِ شهیــد