دنیای وارونه مجازی😳 🔊
تا حالا شده یک تصویر🖼 رو ببنید و در مورد واقعی یا غیر واقعی بودن اون شک کنید 🔉🤔🤔
فکر میکنید همه تصاویر فضای مجازی واقعی هستند🤔🤔
راه و روش تشخیصش چه جوریاست؟ 🤔 🤔
دورهمی امروز #مرکز_دنیا رو یادتون نره😉😉 و دست دوستاتونم بگیرین و باهم دیگه تو دورهمی شرکت کنید😍
سه شنبه ٢٣آذر ١۴٠٠ساعت٧
https://eitaa.com/joinchat/2347565137C7f7b383141
🌍 اینجا مرکز دنیاست 🌍
17.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایران در چه سالی با کاهش جمعیت روبرو می شود؟
🔍 از واقعیت تا ایده آل فرزندآوری...
#فرزند_آوری
@zedbanoo
43.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات جالب خانم دکتر {آرمینا سارگسیان} استاد دانشگاه دولتی زبان شناسی ایروان، که در زمان تحصیلشان در اصفهان، چند هفته ای میمان یک خانواده شهید بودند.
"فطرس"
@zedbanoo
✍آرامش
🌱انسیه دست فرزندش را گرفت و محکم به خودش چسباند. هدی برای بار چندم به خاطر شب ادراری که ریشه ژنی داشت، خودش را خیس کرده بود. مطمئن بود حالاست که مادر محکم کتکش بزند و چه بسا که تنبیه شود و از شام و ناهار هم خبری نباشد.
🍂مادر ترس را در نگاه او دید. ازخودش شرمنده شد. هدی به وضوح میلرزید.
🌾انسیه یاد دفعههای قبل افتاد که به خاطر وجود مشکلاتی اعصابش خرد بود و تلافیش را سر او در آورده بود.
🌸استغفرللهی گفت. بعد هدی را محکم به سینه چسباند و گفت:«قربونت برم خوشگلم. طوری نیست باهم حلش می کنیم.» و باهم راهی شدند تا لباسهای هدی را عوض کند.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی بابای روح الله زم در مراسم سالگرد پسرش
یادمون نرفته قبل از این که زم دستگیر بشه توی تماس تصویری با پسرش گفته بود نگرانش نباش من پست پرده خواهم ماند
یه منافق در لباس روحانیت کمتر ...
@zedbanoo
بسم الله
خانه داری + تزریق
دستم را باحوله خشک میکنم و دوباره در کابینت در جستجوی لوبیا میگردانم تا بتوانم ناهار بپزم. سرم شلوغ است. قرار است مهمان داشته باشم و کارها روی سرم ریخته. 🤭
اینطور وقتها بیشتریاد مادر میافتم. یاد تمام جزئیات زندگی با او. حتی یاد ذکرها واشعاری که موقع آشپزی میخواند. مادر بود دیگر. دلتنگیهایش را بغض می کرد و شعر، هرچه نوحه از بر بود، میخواند واشک میبارید، همانطور هم آشپزی میکرد. گاهی وقتها ناخداگاه همان آوای دوست داشتنیش در ذهنم میپیچد و مرا تا عطر پیراهن و آغوشش پیش میبَرد. آغوشی که حالا باید در میان سردی سنگ، دنبالش بگردم یا اگر قسمتم شود در خواب، به سینه بفشرمش.
فکر میکنم علاقهام به زندگی اهلبیت وکتاب منتهیالآمال، را ازهمان قصهها و روضههای گاه و بیگاهش؛ امانت گرفتهام. همان وقت که سبزی پاک میکرد، یا نان صبحانه را ورز میداد، یا کشک را در کاسهی مخصوصش با دست، میسابید و در عین حال اشک میریخت، روضه میخواند یا در برابر مسلسل سوالات ما، پاسخگو بود.😊
مادر نه دکتری داشت نه لیسانس اما تمام کتابهای شهید مطهری را نیوشیده بود، محکم پایبند عقاید دینیش مانده بود و عجیب باحیا بود. آنقدر که وقتی برای آنژیوگرافی با شمایل اتاق عمل، در مقابل دکترها ظاهرشده بود، دوروز به خود می لرزید و تأسف می خورد که چرا به جنین روزی افتاده.
خوب یادم هست آن روز از حسرت مُردم.😪 مادرم کوه حیا بود و من حتی به اندازه ی حبهای ازخوشهای، شاید از او به ارث نبرده بودم.
دوست دارم مثل مادر، عشق را جرعه جرعه باغذا، با اشک، با صدای روضه، با هرچه میتوانم مهمان دل فرزندانم کنم.
چراکه ما نمیدانیم در آیندهی نزدیک، فرزندانمان با چه دشواریهایی برای حفظ دینشان مواجه خواهند بود، بی شک برای آن روز باید واکسینه باشند و این کار، کوچکترین قدم است. درکتاب روح مجرد، آمده است:«کودکان هرچه کوچکترند، روحشان، انرژی مغناطیسی قویتری دارد و راحت ترهرداده ای را که دراطرافشان باشد،جذب میکنند و علاقمندتر به سوی بال خواهند گشود.»
لطفاً مادرم را مهمان صلواتی کنید؟
#سبک_زندگی
#مادرانگی
@zedbanoo