بسم الله
رجبتان گرامی و اعمالتان قبول.
میخـواستم از عصرجمعه ودلتنگی وهوای تو بنویسم اما...
خواستم از تفاوت رجب امسال و پارسالم بنویسم. نه در دستاوردهام که در از دستداده هایم.
در مادری که سجاده پهن میکرد از اول تا اخر ایوان و به صف میایستادیم و پدر جایزه میداد به هرکداممان که دعای «یا من ارجوه) راحفظ کرده بودیم.
اما اینها همه حرفم هست وحرفم این نیست! آقای خوب روزهای بارانی! بابای مهریان دنیای غریب! دلتنگیهای ما، اگر هم دروغ باشد، از سختی انتظار است.
دلمان تنگ است برای صبح جمعهای که بیایی و از هیاهوی بیرحم این روزها نجاتمان دهی...
خسته شده ایم از دنبال نانی دویدن وبه مقصد نرسیدنهایمان.
خسته شدهایم از اینکه هی یک گام به سمتت بر داریم و باز ده گام برگردیم.
خسته شدهایم از دنیایی که سپاه شیطان، برایمان ساخته، آدمهایی که تلاش میکنند تا به ماشین تبدیل شوند، قلبهایی که سعی میکنند تبدیل به سنگ شوند و
تلخی غروبهایی که بی تو میرسند.
مولای خوب روزهای ما، قلبمان برای تو نمیتپد که اگر چنین بود، لابد آمده بودی!!!
اما به یادت هستیم لا به لای همین روزهای خاکستری لابه لای همین اشکها، خندهها، لابه لای خبرهای خوب، خبرهای بد.
بابای مهربان ما! نمیدانم کی و چه کسی کوهی را مثل کوه طور، بالای سرمان خواهد گرفت و از ما پیمان که خوب باشیم.
نه به قدر آدمهای معمولی، نه که جزو خاکستریها باشیم. نمیدانم کی خواهیم دانست اگر بخواهیم تو بیایی، خوب بودن کافی نیست، باید خیلی خوب بود. خیلی تلاش کرد وتلاش ما خستهها کفایت نمیکند.
مولای خوب ما! نگذار حسرت همپای سنمان قد بکشد و چنگ بیندازد لای قلبمان. مولای خوبما! کمکمان کن تا همانی بشویم که باید. همانهایی که به وجودشان افتخار کنی و برایشان و به حرمت آمادگیشان، قدم برچشمشان می نهی!
#به_وقت_جمعه_به_وقت_دلتنگی
@zedbanoo