eitaa logo
شہیڋعݪي اݪـهاد؎اځمداݪځـسـيݩ🇱🇧
1.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
105 فایل
⸤ ﷽ ⸣ ‹شھادت‌پایان‌نیست،آغازاست‌› ‹ڪانال‌ #رسمۍ شهیدعلےالهادےحسین‌› ⸤♥🌱⸣ ●زیرنظرخـانواده‌شهید ●ولادت"¹⁵-¹²-¹³⁷⁷"-لبنان🇱🇧 ●شهادت"²⁷-³-¹³⁹⁵"-خلصةسوریه ارتباط با ما ↓ مجموعه های رسمی شهید ↓ @AlialHadiHussein کپی از مطالب کانال حلاله✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
شہیڋعݪي اݪـهاد؎اځمداݪځـسـيݩ🇱🇧
خدایا به تو شکایت می‌کنم از چَشمی که از خوف تو اشک شوق نریزد:)) 💔 گرفتی منظور رو؟؟! یعنی آنقدر به
دوست عزیز🌸🍃 این جمله قسمتی از ترجمه‌ی مناجات شاکین هست که از دسته مناجات های آقا امام سجاد(ع) هنگام عبادت‌ِ با خداست🌿 توی این جمله اشاره میکنه که چقدر دردناکه خوف از خدای مهربانی‌ها داشتن و بی‌نصیب و محروم بودن از ریختن اشک شوق . اما.. دوست من اگه از جمله افرادی هستی که از خدا خوف داری بدون هنوز راه برگشت هست پس زودی خودت و جمع و جور کن اما.. خدا اون روزی رو‌ نیاره که خوف هم نداری گناهات اینقدر برات جلوه کرده که... توی دوره ای هستیم که خوب و بد دارن غربال میشن حد وسط نداریمااااا!!! تا مثل خیلی‌ها که داریم با چشم خودمون گمراه شدن و نابودیشونو میبینیم نشدی به خودت بیاا تا مثل اونا دچاره نفس اماره نشدی! سعی کنید روزی یکبار سر نمازتون مناجات شاکین که دو صفحه بیشتر نیست رو همراه با ترجمه بخونید و در معانی‌ِ این مناجات پربار تفکر کنید و جملاتی رو که آقا امام سجاد(ع) گفتن رو شما از ته دل، از زبون خودتون تکرار کنید و اشک بریزید و طلب ببخش کنید توی این مناجات چندین بار میگه شکایت می‌کنم شکایت می‌کنم شکایت‌می‌کنم وقتی این مناجات رو می‌خونید می‌بینید هی دارید خودتون رو مواخذه می‌کنید خودت در برابر گناهانت قد علم میکنی و میگی خدایا ببین نفسم با من چیکار کرده؟! خودم به حسابش می‌رسم آدمش می‌کنم نگران نباشی هااا! من دلم میخواد خوب باشمو خودم نفسمو مواخذه می‌کنم توهم کمکم کن🤍✨
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (بـامـن ازدواج می کنـیـد؟!)🙃 توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می زنه ... هر چند، گاهی حرف های دیگه ای هم پشت سرش می زدن ... . توی راهرو با دوستام ایستاده بودیم و حرف می زدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد ... خانم همیلتون می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟ ... . کنجکاو شدم ... پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟ ... دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه ... بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن؛ گفت: می خواستم ازتون درخواست ازدواج کنم؟ ... . چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی تونستم پلک بزنم ... ما تا قبل از این، یک بار با هم برخورد مستقیم نداشتیم ... حتی حرف نزده بودیم ... حالا یه باره پیشنهاد ازدواج ... ؟ پیشنهاد احمقانه ای بود ... اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم ... . بادی به غبغب انداختم و گفتم: می دونم من زیباترین دختر دانشگاه هستم اما ... .😌 پرید وسط حرفم ... به خاطر این نیست ... . در حالی که دل دل می زد و نفسش از ته چاه در میومد ... دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده اش کشیده و ادامه داد: دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادی شون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم ... برای همین تصمیم به ازدواج گرفتم ... شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید ... رفتار و نوع لباس پوشیدن تون هم ... . همین طور صحبتش رو ادامه می داد و من مثل دردآتشفشان در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم ... تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه ... .🙂 دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش ... ✍️شهید سید طاها ایمانی ... ... کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995