eitaa logo
راه رضوان🇵🇸🇵🇸
248 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
10.7هزار ویدیو
72 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
راه رضوان🇵🇸🇵🇸
❓ #کجای_قصه‌ی_ظهوری؟! 0⃣2⃣ قسمت بیستم ⛅️ حرفاش بارها توی ذهنم بالا و پایین می‌شد. از مراسم زدیم بی
؟! 1⃣2⃣ قسمت بیست و یکم 🔇 بحث بالا گرفت. هیچ‌کس چشم دیدن هیأت دیگه رو نداشت. مرتضی گفت: بچه‌ها یه پیشنهاد دارم! بیایم امسال همه دسته‌جات رو یکی بکنیم. این‌جوری عظمت عزاداری زیاد می‌شه و اختلافات تموم می‌شه. آنچنان به مرتضی تاختند و کلی دلیل ریز و درشت آوردن! مثلاً اینکه هیئات محلات، رقیب ما هستن، مگه یادتون نیست اونا پارسال با ما چیکار کردن؟ ما آبمون با اونا توی یه جوب نمی‌ره! مرتضی ساکت شد؛ درست مثل من، درست مثل حمید... هوای داخل هیأت، سنگین شده بود. احساس خفگی می‌کردم. 🌷 زدیم بیرون، کلی حرف و گلایه واسه زدن داشتم، اما خجالت می‌کشیدم از حمید، از تموم شهدا که عکس‌های قشنگ‌شون روی تابلوی هیأت قاب گرفته شده بود، از صاحب عزا، از مادر سادات... حمید با صدای گرفته گفت: چقدر حالت گرفت وقتی دیدی ما هیأتی‌ها هنوز کار گروهی و تشکیلاتی بلد نیستیم؟ چقدر غصه خوردی هنوز به جای رفاقت، رقابت داریم؟ چشم دیدن همدیگه رو نداریم؟! نفسمو بیرون دادم و گفتم: اگه یه دل سیر بشینم زار بزنم، گریه کنم، خدایی جا داره! چون دشمن در خباثت خودش متحده، اما ما در مسیر حق دچار چند‌دستگیِ این هیأت و اون هیأت هستیم. 🤲 حمید چیزی گفت که تنم لرزید. - سیّد! یه لحظه فکر کن امام‌زمان همه این اتفاقات رو از نزدیک داره می‌بینه، دلش رو به این جوونا خوش کرده، به این هیأتی‌ها، به این مسجدی‌ها، اون‌وقت وقتی این اختلافات رو می‌بینه، چقدر غصه می‌خوره… چقدر دست به دعا برمی‌داره و واسه‌مون دعا می‌کنه… در حالی که ما بیدار نمی‌شیم و همین رویه رو ادامه می‌دیم! 🍂 دلم گرفته بود. با اینکه عاشق پاییزم، کنار حمید چیزایی رو دیده بودم که دوست داشتم به عادت دلتنگی روزای پاییز، زیر بارون، بدون چتر قدم بزنم. گاهی قدم‌زدن و خیس‌شدن زیر بارون می‌تونه تسکین‌دهندهٔ خوبی باشه. دوشادوش حمید، قدم‌زنان طرف بلوار رفتیم. پر بود از دختر و پسرایی که رو نیمکت‌ها، یه جای دنج گیر آورده بودن و داشتن دل می‌دادن و قلوه می‌گرفتن و عابرایی که بی‌تفاوت سرشون توی گوشی بود و بی‌خیال عبور می‌کردند. 🚘 پیرمردی در انتظار ماشین، رو عصاش تکیه داده بود و هیچ‌کس سوارش نمی‌کرد. اما کمی جلوتر، واسه یه دختر جوون چند تا ماشین، زدن کنار و بوق زدن. به حمید گفتم: تا حالا این‌جوری مسائل رو ندیده بودم. فکر می‌کردم امام‌زمان کلی عاشق سینه‌چاک داره و همه‌ش برام سوال بود: چرا آقامون نیاد؟ هر‌وقت اربعین با رفقا به جاده می‌زدم، می‌گفتم: ببین اینجا بالای ۲۲ میلیون عاشق اباعبدالله پای پیاده توی مشایه حرکت می‌کنن. اینا همه‌‌شون عاشق امام زمانن، اما چرا بازم آقا نیومد؟! 🗣 ادامه دارد... 📖
راه رضوان🇵🇸🇵🇸
❓ #کجای_قصه‌ی_ظهوری؟! 1⃣2⃣ قسمت بیست و یکم 🔇 بحث بالا گرفت. هیچ‌کس چشم دیدن هیأت دیگه رو نداشت. م
؟! 2⃣2⃣ قسمت بیست و دوم 🚩 حمید سری تکون داد و گفت: برکات پیاده‌روی اربعین خیلی زیاده، کاش می‌دیدی نقش شهدا در ایجاد امنیت، در نزدیکی قلوب مومنین و عاشقای اباعبدالله و ایجاد شور و شعور حسینی چقدر زیاده! اگه این جمعیت میلیونی کم‌کم با فرهنگ انتظار آشنا بشن و بزرگ‌ترین هدفشون یاری امام منصور باشه، چشم جهانیان به جمال نورانی «منتقم کربلا» روشن می‌شه. اگه همه کار فرهنگی کنن، این قدم‌ها می‌تونه فرهنگ‌ساز مهدویت بشه و همه دغدغه‌ای جز ظهور نداشته باشن. او‌ن‌وقت همه دعاها یکی می‌شه: اللهم ‌عجل ‌لولیک ‌الفرج به حق زینب سلام الله ‌علیها. 💊 دستمو زدم رو شونه‌اش و گفتم: اخوی، جایی مونده منو ببری؟! یه لحظه فکر کرد و گفت: بیا بریم عیادت یه شهید زنده که چهل‌ساله توی بستر خوابیده. چشام گرد شد و ناخودآگاه گفتم: شهید زنده؟! چهل‌سال توی بستر؟! یه لحظه دیدم توی یه اتاق محقر و ساده‌ایم. وسط اتاق یه تُشک پهنه و یه نفر دراز کشیده و کلی دارو و قرص دور و برشه و کمی دورتر کپسول اکسيژن دیده می‌شه. از عکس‌های روی دیوار می‌شه فهمید زمان جنگ، از بچه‌های اطلاعات و عملیات بوده، کنار موتور تریل عکسشو می‌بینم، جوون خوش‌قد و قامتی بوده که تازه محاسنش رشد کرده بوده، جلوش چند‌نفری پشت دوربین نشستن و ازش می‌خوای یه خاطره از این چهل سال دوران مجروحیتش بگه. 📻 اشتیاقی واسه گفتن نداره، اما اصرار خبرنگار کار خودشو می‌کنه و به گفتن یه خاطره اکتفا می‌کنه. هر چند مجبورن بارها ضبط رو نگهدارن تا بتونه به کمک کپسول اکسیژن، نفسی تازه کنه. من و حمید به دیوار تکیه می‌زنیم. مرور خاطره، اذیتش می‌کنه، اینو از بغض صداش می‌شه به خوبی حس کرد. با صدای خس‌دار گفت: من سال‌هاست جانباز قطع نخاعی از ناحیه گردنم، این نوع جانبازها، فقط گردنشون حرکت داره و دستاش و پاهاش کاملاً بی‌حرکته. 🗣 ادامه دارد... 📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راه رضوان🇵🇸🇵🇸
❓ #کجای_قصه‌ی_ظهوری؟! 2⃣2⃣ قسمت بیست و دوم 🚩 حمید سری تکون داد و گفت: برکات پیاده‌روی اربعین خیلی
؟! 3⃣2⃣ قسمت بیست و سوم 👜 اون روز همسرم باید خونه باباش می‌رفت. دختر سه‌ساله‌مون رو پیش من گذاشت و رفت. من هم طبق روال همیشه روی تختم دراز کشیده بودم و بازی دخترمو نگاه می‌کردم. دخترم رفت اسباب‌بازی‌هاش رو آورد و بعد رفت سراغ کمد مامانش، کفش و کیف مامانش رو آورد و بهم گفت: بابا کفش می‌خری؟ بابا کیف می‌خری؟ منم با لبخند گفتم: آره دخترم، می‌خرم. 💔 بازی که تموم شد، وسایل مامانش رو برد گذاشت سرجاش. کمد قدیمی بود و به زور باز و بسته می‌شد. دخترم چون سنش پایین بود، هر دو دستشو می‌ذاره و کمد رو می‌بنده و هشت تا انگشتش، لای کمد گیر می‌کنه. یهو دیدم داد کشید: بابا... فقط نگاش کردم. هیچ تکونی نمی‌تونستم به خودم بدم! مدام می‌گفت: بابا... بابا... بیا دستمو دربیار... گریه می‌کرد. منم گریه می‌کردم. اون می‌گفت: بابا بیا... انگشتام سوخت، بابا کی می‌خوای بیای؟! من نتونستم جوابشو بدم. فقط گریه می‌کردم و نگاش می‌کردم. نه می‌تونستم بگم می‌تونم بیام! نه می‌تونستم بگم نمی‌تونم! می‌ترسیدم دلش بشکنه. دخترم اون‌ور گریه می‌کرد، من این‌ور! 🥋 تا اینکه دید، بابایی که یه زمانی قهرمان تکواندوی اردبیل بود و حریفی تو ایران نداشت، الان نمی‌تونه از جاش بلند شه، نمی‌تونه کمکش کنه، همون‌جور نگام می‌کرد، گریه می‌کرد، هزار بار مردم و زنده شدم. چطور می‌تونستم کمکش کنم؟! آخرش از باباش ناامید شد. انگشتاشو محکم کشید، پوست انگشتاش رفت با همون درد، جلوم ایستاد و با گریه گفت: بابا چرا صدات کردم نیومدی کمکم؟! من باهات قهرم! 🎥 حالش بد شد. نتونست مصاحبه رو ادامه بده، همه داشتن گریه می‌کردن؛ فیلمبردار، صدابردار و حتی خانم خبرنگار که نمی‌تونست جلوی اشکاشو بگیره! آخرین حرفش عجیب به دلم نشست. با بغض گفت: اینا رو نگفتم واسم دلتون بسوزه! خواستم بدونین ما این‌جوری پای انقلاب و رهبر و آرمان‌های انقلاب ایستادیم، یه ذره هم پشیمون نیستیم. 💊 اونا که رفتن، خانمش اومد و کلی قرص ریز و درشت ریخت کف دستش و اونا رو بهش داد. بعد با کلی زحمت، جابه‌جاش کرد و آروم شیر اکسیژن رو باز کرد تا نفس‌های شوهرش، منظم بشه. برای اولین بار دیدم حمید داره گریه می‌کنه. با آستین اشکاشو پاک کرد و گفت: تا حالا زخم بستر دیدی؟! اونم چهل سال؟! مثل یه تکه گوشت این‌ور و اون‌ورت کنن تا زخمای بسترت نوبتی خوب بشن و دوباره از نو پوستت زخم بشه و خون و عفونت بزنه بیرون. 🔆 هر کاری که واسه شماها عادیه، واسه اینا، سخت‌ترین عذاب دنیاس، اما با این حال یه بار نشده گلایه کنه، اخم کنه، یه بار نشده شاکی بشه از خدا، کاش ذکر لباشو هر شب بشنوی! فقط شکره، فقط عشق‌بازی با خداست و تنها آرزوش رسیدن به خیل شهداست. اینا پای نائب امام زمان، امام خمينی و مقام معظم رهبری این‌جوری وایستادن. کاش بارها از خودتون می‌پرسیدین: شما چقدر پای حضرت آقا موندین؟! همونی که علامه حسن‌زاده آملی در موردش می‌گه: گوشتان به دهان رهبر باشد، چون ایشان گوششان به دهان حجةبن‌الحسن است... 🗣 ادامه دارد‌... 📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸چند روز دیڪَه امروز پارسال میشود امروزها سالهاست ڪه میرود و ما همیشه چشممان دنبال فرداست! قدر لحظه ها را بدانید و شاد باشید. شکوفه های بهار در راهند 🌸🍃 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 عاقبت خاك شود حسن جمال من و تو، 🌾 خوب و بد مي گذرد واي به حال من و تو، 🌸 قرعه امروز به نام من و فردا دگري، 🌾 مي خورد تير اجل بر پر و بال من و تو، 🌸 مال دنيا نشود سد ره مرگ كسي، 🌾 گيرم كه كل جهان باشد از آن من و تو....، 🌸 هر مرد شتربان اویس قرنی نیست، 🌾 هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست، 🌸 هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد، 🌾 هر احمد و محمود رسول مدنی نیست، 🌸 بر مرده دلان پند مده خویش میازار، 🌾 زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست، 🌸 جایی که برادر به برادر نکند رحم، 🌾 بیگانه برای تو برادر شدنی نیست...! 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معجزه‌ات همین است که با مهربانی‌ات دل سنگ ما را آب می‌کنی!
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آیا (عج) دین جدیدی می‌آورند؟ 🎙حجت الاسلام
«مراقب‌باش‌که‌یه‌غم‌ اونقدربهت‌غلبه‌نکنه‌که ناامیدبشی‌وجوری‌رفتارکنی که‌انگارخداتاحالاهیچ‌وقت غم‌واندوهت‌روبرطرف‌نکرده..!✨» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💦❄️⛄️❄️💦
.. سه گناه که کیفرشان به آخرت نمی‌رسه و تو همین دنیا یقه آدمو میگیره...! •آزردن پدر و مادر •زورگویی و ستم به مردم •ناسپاسی نسبت به خوبی‌های دیگرانـ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💦❄️⛄️❄️💦
امروز مراقب باش در پرونده ات چه می‌نویسی  ! چنان بنویس که در آنجا [صحرای محشر] وقتی گفته می شود : " اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا " ‌ شرمنده نشوی ! نلرزی ! و بتوانی در محضر خداوند سرت را بالا بگیری . . .💔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💦❄️⛄️❄️💦