eitaa logo
المتقین
107 دنبال‌کننده
193 عکس
71 ویدیو
1 فایل
اخلاق، مهارت های اجتماعی، قرآن و علم ارتباط با مدیر @admin40
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌿شهید محمود سعیدی نسب نقل می کرد: در فرصتی سوار تاکسی بودم، راننده بدون ملاحظه سرنشینان، نوار موسیقی مبتذل گذاشت! «به او تذکر دادم، گفت: آقا هستم عیبی نداره!» برایش مثال زدم، گفتم: بله جوان هستید، آتش شهوت در درون شما شعله ور است، ولی آیا می‌توان بنزین یا مواد محترقه را به آتش نزدیک کرد؟!💥 پاسخ داد: نزدیک کردن این دو به هم موجب انفجار می‌گردد! 🔥 اضافه کردم: گوش دادن به موسیقی تند برای شما که جوان هستید آتش را خاموش نمی‌کند، بلکه مانند بنزین آن را شعله ورتر خواهد نمود! باید آینده‌نگر و عاقبت اندیش باشی! این نمونه کارها و را می‌سوزاند❗️ (فصل طواف، صفحه ۶۸) 🆔 @Almotaqin 💯
🌷 🌱هنوز آفتاب کامل غروب نکرده بود، مثل همیشه پدر را به بستن مغازه مجبور کرد، می گفت : پدرجان! کار در هنگام برکت نداره، جمع کن بریم مسجد بعد که اومدیم خودم نوکرتم تموم کارهاتو کمکت می‌کنم و برات انجام میدم، اینجوری پولی هم که در میاری شبهه نداره، آدمو به یه جایی میرسونه.. @Almotaqin
🌷 🌱آن شب خانه یکی از اقوام خوابیده بود، نیمه‌ های شب برای نمـاز شب بلند شد. خانمش را هم بیـدار کرد، نمـاز صبـح را هم خواندند، متوجه شده بود که صاحبخـانه بیدار نشده، خیلی ناراحت بود. صبح به خانمش گفت: سر سفره من به تو میگم چرا به نمـازت اهمیت نمیدی؟؟ به ظاهر صـدام رو بالا می‌‌برم و بحث می‌کنم تا آنها متوجه خطاشان شوند، خانمش قبول نمی‌کرد گفت: تو تا حالا عصبانی نشدی، من خنده‌ام می‌گیرد☺️ نمی تونم بیخیال شو! تا که دید خانمش موافق نیست، حرف هایش را در نامـه‌ای نوشت و موقع رفتـن به آنها داد... 《کتاب سیره دریادلان۴》 🆔 @Almotaqin 💯
🌷 🌱در دوران حکومت شاه، یک روز بعد از ظهر در حالیکه مست و لایعقل به‌ طرف خانه می‌رفتم، ناگهان بابایی را که در آن زمان فرمانده پایگاه هوایی اصفهان بود مقابل خودم دیدم. پیش خودم گفتم: کارم تمام است! وقتی به من رسید، نگاه مهربانانه و معناداری به من کرد، ولی حرفی نزد. فردای آن روز رفتم پیش او تا عذرخواهی کنم، اما شهید کلام مرا قطع کرد و گفت: برادر عزیز، چیزی نگو! راجع‌ به کاری که کرده‌ای حرفی نزن! اگر حقیقتاً از کرده خود پشیمان هستی با خداوند عهد کن عملت را اصلاح کنی. خدا می‌داند از پیش او که آمدم احساس می‌کردم از نو متولد شدم... 🆔 @Almotaqin 💯
🌷 وقتی ضارب علی رو با چاقو زد، ما پیکر غرق خونش را به کناری کشیدیم، پیرمردی آمد و گفت: خوب شد؟ همینو می‌خواستی؟ به تو چه ربطی داشت؟ چرا دخالت کردی؟ علی با صدای ضعیفی گفت: حاج‌ آقا فکر کردم دختر شماست و من از ناموس شما دفاع کردم🦋 🆔 @Almotaqin 💯