eitaa logo
باران نجاتی| محنـــــــ💝ـــا
2.8هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
9.2هزار ویدیو
518 فایل
من زهرا(باران) هستم، متولد69 و مادر6بچه.ادمین کانال محنا. شاید براتون جالب باشه که بدونید من یک طلبه‌ام، اما نه یک طلبه معمولی!من همزمان با غرق شدن در دریای عمیق معارف دینی، در اقیانوس بی‌کران مادری هم شنا می‌کنم. امیدوارم اینحا بتونم براتون مفید باشم💕
مشاهده در ایتا
دانلود
barekat-03[1].mp3
زمان: حجم: 7.46M
🎙 داستان کوتاه(صوتی): «نامش برکت می‌دهد» 📝 نویسنده: عابدین زارع #قسمت_سوم 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «امور فرهنگی خواهران» آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها @astanfarhangi
14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃 🌸 ⚠️👇🏻⚠️👇🏻⚠️ ویژه افرادی که توان پاسخ به سوالات اعتقادی خود و اطرافیانشونو ندارن.... 🧐با دقت ببینید🔎 ⚠️🌺⚠️🌺⚠️ ✨ از حیث منطقی، اولین سوال اعتقادی که در ذهن انسان پدید می آید، چیست؟✨ 🧠چه کسی ما را با اینهمه پیچیدگی بوجود آورده📝 💎💡 💡 🌺پاسخ همه این سوالات را می توانید در این کلیپ صوتی ببینید🌺 ─┅─✵💎✵─┅─ @zedbanoo
صوت 1 . قسمت سوم . دلایل.mp3
زمان: حجم: 4.32M
🚨 پاسخ به شبهات مرتبط به جمعیت و فرزندآوری در ۲۰ قسمت ⭕️ قسمت سوم 🔶 واقعیتی ناگفته در مورد فرزندآوری 🔹 لزوم زوایه جدید به فرزندآوری 🔸آیا گوش به حرف پزشکان بکنیم؟ 🔹 ارزش مادر و مادری ✅ حجت الاسلام محمدمسلم وافی @zedbanoo
آنجا که زمین گیر شدم، پرواز یاد گرفتم «گاه انسان از چیزی فرار می‌کند که تمام خیرش در همان است...» روز اول که رسیدیم، زیاد خاک‌ و آفتاب تیز فکه رو ندیده بودم، اما دلم بی‌قرار بود. همه نشسته بودن، اون طلبه‌ی کاربلد شروع کرد حرف زدن از این سرزمین... می‌گفت: «فکه، یه برزخه... بین خاک و نور. اینجا شهدا مثل نگهبان‌هایی وایسادن که بی‌اذنشون کسی نمی‌تونه عبور کنه...» همین‌جا بود... دقیقه‌ای که جمله‌ش تموم شد، دلم لرزید. نه یه لرزش سطحی یه چیزی مثل زلزله وسط سینم. تا قبلش فقط ترس داشتم از مار و عقرب و تنهایی اما اون شب... یه جرقه افتاد تو قلبم: «نکنه من اشتباه اومدم؟ یا شاید... دقیقاً باید همین‌جا میومدم؟» اون شب، وقتی آفتاب رفت، ما رو بردن مقتل... کنار مزار شهید آوینی. هوا تاریک بود ولی صدا روشن‌تر از همیشه. آقامحمدعلی کاظمی داشت روایتگری می‌کرد. با بغضی که تو صداش پنهون بود، از مظلومیت شهدا می‌گفت. یه جا رو نشون داد، گفت اینجا مقتل ۱۲۰ شهیده... ۱۲۰ خانواده... ۱۲۰ مادر چشم‌انتظارگفت همه گمنامند چه مادر هایی که هر روز چای دم میکنند منتظرن پسرشون برگرده، مادر پدرایی هستنند که عکس بچشون رو نگاه میکنند رو به خدا  میگن فقط یه بار دیگه لبخندشو ببینیم و... آروم‌آروم داشت جمله‌هاش تموم می‌شد، ولی دل‌ها تازه داشت می‌رفت تو عمق ماجرا... ما نُه روز قرار بود خادمی کنیم تو فضایی که هنوز حتی درست نمی‌شناختیمش... همون‌جا گفت: «دست همو بگیرین... مثل زنجیر...» بعد مکث کرد. «نه... مثل نخ تسبیح. یه قول بدین. این شهدا این ماه زیبا، که مثل قمر منیر بنی‌هاشم تو آسمونه، و این خاک شاهده امشب یه قول بدیم از بین شما،خادمین  هر کس دستش به چادر حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها رسید، همه‌ی این جمع و یاد کنه، همه رو شفاعت کنه.» اون شب... فکه فقط یه خاک نبود. شد محراب قول‌هامون. و من فقط به یه چیز فکر می‌کردم:یعنی اگه منم یه روز برسم... واقعاً همه رو یادم می‌مونه؟ ادامه دارد..... @almohanaa