بسم رب المهدی
«همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی..
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی»
این شعر،تکراری است. به قدر سالهای عمرمان. چه بسا موهای سرمان.زیرا از همان قدیم ها، بزرگترهایمان میخواندند.
خیلی هایشان پای این شعر گریه کردند.
خیلی هایشان امید داشتند و میخواندند.
امید خیلی هایشان ناامید شد.
خیلی هایشان زیر خاک،ارام گرفتند.
چشم خیلی هایشان به در ماند تا تو برگردی..
.
اما حالا در هزارهای که پر است از فتنهها،
در این روزها که غم از دل وجانمان از سویی بالا می رود،
و از سوی دیگر دست آویخته ایم به پایههای تمدن اسلامی تا با همهی طوفانها و گردابها، حفظش کنیم،
بنایش کنیم، اقتدارش ببخشیم؛
در زمانهای که دیگر دشمن اصلی صهیونی، دشمن اصلی آمدن تو به قدر هفت دقیقه با نابودی فاصله دارد ،
اما دستهای کوچک و بزرگش، دلایل لای تمدن. ما، لا به لای جامعهی ما، به شیطنت مشغول است، بیش از همیشه چشم به راهت هستیم.
بیش از همیشه تمام ترانههای عشق تو، را میخوانیم.
بیش از همیشه بی قراریم.بیش از همیشه امیدواریم.
مولای خوبی ها!
مولای دلهای گرفته!
مولای دلهای عاشق!
مولای عاشق های شهید!
مولای چشم های منتظر!
ما همچنان منتظر نوید آمدنت هستیم...
مولای ما!
«این روزها بیش از هرروز،
در انتظار آمدنت هستیم..
با ما بگو که آیا ما نیز در روزگار آمدنت هستیم؟؟؟»
#جمعههایعاشقی
@zedbanoo