پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله
تمرین
کف پاهایمان میسوزد. گرمازدگی مثل یک دیو بیرحم چنگ انداخته میان تمام تنمان. اما این سفر، طوری است که کسی
نمیخواهد خستگیش را به رخ بکشد هرچند از جایی به بعد فریاد خستگی روی صورتها را نشنید، اما کم هستند کسانی که رویشان بشود از پاهایشان چیزی بگویند یا در مورد هوای گرم و گرسنگی و تشنگی، حتی صحبت کنند.
اگر هم حرفی از اینها روی زبانهای پرلغزش بنشیند، پشت بندش خود آن فرد یا یکی از همراهانش یا کسی که این حرفها را بشنود، بدون فکر و بی هوا میگوید:_بمیرم برای بچههای اباعبدلله این مسیر رو چطور آمدند؟ بعد یک بغض، می نسیند ته جمله اش، اشک از قلب و مغزش باهم فرمان میگیرد و بستخ به خیلی چیزها یا گوشه چشمش جا خوش میکند یا میدود روی گونههایش.
داستان این مسیر همین است، گرما، آفتاب، آب،، پادرد، آبله، ازآن طرف هم آبی که گاهی مردهای قدرتمند با شلنگهای پرزور روی سر مشایه گرفته اند گاهی هم بچه های کم سن و سال با یک لیوان یا شیشه می پاشند روی سر بقیه، خوراکیهای رنگارنگی که طبق میلت از میانشان انتخاب میکنی، آب و ابمیوه و بستنی، حتی هدیههایی که بیهوا میان دست کودکان جا میگیرد، کنارحس شکرگزاری، مملو از روضههای مجسم است...این است که کسی غر نمیزند و همه( البته منظورم آدمهایی است که زود گرم و رفیق میشوند) یکدیگر را با هزار و یک واژه، دعوت به صبر میکنند.
هیچکس هم به آنها نمیگوید: حق نداری قضاوتم کنی یا به تو چه؟ خودم میدانم! یا امل! چه ربطی داشت به زن و بچه امام حسین!
شاید چون همه عمق فاجعه را، لمس کرده اند یا توی روضهها شنیدهاند یا زشتی بدرفتاری با یتیم و داغدار، خوب برایشان جاافتاده!
شاید هم چون همه خوب میدانند در موکبها، هرقدر بیشتر غربرنی و شکایت کنی و انرژی منفی پخش کنی، انگار هوایی که توی سینهها فرو میرود، را مسموم کردهای.
شاید چون آدمها در این زیست نچندان دشوار، اما شبیه به مانور شبانه، مهدوی بودن و زیستن را تمرین میکنند.
این یکی از چیزهایی است که روح انتظار برای جامعه مهدوی، را زنده میکند. این یکی از چیزهایی است که باعث میشود دعا کنیم کاش همان روح اربعینی برای همیشه در میان مسلمانان اوج بگیرد. و یکی از همانها که جای خالی زبان گشایی به خیرخواهی همان امر به معروف در جامعه، را به رخمان میکشد.
#اربعین
#کربلا
#امام_حسین
✍محنا(زدبانو)
@almohanaa
بسمالله
سیدمحمد از کنارم رد میشود. کل مسیر، بالهجه فارسی و اَل اَل گذاشتنش سر هر کلمه ما را خندانده. بلای اینکه خیلی هم با عربها همذات پنداری نکند، گفتم:«توی شلوغی صدای بلندی که شنیدید با لهجه غلیظ فارسی، عربی بلغور میکند، محمد است»
حالا اما که طبعا زیربارش محبت و لقمه و آبمیوه و شربت موکبداران اغلب عراقی، آبادتر شده، نمیدانم چرا چشمهاش قرمز است. کنارش می ایستم و نگاهش میکنم، اشکهایش را با دست پاک و کوله و چمدانش را پشت سر را مرتب میکند
ماتم برده. وسط شوخی و خنده و ساندویچ بیصف سلف سرویس، اشک چه میکند؟
انگار منتظر سوال من است. میان گریه میگوید:«اینا بدون اینکه مارو بشناسن، دارن یا التماس به ما غذا میدن و به خونههاشون ببرن؟
عاشق این نقطهزنیهای به وقتش هستم. تنور داغ است و وقت چسباندن نان تربیتی:_آره مامان. این اصل معنی ولایت مداریه. این اصل عشقه. یعنی فقط چون عاشق امام حسینن، دیگه هیچی مهم نیست. منتمون زو میکشند، پول خرج میکنند، عرب و عجم فراموش میشه، اینطور با اصرار نیمه شب، غذا و خوراکی آماده میکنن.
محمد واقعا ماتش برده، نگاهم میکند و همینطور که نسبتا بلند مشغول گریهاست، انگار هنوز میخواهد بشنود، بغضی پر از شوق، لحن مادرانهام، را تشدید میکند: هرموفع همه مردم دنیا همه مسلمونا، همه شیعهها اینقدر عاشق امام زمان و همینقدر ولایتمدار بشن که هیچی براشون جز شیعه و محب اهل بیت بودن ارزش نداشته باشه و باقی اختلافاتشونو بذارن کنار، آقاظهور میکنه
فرصت نیست. سیدمحمد هنوز بین گریه و شوق مانده.
راه خیابان باز میشود و جماعت راهی سمت دیگر خیابان میشوند، پدرش از پشت سر ما را میبیند و دلیل حالش را نی پرسد و بعد همه بدون هیچ حرفی، به جامعهای فکر میکنیم که اول باید لااقل در واحدهای کوچک مثل خانواده و فامیل مهدوی شود تا بعد به لطف حضرت دوست، کل جهان رافرا بگیرد.
بسمالله
سیدمحمد از کنارم رد میشود. کل مسیر، بالهجه فارسی و اَل اَل گذاشتنش سر هر کلمه ما را خندانده. بلای اینکه خیلی هم با عربها همذات پنداری نکند، گفتم:«توی شلوغی صدای بلندی که شنیدید با لهجه غلیظ فارسی، عربی بلغور میکند، محمد است»
حالا اما که طبعا زیربارش محبت و لقمه و آبمیوه و شربت موکبداران اغلب عراقی، آبادتر شده، نمیدانم چرا چشمهاش قرمز است. کنارش می ایستم و نگاهش میکنم، اشکهایش را با دست پاک و کوله و چمدانش را پشت سر را مرتب میکند
ماتم برده. وسط شوخی و خنده و ساندویچ بیصف سلف سرویس، اشک چه میکند؟
انگار منتظر سوال من است. میان گریه میگوید:«اینا بدون اینکه مارو بشناسن، دارن یا التماس به ما غذا میدن و به خونههاشون ببرن؟
عاشق این نقطهزنیهای به وقتش هستم. تنور داغ است و وقت چسباندن نان تربیتی:_آره مامان. این اصل معنی ولایت مداریه. این اصل عشقه. یعنی فقط چون عاشق امام حسینن، دیگه هیچی مهم نیست. منتمون زو میکشند، پول خرج میکنند، عرب و عجم فراموش میشه، اینطور با اصرار نیمه شب، غذا و خوراکی آماده میکنن.
محمد واقعا ماتش برده، نگاهم میکند و همینطور که نسبتا بلند مشغول گریهاست، انگار هنوز میخواهد بشنود، بغضی پر از شوق، لحن مادرانهام، را تشدید میکند: هرموفع همه مردم دنیا همه مسلمونا، همه شیعهها اینقدر عاشق امام زمان و همینقدر ولایتمدار بشن که هیچی براشون جز شیعه و محب اهل بیت بودن ارزش نداشته باشه و باقی اختلافاتشونو بذارن کنار، آقاظهور میکنه
فرصت نیست. سیدمحمد هنوز بین گریه و شوق مانده.
راه خیابان باز میشود و جماعت راهی سمت دیگر خیابان میشوند، پدرش از پشت سر ما را میبیند و دلیل حالش را نی پرسد و بعد همه بدون هیچ حرفی، به جامعهای فکر میکنیم که اول باید لااقل در واحدهای کوچک مثل خانواده و فامیل مهدوی شود تا بعد به لطف حضرت دوست، کل جهان رافرا بگیرد.
#اربعین
#امام_حسین
#کربلا
✍محنا(زدبانو)
@almohanaa