eitaa logo
💓💓مــــُـــــحَنــــــــــــّٰٓــــــــــا💓💓
2.1هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
8.2هزار ویدیو
481 فایل
فعلا مادر شش فرزند، مشاور، نویسنده، مسیول خوابگاه دختران، علاقه‌مند به خوشبختی همه، اینجاباهم از زندگی، به حیات می‌رسیم استفاده از مطالب کانال بلااستثنا آزاد است. بگو تابگم @barannejat https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳 بهتر است واقع بینانه تر به این موضوع بیندیشیم. اغلب والدین تک فرزندان و یا کسانی که تمایل به تک فرزندی دارند اینطور بیان می کنند که انرژی و توان تربیت بیش از یک کودک را ندارند. این در حالی است که ؛ معایب و مشکلات ناشی از تک فرزندی در برخی از موارد به گونه ای است که شاید عدم داشتن فرزند به نوعی بهتر باشد. چرا که تک فرزندان در طول زمان به مشکلاتی دچار می شوند که چند فرزندان کمتر در معرض آن هستند و این فرضیه ای اثبات شده در تحقیقات تربیتی و روانشناسی است. درست است که فرزندآوری و پرورش یک کودک امری دشوار و بسیار سخت است اما مسلما شرایط و چگونگی تربیت او از اهمیت بیشتری برخوردار است. چه بسا خانواده هایی که از ترس همین قضایا به تک فرزندی بسنده کردن و مشکلات آینده یگانه فرزندشان از خانواده ای که سه فرزند داشت، بیشتر بود. بهتر است قدری در باورهایمان تامل کنیم و از هزینه نگهداری از فرزند نترسیم و بدانیم که روزی رسان خداست و از طرف دیگر باور داشته باشیم که کیفیت بالای تربیت، صرفا در تک فرزندی نیست و چه بسا با حضور فرزند دوم، موفقیت در تکمیل فرایند تربیت، بیش از پیش شود. @zedbanoo
‏ اما با دیدن این تصویر چگونه میتوانم با خیال راحت بخوابم؟؟ کودک سوری در حال دفاع از جسد مادرش با چنگال کجایند مدعیان پوچ اندیش فمنیستی و باصطلاح مدافع حقوق زنان که ببینند چرا سردار سلیمانی در سوریه میجنگید ‎ @zedbanoo
خوش بحال اون مادری که دغدغه اش اینه بچه ای تربیت کنه که به درد امام زمان (عج) بخوره .مثل مادر شهید احمدی روشن که یه مهندس برا امام زمان (عج) تربیت کرد بعد از شهادت مصطفی ازش پرسیدن:حالا که بچه ات شهید شده میخوای چیکار کنی؟ دست زد روی شونه ی نوه اش وگفت:یه مصطفی دیگه تربیت می کنم‌....... ۲۱دی ماه سالروزشهادت دانشمند هسته ای "شهید مصطفی احمدی روشن" @zedbanoo
بسم الله «قدرمادرانه» 👈می‌خواهی نمازبخوانی، آن هم نمازشب شب قدر، اما کودکت ازچادرت آویزان می‌شود و تو نگران افتادن او، دستت را به سرش می‌کشی. 👈قرآن می‌خوانی روم وعنکبوت تا بهشتی شوی ،اما کودک شیر خوارت خود را در آغوشت جا می‌دهد وتومی‌مانی وچشم به قرآن خیره... می‌خواهی غسل کنی تا دم غروب پاک حاضر باشی، اما آنقدر درگیر افطاری نوجوانت می‌شوی، که اصلا نمی‌فهمی کی غروب شد😓 . تومادری! تو برخلاف مردها نمی‌توانی راحت ودر سکوت یک کنج خلوت گیر بیاوری و با خدا درددل کنی.😅 تو درمیان ساکت کردن وسرگرم کردن بچه ها و دادن خواسته هایشان و خوردنی های رنگارنگ، دعا می‌خوانی، چرت میزنی و جواب مامان، مامان هایشان را می‌دهی و اشکت خشک می‌شود.🥴 خوابت می آید چون تمام شب بچه شیر می‌داده ای وچندسالی است خواب بی وقفه، برایت شده حسرت. حالا شب قدر است و با تاسی به مادر سادات کودکانت راعصر خوابانده‌ای وحالا سرحال وسر خوش کنارت مشغول صحبتند. اما تو می‌خواهی آنها هم رنگ ودعا را بگیرند حتی اگر خودشان نخوانند، پس مجبوری درجمعشان بنشینی ، روی سجاده وچند نقاشی شب قدر رابدهی تا رنگ کنند و مختصر برایشان از تقدیری بگویی که امشب نوشته می‌شود. زبان کودکانه ات یا نامه ای می‌شود بین تو وفرزندت، یا برای سال بعد چه می‌خواهی؟! امشب وقتش است . یکسال آینده ... وچقدر سخت است کارت وقتی بخواهی به او بگویی:« دعا کند تا امسال که قرار است هشت سال،سکان کشوردست کس دیگری باشد، بهترین را انتخاب کنند.» به بچه ها بگویی :«مامان جان دعا کن برای همه برای شب قدر انتخابات. برای اینکه کسی رییس جمهورشود که باعث شود امام زمان زودتر بیاید و زندگی، زندگی شود.» از این آموزش مجازی کودکان برخاسته‌ای وسفره‌ی افطار پهن کرده ای و حالا شب قدر را برایش شیرفهم کرده‌ای. خسته نباشی مادر! خدا قوت! .امشب حسرت شب قدرت شاید بیش ازشب قدرهای بی حسرتت، کار از پیش ببرد. درهمین سجاده‌ی بچه داری و عبادت،برای حسرت زده‌های دنیای مادری ، دعا کن. @zedbanoo
بسم الله خانه داری + تزریق دستم را باحوله خشک می‌کنم و دوباره در کابینت در جستجوی لوبیا می‌گردانم تا بتوانم ناهار بپزم. سرم شلوغ است. قرار است مهمان داشته باشم و کارها روی سرم ریخته. 🤭 این‌طور وقتها بیشتریاد مادر می‌افتم. یاد تمام جزئیات زندگی با او. حتی یاد ذکرها واشعاری که موقع آشپزی می‌خواند. مادر بود دیگر. دلتنگی‌هایش را بغض می کرد و شعر، هرچه نوحه از بر بود، می‌خواند واشک می‌بارید، همانطور هم آشپزی می‌کرد. گاهی وقتها ناخداگاه همان آوای دوست داشتنیش در ذهنم می‌پیچد و مرا تا عطر پیراهن و آغوشش پیش می‌بَرد. آغوشی که حالا باید در میان سردی سنگ، دنبالش بگردم یا اگر قسمتم شود در خواب، به سینه بفشرمش. فکر می‌کنم علاقه‌ام به زندگی اهل‌بیت وکتاب منتهی‌الآمال، را ازهمان قصه‌ها و روضه‌های گاه و بیگاهش؛ امانت گرفته‌ام. همان وقت که سبزی پاک می‌کرد، یا نان صبحانه را ورز می‌داد، یا کشک را در کاسه‌ی مخصوصش با دست، می‌سابید و در عین حال اشک می‌ریخت، روضه می‌خواند یا در برابر مسلسل سوالات ما، پاسخگو بود.😊 مادر نه دکتری داشت نه لیسانس اما تمام کتابهای شهید مطهری را نیوشیده بود، محکم پایبند عقاید دینیش مانده بود و عجیب باحیا بود. آنقدر که وقتی برای آنژیوگرافی با شمایل اتاق عمل، در مقابل دکترها ظاهرشده بود، دوروز به خود می لرزید و تأسف می خورد که چرا به جنین روزی افتاده. خوب یادم هست آن روز از حسرت مُردم.😪 مادرم کوه حیا بود و من حتی به اندازه ی حبه‌ای ازخوشه‌ای، شاید از او به ارث نبرده بودم. دوست دارم مثل مادر، عشق را جرعه جرعه باغذا، با اشک، با صدای روضه، با هرچه می‌توانم مهمان دل فرزندانم کنم. چراکه ما نمی‌دانیم در آینده‌ی نزدیک، فرزندانمان با چه دشواریهایی برای حفظ دینشان مواجه خواهند بود، بی شک برای آن روز باید واکسینه باشند و این کار، کوچکترین قدم است. درکتاب روح مجرد، آمده است:«کودکان هرچه کوچکترند، روحشان، انرژی مغناطیسی قویتری دارد و راحت ترهرداده ‌ای را که دراطرافشان باشد،جذب می‌کنند و علاقمندتر به سوی بال خواهند گشود.» لطفاً مادرم را مهمان صلواتی کنید؟ @zedbanoo
بسم الله مثل آنها نیستیم پایم را که در مجلس می گذارم، یک عالم بی‌مادر، می‌بینم که سر بر دیوار گذاشته اند و زار می‌زنند. حق دارند. داغ مادر، مثل شعله‌های آتش سوزاننده است، مثل سوختگی درجه سه، کاریش هم نمی‌شود کرد. آخر یک روز خیلی تلخ از راه می‌رسد وفرشته‌ی مهربانی زندگیت را لای خروارها خاک می گذاری وهرقدر هم نخواهی که بروی، به زور می برندت. فقط خدا کند لااقل جوان نباشد، بین در و دیوار نباشد، باردار نباشد... دیر وزود دارد، اما... مگر اینکه خیلی خوشبخت باشی و مادرت در داغت عزاداری کند. وارد مجلس که شدم، هرکس درحال خودش بود، عاقبت یک دیوار برای خودم پیدا کردم. سرم را روی شانه‌های مشکی پوشش گذاشتم و تمام دلتنگی‌ام را گریه کردم و باریدم. روضه که تمام شد، بی مادرها، لبخند می‌زدند، من نه البته. از داغ مادر آنها ۱۴۰۰سال گذشته بود و از داغ مادرمن، هنوز سه ماه. ما مثل غربیها نیستیم که عاطفه را قربانی زندگی ماشینی کنیم، مادرانگی را باعروسکهای پلاستیکی لطیف، به قهقرا ببریم و برای تنهایی‌هایمان، روانشناس قرض کنیم یا مادر ساعتی کرایه کنیم تا فقط بنشیند پیشمان و گاهی بهمان حق بدهد یا دستی به نوازش، روی سرمان بکشد. ما دین و فرهنگمان پر ازعشق و عاطفه است. به ما یاد داده‌اند اشک بباریم. به ما آموخته‌اند پای روضه جان بگیریم، به ما آموخته‌اند بی‌آنکه ناامید شویم یا افسرده، دست در دست حسین فاطمه، یا روضه‌ی مادر، با غم زمینی خودمان تا بام آسمان پر بکشیم. به ما آموخته‌اند ازغم، چاره‌ای نیست، پس باید تخلیه‌ی انرژی منفی را همراه با حزن اهل بیت کرد تا غصه‌های زمینی روح افلاکی‌مان را خاکی نکند. به ما آموخته‌اند مجلس عزا بگیریم. برای عزیزانمان، اشک بباریم. بقیه به تعزیت بیایند، فقط ناامید و افسرده نباشیم... پـ. ن. بمیرم برای دخترک چهارساله‌ای که کسی نبود درآغوشش بگیرد تا بی‌صدا گریه کند درتشییع مادر. @zedbanoo
بسم الله «قدرمادرانه» 👈می‌خواهی نمازبخوانی، آن هم نمازشب شب قدر، اما کودکت ازچادرت آویزان می‌شود و تو نگران افتادن او، دستت را به سرش می‌کشی. 👈قرآن می‌خوانی روم وعنکبوت تا بهشتی شوی ،اما کودک شیر خوارت خود را در آغوشت جا می‌دهد وتومی‌مانی وچشم به قرآن خیره... می‌خواهی غسل کنی تا دم غروب پاک حاضر باشی، اما آنقدر درگیر افطاری نوجوانت می‌شوی، که اصلا نمی‌فهمی کی غروب شد😓 . تومادری! تو برخلاف مردها نمی‌توانی راحت ودر سکوت یک کنج خلوت گیر بیاوری و با خدا درددل کنی.😅 تو درمیان ساکت کردن وسرگرم کردن بچه ها و دادن خواسته هایشان و خوردنی های رنگارنگ، دعا می‌خوانی، چرت میزنی و جواب مامان، مامان هایشان را می‌دهی و اشکت خشک می‌شود.🥴 خوابت می آید چون تمام شب بچه شیر می‌داده ای وچندسالی است خواب بی وقفه، برایت شده حسرت. حالا شب قدر است و با تاسی به مادر سادات کودکانت راعصر خوابانده‌ای وحالا سرحال وسر خوش کنارت مشغول صحبتند. اما تو می‌خواهی آنها هم رنگ ودعا را بگیرند حتی اگر خودشان نخوانند، پس مجبوری درجمعشان بنشینی ، روی سجاده وچند نقاشی شب قدر رابدهی تا رنگ کنند و مختصر برایشان از تقدیری بگویی که امشب نوشته می‌شود. زبان کودکانه ات یا نامه ای می‌شود بین تو وفرزندت، یا برای سال بعد چه می‌خواهی؟! امشب وقتش است . یکسال آینده ... وچقدر سخت است کارت وقتی بخواهی به او بگویی:« دعا کند تا امسال که قرار است هشت سال،سکان کشوردست کس دیگری باشد، بهترین را انتخاب کنند.» به بچه ها بگویی :«مامان جان دعا کن برای همه برای شب قدر انتخابات. برای اینکه کسی رییس جمهورشود که باعث شود امام زمان زودتر بیاید و زندگی، زندگی شود.» از این آموزش مجازی کودکان برخاسته‌ای وسفره‌ی افطار پهن کرده ای و حالا شب قدر را برایش شیرفهم کرده‌ای. خسته نباشی مادر! خدا قوت! .امشب حسرت شب قدرت شاید بیش ازشب قدرهای بی حسرتت، کار از پیش ببرد. درهمین سجاده‌ی بچه داری و عبادت،برای حسرت زده‌های دنیای مادری ، دعا کن. @zedbanoo
بسم الله «کودکان محروم » به صورت طبیعی کودکتان آفتاب نمی بیند. به صورت طبیعی خانه تان آنقدر آفتاب، گیر نیست که بتوانید یک ربع در آفتاب بنشانیدش و مثلا گلی بوته‌ای، دورش باشد و آفتابی قشنگ بدون ابر وباد بدون شیشه با آن ذرات قشنگ غبارآلود کم رنگش، بتابد روی دستها وپاها یا مثلا فرق سر کودکتان. الان کاری نداریم که تقصیر کی یا چی بوده و چرا از بالا تا پایین سرزمینمان پرشده از کوچکی که با اینکه سر وصدای همسایه‌ها را می‌شنویم، دلهایمان آنقدر بهم نزدیک نیست که مشکلی ازهم حل کنیم اما این صندوقهای کوچک، هم خراش کشیده اند به گونه‌ی آسمان. هم خراش کشیده‌اند روی زیبایی شهرهایمان. الان با این کار نداریم. الان مهم این است که این کودمان تقصیری ندارد. ماهم شاید اگر ما با ذهنمان نرسیده باشیم به شیکتر بودن آپارتمان هرقدر هم کوچک، پس تقصیر ماهم نیست. پس حالا باید کاردیگری کنیم. باید فکر باشیم. فکر اینکه حالا که نمی‌شود خورشید را کوچک کرد و به برد، پس بچه‌هایمان را قطار کنیم، در آغوش بگیریم، روی کالسکه بگذاریم و بزنیم به دل کوچه‌ای خیابانی، پارکی بوستانی و فوبیا از این ویروس منحوس باعث نشود بچه هایمان سفتی و مادرانگی زمین را لمس نکنند. آفتاب را روی صورتشان مزمزه نکنند و آبی قشنگ آسمان، تنها رنگ رویایشان باشد. غافل نشویم از لمس شب‌بو و گربه و دیدن کلاغ در آسمان و یاددادن مفهوم و در دل به کودکهایی که شاید در دنیای آینده، در زمان ، که چیززیادی تا رسیدن به آن، نمانده است، ازلمس طبیعت واقعی، محروم شوند. @zedbanoo
بسم الله «مادرانه‌های سخت» هیچ چیز مثل جمع بستن بین کارها و وظایف بیرون مادرها با کارهای مادرانه، دشوار نیست . هیچ وقت نخواسته بودم شاغل باشم شاید به خاطر همین دلهره‌ب دایمی از دور بودن از عزیزان. از توان نداشتن برای در خدمت خانواده بودن. از نبودن درجایی که باید باشم. اما شکل زندگی کار را به جایی رسانده که نه در نقش شغل، اما درکنار زندگی، به همه‌ی این خسها که از آنها می ترسیده‌ام، دچار شده‌ام. ❤️درگیری هزارباره برای اینکه مطمین باشی کوتاهی نکرده‌ای‌ چه در مادرانگیت، چه در وظایف اجتماعیت. 🌀حتی حضرت علامه هم حکم داده به اینکه بر زن وظایف اجتماعی واجب نیست. اما مگر می‌شود کار نکرد.‌مگر میشود یک جا نشست و دست به دعا بلند کرد. مگر می‌شود تلاش نکرد و مدعی بود؟ ❌ دشواری این است که گاهی باید جمع کنی بین این دو که سخت هم است مثل حالای من. که ده دختر نوجوان دیاری را با خود آورده‌ام پابوسی امام رئوف. ✔️یک دلم مانده پیش همسری که نیست... ✔️یک دلم مانده پیش فرزندانم... ✔️یک دلم دل‌نگران دخترهاست. هم مادرشان هستم هم مربی...هم راه بلد. ✔️و تازه ازهمه‌ی اینها جدا، دل نگران دختران هستم و اینکه این سفر ان‌قدر که زحمت دارد سود نداشته باشد که البته بازهم دلخوش کرده‌ام به رضایت امام... 🧡به نگاه رئوفش. می‌دانی هربار ترید و ترس، بارم را سنگین می‌کند، دلم را می‌لرزاند، اما چاره چیست وقت می‌دانی اینجا جای ایستادن نیست‌؟! 🌀وقتی می‌دانی ایستادن،یعنی توقف، یعنی کپک زدن، یعنی بی اثر بودن. وتنها چاره را در رفتن می‌بینی، هرچند به تردید. واین حال من است.برایم دعا کنید... دعاکنید تا مثمر باشم. دعاکنید آنچه باید بشود.‌دعا کنید وبال نداشته باشم... @zedbanoo