کوتاه درباره محاربه و اخافه!
این روزها که آتش فتنه و آشوبهای خیابانی خاموش شده، فتنهطلبان میدان تازهای باز کردهاند؛ تردیدافکنی در اذهان پیرامون نظام قضایی کشور.
این رویه که از لندن و واشنگتن گرفته تا تهران و قم، بطور هماهنگ دنبال میشود، البته برای ما #خاطره است!
این جماعت پیشتر در دهه شصت، در عوض کردن جای جلاد و شهید، تجربهها دارند!
از مهندس بازرگان که مجاهدین آدمکش محارب را انسانهایی آرمانخواه و همسان با شهدای دفاع مقدس معرفی میکرد بگیرید تا حسینعلی منتظری که یک روز از مهدی هاشمی فاسد و آدمکش دفاع میکرد، فردایش برای آزادی منافقین مسلح کمیتههلی عفو راه میانداخت و روز دیگر رسما به تخطئه مجازات مجاهدین شورشگر و آدمکش میپرداخت!
این جماعت مخالف اعدام و تشکیک در حکم محاربه را اگر ردیابی کنید، به همان سرنخهای دهه شصت میرسید!
عجیبتر از همه آنکه؛ این حضرات همهچیزدان و مثلا مهربان، در تشخیص مصداق #محارب و تحقق یا عدم تحقق #اخافه، خود را در کرسی قضاوت نشاندهاند!
حتی اگر هیچ کدام از زمینههای سیاسی و امنیتی را در مواضع غلط و رادیکال این جماعت دخیل ندانیم، لا اقل این مطلب واضح است که هیچ کس حق ندارد، در تشخیص مصداق جرم، خود را جای قاضی بنشاند.
@rozaneebefarda
.
💚بِسْـمِﷲِاَلْـࢪَّحْمٰـنِاَلْࢪَّحْیـمـ💚
#ارسالی_مخاطبین
#خاطره
خاطره من از #تذکر_لسانی در #شهر_بازی 🎡🎢🎠
من و خانوادهام وارد فضای پارک شدیم و همین جور که داشتیم به سمت #شهر_بازی میرفتیم دور و اطراف کسایی که #کشف_حجاب بودند به چشم میخوردند👩🏻👱🏻♀
خدا رو شکر تعدادشون خیلی زیاد نبود...
ولی باز توی دلمون #غصه میخوردیم 😔😢
توی راه سعی میکردیم به اونائیکه از کنارمون رد میشن #تذکر بدیم (عزیزم سرتونو بپوشونین، گناهه هااااا....)
فکر کنم لفظ( گناهه هاااا ) خیلی #موثر بود...چون بعضیا با کراهت سرشون میکردن😒
منو دخترام سوار #کشتی_صباشدیم، دختر بزرگم رفت اون عقب نشست😬 منو کوچیکه جلو... ردیف جلویی مونم یه دختر بچه ای بود با #موهای_بافته ی بلند و هیکل درشت...اما مشخص بود سنش کمه🤏
تصمیم گرفتم موقع پیاده شدن بهش #تذکر بدم، ولی چون سنش کمتر بود مدام بهش #لبخند میزدم که ذهنیت بدی ازم نداشته باشه☺️
همین طور که داشتیم تاب میخوردیم، دخترِ داشت نگامون میکرد و صداهای عجیب و غریبی از خودش درمیاورد🙄 درحالیکه سرعت حرکت کم بود و بقیه ساکت... اما چون مردا هم سوار بودن یکم #خوبیت نداشت🤐
با لبخندگفتم نترس عزیزم، دیگه تندتر ازین نمیره، خیالت راحت👌 و شروع کردیم به صحبت کردن که #خداروشکر آروم شد😓🤗
ازلحن صحبتام خیلی خوشش اومده بود و مدام ازم #تعریف میکرد😍 راستشو بخوایین منم ازش خوشم اومده بود
میگفت: شما چه خوبین با بقیه فرق دارین😍(فهمیدم منظورش #تذکر_به_حجابِ) گفتم چطووووور؟! 😃
یواشکی گفت بخاطر اینکه گیر نمیدین(با دستش به #موهاش اشاره کرد💁♀)
گفتم خب هر کس اینو میگه بدون خیلی دوسِت داره و براش #مهمی👌...گفت: چطور؟!
آروم گفتم خب چون دوست ندارن مردا بد نگات کنن و فکرای بد نسبت بتو تو سرشون بیاد😉(خودش گرفت چی میگم😁)
خندید گفت آره ...😅
گفتم حالا که اینهمه #دلت_پاکه و خدا دوسِت داره، بهتر نیست با گوش کردن به حرفش، خدا رو #عاشق خودت بکنی😍❤️
#حجاب_خواست_خداست و بنفع خودمونه😌
خدا رو شکر حرفام به دلش نشسته بود و مدام #تایید و #اظهار_عشق میکرد🤩
منم تا میتونستم قربون صدقه اش میرفتم😚☺️
تا اینکه پیاده شدیم و هر کدوم رفتیم سمتی ...
یکم بعد که رفتیم قسمت #ماشین_برقیا🏎در کمال #تعجب دیدم شال پوشیده و ازون مهمتر، موهای بافته شده شم دیده نمیشد😍😍😍
اصلا باورم نمیشد😢 یعنی حرفام روش #تاثیر گذاشته بود؟!😃
موقع ماشین سواری مدام نگام میکرد و با چشماش ازم #تایید میخواست🙂
منم کم نذاشتم و مدام بهش #لایک و قلب و😘 میفرستادم....
گذشت... و من در حالیکه دست پسر کوچیکمو گرفته بودم و #قدم میزدیم، دیدم از دور دوتا خانم #مانتویی و چنتا دختر بچه دارن میان که از در خروجی برن بیرون...
دیدم همون دختره ست، شالشم افتاده بود😩ولی تا منو دید فوری سرش کرد🤪 همون طور که بای بای کنان از کنار هم رد میشدیم به مامانش گفتم #دختر_خانم خیلی خوبی دارین خدا حفظشون کنه☺️ تشکر کردن و رفتن
بعدش با تصور کردن چهره مادرِ متوجه شدم اون وسطا به مامانِ هم #تذکر داده بودم😁
در کل شااااید من و #خانواده م کار بزرگی نکرده باشیم... ولی همین که احساس غم و غصّهی اولیه مون تبدیل به احساس رضایت خداوند و لبخند #مهدی_زهرا_س شد و بقیه ی شبمون رو بی #عذاب_وجدان و احساس گناه سپری کردیم، برامون کافیه🙃🙂
داشتم به این حرف رهبر عزیزمون، که میفرمودن #تذکر_لسانی شکننده ترین چیزهاست و ریشه گناه میخشکه...فکر میکردم🤔
واقعا اگه #تذکر_لسانی #همگانی بشه و همه مومنین و #مدعیان_ظهور به واجب دینی شون عمل کنن، هم جلوی #شیوع و عادی شدن گناهان گرفته میشه 💯 و هم برادری مون رو در عمل به #آقا_صاحب_الزمان_عج نشون دادیم🤝
💠 به آمرین بپیوندید
@aamerin_ir
هدایت شده از شهدای ایران
⭕️ سال 62 یا 63 بچههای #سپاه که دم درب #ریاست_جمهوری بودند گفتند یک پیرزنی از #اراک آمده و میگوید من حضرت #آقا را میخواهم ببینم. من رفتم گفتم بفرمایید #مادر! کاری داری شما؟ گفت که والله هر چی دارم و ندارم برداشتم آوردم بدهم به آقا برای #جبهه. من رفتم خدمت حضرت آقا و عرض کردم این طور شده است. گفتند سریع بگویید بیاید داخل. رفتم او را آوردم داخل. یک زیلو، یک سجادة نماز، یک #انگشتر یا #النگو - در حدّ همین چند قلم بود که - به حضرت آقا داد و گفت من دیگر امیدی به زنده بودن ندارم. همینها را دارم از مال دنیا و آمدم اینها را از طریق شما به جبههها بدهم و به این وسیله دِین خودم را ادا کرده باشم.
.
حالتی در آقا به وجود آمده بود که اصلاً وصفناپذیر بود. عظمت این زن را میدید که از اراک راه افتاده آمده و هر آنچه دارد و ندارد برای جبههها میدهد. او بعد مورد تفقد حضرت آقا قرار گرفت و تشکر کردند. بعد از اینکه آن پیرزن رفت، آقا یکی از کارمندان دفتر را صدا کردند و گفتند بروید آدرسش را بگیرد و در حدّ ممکن نیازهای اولیهاش را برطرف کنید. آن سجاده را آقا تا زمانی که در ریاست جمهوری بودند به عنوان سجادة خودشان حفظ کردند. البته چندین برابر پول آن را آقا به حساب جبهه واریز کردند، یعنی در واقع آن را خریدند. بعد فرمودند که بقیهاش هم در موزه باید باشد.🇮🇷
.
#خاطره
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
💢کانال خبری #شهدای_ایران
✅@shohadayeiran57
هدایت شده از سیدخندان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره های وسواسی..!😮
🎞قسمت نهم #سیدخندان 😁
📲https://zil.ink/seyedkhandaan_tv
📺 B2n.ir/k39878
#وسواسی #وسواس #وسواس_قرینه #خاطره_بازی #خاطره #وضو #شبکه_۲ #صداوسیما
هدایت شده از خبرگزاری فارس
🔰 #خاطره | روایت آیتالله خامنهای از روز اول مدرسه
📝 «روز اوّلی که ما را به #دبستان بردند، روز خوبی بود؛ روز شلوغی بود. بچهها بازی میکردند، ما هم بازی میکردیم. اتاق ما کلاس بسیار بزرگی بود - باز به چشم آن وقتِ کودکی من - و عدّه بچههای کلاس اوّل، زیاد بودند. حالا که فکر میکنم، شاید سی نفر، چهل نفر، بچههای #کلاس_اول بودیم. به هرحال و روز پُرشور و پُرشوقی بود... مدیر دبستان ما آقای «تدّین» بود... من در زمان ریاست جمهوریم ارتباطات زیادی با او داشتم. مشهد که میرفتم به دیدن ما میآمد... عدّهای از معلّمین را یادم است؛ بله، تا کلاس ششم - دوره دبستان - خیلی از معلّمین را دورادور میشناختم.» ۱۳۷۶/۱۱/۱۴
+ به مناسبت آغاز سال تحصیلیِ جدید
@rahbari_plus