eitaa logo
الوارثین
200 دنبال‌کننده
49.3هزار عکس
39.5هزار ویدیو
88 فایل
این کانال درجهت رشد آگاهیهای عمومی واطلاعات روز در جهت اطاعت امر ولی فقیه در جهاد تبیین ایجاد شده است. آیدی مدیر کانال: @Eblagh110
مشاهده در ایتا
دانلود
کوتاه درباره محاربه و اخافه! این روزها که آتش فتنه و آشوب‌های خیابانی خاموش شده، فتنه‌طلبان میدان تازه‌ای باز کرده‌اند؛ تردیدافکنی در اذهان پیرامون نظام قضایی کشور. این رویه که از لندن و واشنگتن گرفته تا تهران و قم، بطور هماهنگ دنبال می‌شود، البته برای ما است! این جماعت پیشتر در دهه شصت، در عوض کردن جای جلاد و شهید، تجربه‌ها دارند! از مهندس بازرگان که مجاهدین آدمکش محارب را انسان‌هایی آرمان‌خواه و همسان با شهدای دفاع مقدس معرفی می‌کرد بگیرید تا حسینعلی منتظری که یک روز از مهدی هاشمی فاسد و آدمکش دفاع می‌کرد، فردایش برای آزادی منافقین مسلح کمیته‌هلی عفو راه می‌انداخت و روز دیگر رسما به تخطئه مجازات مجاهدین شورش‌گر و آدمکش می‌پرداخت! این جماعت مخالف اعدام و تشکیک در حکم محاربه را اگر ردیابی کنید، به همان سرنخ‌های دهه شصت می‌رسید! عجیب‌تر از همه آنکه؛ این حضرات همه‌چیزدان و مثلا مهربان، در تشخیص مصداق و تحقق یا عدم تحقق ، خود را در کرسی قضاوت نشانده‌اند! حتی اگر هیچ کدام از زمینه‌های سیاسی و امنیتی را در مواضع غلط و رادیکال این جماعت دخیل ندانیم، لا اقل این مطلب واضح است که هیچ کس حق ندارد، در تشخیص مصداق جرم، خود را جای قاضی بنشاند. @rozaneebefarda
. 💚بِسْـم‌ِﷲِاَلْـࢪَّحْمٰـن‌‌ِاَلْࢪَّحْیـمـ💚 خاطره من از در 🎡🎢🎠 من و خانواده‌ام وارد فضای پارک شدیم و همین جور که داشتیم به سمت می‌رفتیم دور و اطراف کسایی که بودند به چشم می‌خوردند👩🏻👱🏻‍♀ خدا رو شکر تعدادشون خیلی زیاد نبود... ولی باز توی دلمون می‌خوردیم 😔😢 توی راه سعی میکردیم به اونائیکه از ‌کنارمون رد میشن بدیم (عزیزم سرتونو بپوشونین، گناهه هااااا....) فکر کنم لفظ( گناهه هاااا ) خیلی بود...چون بعضیا با کراهت سرشون میکردن😒 منو دخترام سوار ، دختر بزرگم رفت اون عقب نشست😬 منو کوچیکه جلو... ردیف جلویی مونم یه دختر بچه ای بود با ی بلند و هیکل درشت...اما مشخص بود سنش کمه🤏 تصمیم گرفتم موقع پیاده شدن بهش بدم، ولی چون سنش ‌کمتر بود مدام بهش میزدم که ذهنیت بدی ازم نداشته باشه☺️ همین طور که داشتیم تاب میخوردیم، دخترِ داشت نگامون میکرد و صداهای عجیب و غریبی از خودش درمیاورد🙄 درحالیکه سرعت حرکت کم بود و بقیه ساکت... اما چون مردا هم سوار بودن یکم نداشت🤐 با لبخندگفتم نترس عزیزم، دیگه تندتر ازین نمیره، خیالت راحت👌 و شروع کردیم به صحبت کردن که آروم شد😓🤗 ازلحن صحبتام خیلی خوشش اومده بود و مدام ازم می‌کرد😍 راستشو بخوایین منم ازش خوشم اومده بود میگفت: شما چه خوبین با بقیه فرق دارین😍(فهمیدم منظورش ) گفتم چطووووور؟! 😃 یواشکی گفت بخاطر اینکه گیر نمیدین(با دستش به اشاره کرد💁‍♀) گفتم خب هر کس اینو میگه بدون خیلی دوسِت داره و براش 👌...گفت: چطور؟! آروم گفتم خب چون دوست ندارن مردا بد نگات کنن و فکرای بد نسبت بتو تو سرشون بیاد😉(خودش گرفت چی میگم😁) خندید گفت آره ...😅 گفتم حالا که اینهمه و خدا دوسِت داره، بهتر نیست با گوش کردن به حرفش، خدا رو خودت بکنی😍❤️ و بنفع خودمونه😌 خدا رو شکر حرفام به دلش نشسته بود و مدام و میکرد🤩 منم تا میتونستم قربون صدقه اش می‌رفتم😚☺️ تا اینکه پیاده شدیم و هر کدوم رفتیم سمتی ... یکم بعد که رفتیم قسمت 🏎در کمال دیدم شال پوشیده و ازون مهمتر، موهای بافته شده شم دیده نمیشد😍😍😍 اصلا باورم نمیشد😢 یعنی حرفام روش گذاشته بود؟!😃 موقع ماشین سواری مدام نگام میکرد و با چشماش ازم میخواست🙂 منم کم نذاشتم و مدام بهش و قلب و😘 میفرستادم.... گذشت... و من در حالیکه دست پسر کوچیکمو گرفته بودم و میزدیم، دیدم از دور دوتا خانم و چنتا دختر بچه دارن میان که از در خروجی برن بیرون... دیدم همون دختره ست، شالشم افتاده بود😩ولی تا منو دید فوری سرش کرد🤪 همون طور که بای بای کنان از کنار هم رد میشدیم به مامانش گفتم خیلی خوبی دارین خدا حفظشون کنه☺️ تشکر کردن و رفتن بعدش با تصور کردن چهره مادرِ متوجه شدم اون وسطا به مامانِ هم داده بودم😁 در کل شااااید من و م کار بزرگی نکرده باشیم... ولی همین که احساس غم و غصّه‌ی اولیه مون تبدیل به احساس رضایت خداوند و لبخند شد و بقیه ی شبمون رو بی و احساس گناه سپری کردیم، برامون کافیه🙃🙂 داشتم به این حرف رهبر عزیزمون، که می‌فرمودن شکننده ترین چیزهاست و ریشه گناه میخشکه...فکر میکردم🤔 واقعا اگه بشه و همه مومنین و به واجب دینی شون عمل کنن، هم جلوی و عادی شدن گناهان گرفته میشه 💯 و هم برادری مون رو در عمل به نشون دادیم🤝 💠 به آمرین بپیوندید @aamerin_ir
هدایت شده از شهدای ایران
⭕️ سال 62 یا 63 بچه‌های که دم درب بودند گفتند یک پیرزنی از آمده و میگوید من حضرت را می‌خواهم ببینم. من رفتم گفتم بفرمایید ! کاری داری شما؟ گفت که والله هر چی دارم و ندارم برداشتم آوردم بدهم به آقا برای . من رفتم خدمت حضرت آقا و عرض کردم این طور شده است. گفتند سریع بگویید بیاید داخل. رفتم او را آوردم داخل. یک زیلو، یک سجادة نماز، یک یا - در حدّ همین چند قلم بود که - به حضرت آقا داد و گفت من دیگر امیدی به زنده بودن ندارم. همینها را دارم از مال دنیا و آمدم اینها را از طریق شما به جبهه‌ها بدهم و به این وسیله دِین خودم را ادا کرده باشم. . حالتی در آقا به وجود آمده بود که اصلاً وصف‌ناپذیر بود. عظمت این زن را می‌دید که از اراک راه افتاده آمده و هر آنچه دارد و ندارد برای جبهه‌ها می‌دهد. او بعد مورد تفقد حضرت آقا قرار گرفت و تشکر کردند. بعد از اینکه آن پیرزن رفت، آقا یکی از کارمندان دفتر را صدا کردند و گفتند بروید آدرسش را بگیرد و در حدّ ممکن نیازهای اولیه‌اش را برطرف کنید. آن سجاده را آقا تا زمانی که در ریاست جمهوری بودند به عنوان سجادة خودشان حفظ کردند. البته چندین برابر پول آن را آقا به حساب جبهه واریز کردند، یعنی در واقع آن را خریدند. بعد فرمودند که بقیه‌اش هم در موزه باید باشد.🇮🇷 . 💢کانال خبری @shohadayeiran57
هدایت شده از خبرگزاری فارس
🔰 | روایت آیت‌الله خامنه‌ای از روز اول مدرسه 📝 «روز اوّلی که ما را به بردند، روز خوبی بود؛ روز شلوغی بود. بچه‌ها بازی میکردند، ما هم بازی میکردیم. اتاق ما کلاس بسیار بزرگی بود - باز به چشم آن وقتِ کودکی من - و عدّه بچه‌های کلاس اوّل، زیاد بودند. حالا که فکر میکنم، شاید سی نفر، چهل نفر، بچه‌های بودیم. به هرحال و روز پُرشور و پُرشوقی بود... مدیر دبستان ما آقای «تدّین» بود... من در زمان ریاست جمهوریم ارتباطات زیادی با او داشتم. مشهد که میرفتم به دیدن ما می‌آمد... عدّه‌ای از معلّمین را یادم است؛ بله، تا کلاس ششم - دوره دبستان - خیلی از معلّمین را دورادور میشناختم.» ۱۳۷۶/۱۱/۱۴ + به مناسبت آغاز سال تحصیلیِ جدید @rahbari_plus