eitaa logo
💓💓مــــُـــــحَنــــــــــــّٰٓــــــــــا💓💓
2.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
8.5هزار ویدیو
495 فایل
فعلا مادر شش فرزند، مشاور، حافظ نیم قرآن، مربی نویسنده، مسیول خوابگاه دختران، اینجاباهم از زندگی، به حیات می‌رسیم استفاده از مطالب کانال بلااستثنا آزاد است. https://harfeto.timefriend.net/173774543300 https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
مشاهده در ایتا
دانلود
«نوازش آفتاب» خسته وتشنه در آفتاب منتظر مجید بود. مجید برای انجام کاری به اداره رفته و مهدیه با دوتا از بچه ها در ماشین منتظر بودند. هرچند وقت یکبار یکی از بچه ها از گرما نق می‌زد وشرایط برای مهدیه سخت تر می‌شد ‌ خسته و کلافه چندباری به شماره‌ی سعید زنگ زد ولی جواب نگرفت. بالاخره بعد یک ساعت ونیم، سعید آمد. از دیدن چهره‌ی مهدیه همه چیز را فهمید. مهدیه دلش میخواست در رابکوبد و فریاد بزند. در دلش بارها این کار را انجام داد. سرش داد زد .گریه کرد. اما وقتی سعید آمد در آرامشی ساختگی گفت:«پس چرا این همه طول کشید؟» سعید جواب داد:«برق قطع شده بود، چهل دقیقه معطل بودیم تا برق بیاید» مهدیه خدارا شکر کرد که با جر و بحث و فریاد، حق همسرش راضایع نکرده بود. سرش را پایین انداخت. سعید هم که چهره‌ی گرما دیده‌ی مهدیه را دید، اورا به آبمیوه دعوت کرد. حالا انگار تلألؤ خورشید، نوازششان می‌کرد. @zedbanoo