بسم الله🌺
«جرم»
دادگاه میبینم وفریاد میشنوم .اندکی بعد فضا ارام میشود.صدای جیغ خودم را میشنوم وصدایی که تفهیم اتهام میکند...
خودم را میبینم درحال فریادهای بیصدا، انگار هرچه تلاش میکنم، صدایی از حلقم خارج نمیشود.
دادستان بافریاد و چهرهای که ازغضب قرمز شده، تفهیم اتهام میکند:«متهم است به ناشکیبایی!متهم است به تلاش نکردن ،
متهم است به ...»
ازفریادهایم اما چیزی نمیشنوند تا فضا ساکت میشود و نوبت به من میرسد؛
صدایم بدون فریاد بلاخره شنیده میشود:«اما من صبوری کردم،همه شاهد صبوری من بودند،همهی دوستانم،همهیآشنایان و عزیزانم»
چهرهی دادستان جدیتر میشود:«عجب؛راستی؟؟؟اما طبق دوربینهای ما، صبوری تو همهاش ارثی بوده است.
همچنین مهربانی هایت بخاطر مردمداری بوده است نه مهربان بودن.
دوربینهای ما ضبط کردهاند وقتی درمقابل دوستانت، از آنها تعریف میکردی، دردلت عکس آن را میگفتی.حجتی داری که این گونه نبوده است؟»
_اما من ذاتا آدم مهربانی بودم این وصلهها اصلا به من نمیچسبد!
_آفرین؛ بنویسید متهم اعتراف کرد؛ بله این هم یکی دیگر از اتهامات شماست.
شما متهم هستید که مهربانی با عزیزانتان و بقیه به خاطرخودتان، مهربانی ذاتی و ترس از آبرویتان بوده؛در واقع شما هیچ تلاش خاصی برای خوب بودنتان نکردید»
_نه.نه. من چنین اعترافی...
دهانم بامن همراهی نمیکند وبسته میشود..
_دادستان: خانم ... بدینوسیله در دادگاه عدل الهی شما محکوم به تحمل ۵۰۰سال جهنم هستید.مگر اینکه قبل از ورود به جهنم، بتوانید نظر لطف شافعین را جلب کنید. زیرا هیچ کدام از کارهای نیکتان برای کسب رضای خدا نبوده و بیشتر آنها از ویژگیهای ذاتی و ارثیتان نشات گرفته وبقیه بخاطر ترس از آبرو و بدنامیتان بوده است..»
دو فرشتهی ترسناک با گرزهای آتشین به سراغم میآیند، عرق سرد روی صورتم نشسته..
کسی انگار فریادم را نمیشنود.
...
بلاخره بعد از کلی دست وپازدن، خیس عرق ،ازخواب می پرم...
#سبک_زندگی
#نفاق
#دادگاه
@zedbanoo