eitaa logo
💓💓مــــُـــــحَنــــــــــــّٰٓــــــــــا💓💓
2.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
8.4هزار ویدیو
490 فایل
فعلا مادر شش فرزند، مشاور، حافظ نیم قرآن، مربی نویسنده، مسیول خوابگاه دختران، اینجاباهم از زندگی، به حیات می‌رسیم استفاده از مطالب کانال بلااستثنا آزاد است. https://harfeto.timefriend.net/173774543300 https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 صحبت‌های استاد درباره طرح صیانت 🔸 ما بلد نیستیم با مردم ارتباط بگیریم و قانعشان کنیم. 📥 بخشی از سخنرانی مسائل روز کشور و جهان - ۱۴۰۰/۱۲/۳ @zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺تصور کنید اینجا اگر ایران بود ✅ درست چند سال قبل بود که فردی مغروق نه در استخر فرح بلکه در تفکر لیبرال دموکراسی می گفت؛ 📍دنیای جدید دنیای گفتمان هاست نه دنیای موشک ها همین تئوری از درون پوچ و کرم زده بود که چندین سال به قدرت موشکی و اقتدار نظامی ما در حوزه ی بین الملل تاخت... به راستی در چنین دنیایی که جز اقتدار چیزی نمی تواند برای من و تو و او عزت خلق کند پس چرا تفکری تمام تلاش خود را نمود تا کشور خلع سلاح شود؟ دوباره به جنگنده های روسی در آسمان اوکراین نگاه کنید... ✍ رضا خانعلی زاده @zedbanoo
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓💓مــــُـــــحَنــــــــــــّٰٓــــــــــا💓💓
بسم الله دلم برایت تنگ شده. برای آن دوشنبه شب ها که فارغ از هزچیز، در توهمات روشنم، رو به تو میکردم، اشک می ریختم. حرف میزدم. تو را درست رو به روی همین چشمها که آن روزها پاک بودند، می نشاندم و از زمین وزمین، می گفتم. وتو در خیال من نشیته بودی، استوار، مهربان،صبور. میگویند تو کحا بودی که این همه جفا به بشر رفته و من می دانم تو کنار ما نشسته بودی و راه وجاه یادمان میدادی مثل بهمن پنجاه و هفت که در گوش امام گفتی مردم به خیابان بیایند وشد. عطر بودنت در فضا می پیچد وقتی یادمان می افتد دشمن ده سال نقشه کشید و یکباره بعد سه روز فتنه ای که ده سال طرحش رت ریخته بودند مثل یک کاسه آب برزمین ریخت. توکنار بشر بودی وقتی جفاها به او رفت و هرجا گره خورد، به جایشان انگشت و دست و دندان بر گره افکندی و بازش کردی و هرجا توسلی باید به جای همه اشک ریختی وتوسل کردی! آه مولای من! دلم برای ان روزها که عاشقانه می زیستمت، تو را روی نیمکتی شانه به شانه ام میدیدم که پای حرفهایم نشسته ای و کنارم هستی. عطر نفست را در فضا می چشیدم و تو را لابه لای درختهای بیابان،می جستم و زیر لب می خواندم؛ متی نغادیک و نراوحک فنقر عینا، از آن روزها پاری از عمرم گذشته و جوانیم مثل سیبی رسیده و سنگین از درخت عمر آویزان شده و من دیگر آن عاشق نیستم. اکنون چشمهای بی گناه من، پر شده از زرق و برق دنیا، نفسم از بس که به دنبال دنیا و عشق زمینی دویده ام، به شماره افتاده، گیسوانم، رنگ سفید را مثل پتو روی خود می کشند و تمام خوشبختیم این است که حالا عشق به تو مثل عشق نوجوانیم کال نیست. حالا تو مرد مهربان با چشمهای درشت و قیافه ای رویایی برایم نیستی که روی نیمکت بنشینی و جای خالی عشقهای زمینی ام را پر کنی! که کاش پر کنی برای آنکه در جستجویش استـ اما من همان سیبی هستم که از کال بودن فاصله گرفته، حالا وقتی به تو می اندیشم وجلت قلوبهم را به جان می فهممـ قلبم تیر میکشد از تصور روزی که بشناسیمت و در میانمان باشی. حالا اگرچه آرزو میکنم که بیایی و عدالت دیگر مثل البالوی نوک درخت بلند، دست نیافتنی نباشد و در بساط هر دورهگردی، ناب آن پیدا شود، اما این دلیل عاشقیم برتو نیست! ومن خوشحالم وخوشبخت. حالا لااقل فکر میکنم خیالهای خام جوانی و دردهای عشق زمینی را کنار گذاشته ام، نگاهم لبریز است از ناجوانمردی دنیا و مافیها و تو، برایم شده ای سمبل زیبایی ها! لااقل فکر میکنم که تو رابرای جواهراتی که از زمین بیرون میزنند و بیابانهایی که زدوده، نمیخواهم. تو را برای بادبادکهای پر از خوشبختی دست کودکان یمن و بحرین و بوسنی ومیانمار حتی نمیخواهم. قلبم به لرزه می افتد با فکر اینکه یکی مثل حسین، مثل علی مثل محمد(صلوات الله علیهم اجمعین) از راه میرسد ومیشود او را بویید میشود بر نخ عبایش بوسه زد میشود جلویش زانو زد و از کهکشانها پرسید از عوالمی که هستند از اینکه رنگ خدا چه رنگی است و خیلی سوالاتی که جدت دوست داشت مردمش از او بپرسند و انها از تعداد ریشهایشان پرسیدند. دلم آن بیست وپنج حرف دیگر علم را میخواهد که تو قرار است برایمان بیاوری. دلم اسلام ناب بی شیله، بدون آنکه. رنگ سلایق انسانی بگیرد را میخواهد. آه مولای تو فقط بیا که:«فقد طال الصدی» @zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از چیزی نمی ترسیدم... قسمت ششم 🌺 زندگی نامه خودنوشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بخش آخر@zedbanoo