بسم الله
«اتاق»
شده که لااقل در خیالت دریک اتاق کوچک وبد بود زندانی باشی؟! جایی مثلا به ابعادی که بتوانی تنها دران بایستی؟
بااین اوضاع چند ساعت، چند روز؟ چند دقیقه، دوام میاوری؟ شش ماه؟ یک سال؟ درخاطرات مبارزان خوانده ایم که چندهفته و چند شب ماهی این طور مانده اند. مثلا حدود دوماه.
حالا تصورکن پیچ کلید پیچانده میشود. صدای تیکش در ذهنت ماندگار میشود. از همه بدتر هم سلولهایت از دنیایی دیگر هستند و هیچ سنخیت باتو ندارند.
حالا تصورکن به پاهایت و دستهایت غل است و زنجیر با یک گوی سنگین که اصلا نمیتوانی جابه جاش کنی.
تصورکن که این زنجیرها جوری مچ پایت را جسبیده اند که گویی جزواستخوانهایت شده اند و این وضع کاری با تو کرده که وزنت،شده وضن زنجیرها.
تصورکن تو اتفاقا آدم تمیزی هستی و تحمل اینکه مثلا سی متر زیر زمین غذارا برایت پرتاب کنند و همبندان برای اجابت مزاج... در مقابل این زندان، این زندانیان هم بند، چه میخواهی در مقابل این وضع؟ با چقدرراضی میشوی؟!
مثلا میلیاردها دلار؟ سعادت بچهات؟ مثلا شهرت و نام ونشانی در این عالم؟!!
امامی که امروز درسوگش نشستیم ذاتش کسی شبیه حیدر کرار بود، یا حماسه افرینی مثل جدش حسین. اما شرایط اجتماع درزمانش جوری بود که در ازای اینکه امروز من وتو با خیال راحت بنشینیم و با ناز واطوار و سلیقه ای، اسلام را بشناسیم و یکی در میان عمل کنیم، حاضرشد قریب چهارده سال در همین شرایط بماند که تصورش هم برای من وتو، دردآور است...
واو میان این درد ورنج، میان شیعه ها شبکه سازی کرد و آنقدر با خداوند مناجات کرد که زندانبانهایش، مومن شدند ـ آخر دعایش این بود:« ای نجات دهندهی شیر از بین گوشت و دم! من را از میان، زندان هارون نجات بده»
وتو کافی است تصور کنی چه برسرش آمده بود.
#عرض_تسلیت_داریم.
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام_تسلیت
@zedbanoo