eitaa logo
محبان الزّهرا(س)
392 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
184 فایل
🕌قرارگاه‌فرهنگی خواهران مسجدامام‌محمدباقر"ع" پردیسان،قم‌المقدسه💚پایگاه‌بسیج‌معصومیه #امام‌خامنه‌ای‌مدظله‌العالی جواب کارفرهنگی باطل،کارفرهنگی #حق است.👌 آدمین ثامن👇 @Sahelmontazer313 📌کپی‌مطلب‌با‌ذکر‌آیدی‌+ #صلوات‌براےظهورمنجی‌عالم تبادل‌نداریم ❌
مشاهده در ایتا
دانلود
•°•📚🖇📻•°• آخرهای تابستان بود🌳 چندهفته‌ ای می شد که‌ دلم خانه ی پدر‌بزرگ‌ را می‌خواست اما کسی دلتنگیم را نمی دید،😔 برای یک بچه ی هفت ساله تحمل دلتنگی سخت بود آنقدر سخت که یک روز صبح کتونی هایم را پوشیدم و بی خبر از خانه بیرون زدم....🚶🏻‍♂ تنها نشانی که از خانه ی پدربزرگ داشتم یک دکه‌ی روزنامه فروشی سر کوچه شان بود... 🏘 از شوق رسیدن به خانه ی‌ پدربزرگ‌ تمام مسیر را دویدم 🏃🏻‍♂🏃🏻‍♂ تا اینکه چشمم به دکه ی روزنامه فروشی افتاد ،خوشحال به داخل کوچه رفتم... 🤩 همینطور چشمم به خانه ها بود که دیدم نه ... خبری از خانه ی پدر بزرگ نیست...☹️ با خودم گفتم حتما جلوتر است... خسته و ناامید شده بودم‌ ...😫 دیگر می دانستم مسیرم اشتباه است ولی نمی خواستم اشتباهم را قبول‌ کنم... 🤫 به انتهای کوچه رسیدم و فهمیدم آن دکه فقط شبیه دکه ی روزنامه فروشی سر کوچه ی پدربزرگ بوده... 😤 تمام‌ مسیر را برگشتم و به خانه رفتم ... به همان نقطه ی شروع ... فقط خستگی به تنم ماند ...🤒 از آن روزسال های زیادی می‌گذرد...🗓 اما این روزها فکر می‌کنم خیلی از ما آدم ها هنوز ‌مسیر اشتباه را می رویم...😔 یادمان می رود هر‌چه بیشتر مسیر اشتباه _تصمیم اشتباه_ را ادامه دهیم بیشتر باید به عقب برگردیم‌...😱 یادمان می رود قرار بود به جایی برسیم نه اینکه فقط در حرکت باشیم...😞 یادمان می‌رود مسیری که اشتباه باشد هر‌چقدر بروی به هدفت نمی رسی و فقط خستگی اش بر تنت می ماند...😫 ✍ ツ •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📜🖇🌱•°• من‌دیگ‌نخریدم❌ ✍آورده اند یکی ازعلما۴۰شبانه روز چله گرفته بود تا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را زیارت کند🤩 تمام روزها روزه بود در حال اعتکاف🤲🏻 ازخلق الله بریده‌بود...!!❌ صبح به صیام و شب به قیام📿 زاری و تضرع به حضرت حجت روحی لہ‌الفدا😭 شب ۳۶ ندای در خود شنید که می گفت🗣 فلانی ساعت ۶ بعد ازظهربازار مسگران‌در دکان فلان مسگربرو🚶🏻‍♂ ✍عالم می گفت: از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شدم در کوچه های بازار از پی دکان فلان می گشتم تا گمشده خویش رادرآنجا زیارت کنم..😍 👵🏻پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و مسگران نشان می داد... قصد فروش آنرا داشت💰 به هر مسگری نشان می داد ؛ وزن می کرد و می گفت : به ۴ ریال و ۲۰ شاهی💵 👵🏻پیرزن می گفت : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟😔 🔨مسگران می گفتند : خیر مادربرای مابیش ازاین مبلغ نمی صرفد☹️ 👵🏻پیرزن دیگ را روی سرنهاده و در بازار می چرخید همه همین قیمت را می دادند😔 وپیرزن می‌گفت :نمیشه ۶ریال بخرید؟ تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود مسگر به کارخود مشغول بود🔨🔧 👵🏻پیرزن گفت : این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم خرید دارید ؟😔 مسگر پرسید چرا به ۶ ریال ؟🤔 پیرزن سفره دل خودرا باز کرد و گفت :🗣 پسری مریض دارم 🤒؛ دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن۶ ریال میشود 👴🏻مسگر پیر؛ دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است 👌🏻 حیف است بفروشی امّا اگر اصرار داری بفروشی من آنرا به ۲۵ ریال میخرم!!!😳 👵🏻پیر زن گفت: عمو مرا مسخره می کنی ؟!🤔 👴🏻مسگر گفت : ابدا" دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت 💰 👵🏻پیرزن که شدیدا" متعجب شده بود ؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد 🤲🏻 و دوان دوان راهی خانه خود شد ✍عالم می گوید :من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات را فراموشم شده بود😢 در دکان مسگر خزیدم و گفتم : عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی ؟!🤔 اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری ؟!😳 👴🏻مسگر پیر گفت من دیگ نخریدم☺️ من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند😊 پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد😊 من دیگ نخریدم🤔 ✍عالم می گفت: از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم😔در فکر فرو رفته بودم که...‌ شخصی با صدای بلند صدایم زد و گفت: فلانی ؛ کسی با چله گرفتن به زیارت ما نخواهد آمد ....!!!😳 دست افتاده ای را بگیرو بلندکن ما به زیارت توخواهیم آمد ...!!😊 < 🤲🏻🌱> •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📒🖇🥀•°• امام جماعت واحدتعاون بود . بهش می گفتند↯ حاج آقا آقاخانی روحیه عجیبی داشت .🤩 زیرآتیش سنگین عراق شهدا رو منتقل می کرد عقب😳 توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد😔 چند قدمیش بودم🚶🏻‍♂ هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد ازسر بریده‌اش صدا بلند شد :😳 😭 🕊شهادت :کربلای5 شلمچه 📚برگرفته ازکتاب روی‌خط عاشقی •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📚🖋💛•°• ✍مرحوم‌فشندي تهراني مي‌گويد: 🕌«در مسجد جمکران اعمال را به جا آورده،🤲🏻 به همراه همسرم برمي‌گشتم🚶🏻‍♂ در راه، آقايي نوراني را ديدم که داخل صحن شده، قصد دارند به طرف مسجد بروند. ✨با خود گفتم: اين سيد دراين هواي گرم تابستان تازه از راه رسيده و حتماًتشنه است.🤔 🚶🏻‍♂ به طرف سيد رفتم و ظرف آبي را به ايشان تعارف کردم.🥛 ✨سيد ظرف آب را گرفت و نوشيد✨ و ظرف آن را برگرداند در اين حال 🗣عرضه داشتم: آقا شما دعا کنيد و فرج امام زمان را از خدا بخواهيد تا امر فرج ايشان نزديک شود! 😔☺️ ✍ايشان فرمودند: «شيعيان ما به اندازه‌ي آب خوردني، ما را نمي‌خواهند،😔اگر بخواهند، دعا مي‌کنند و فرج ما مي‌رسد».☺️ 🔹اين سخن را فرمود و تانگاه کردم کسي را نديدم.😳 فهميدم که وجود اقدس‌امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) را زيارت کرده‌ام😭 و حضرتش، امر به دعا کرده است»🤲🏻 📒منبع:احمد قاضي زاهدي/جلد 1/ صفحه 155 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📒👨🏻‍🏫🖇‌•°• ✍ﻟﻘﻤﺎﻥﺣﮑﯿﻢﮔﻮﯾﺪ : ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭﮐﻨﺎﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ 🌾ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ؛🚶🏻‍♂ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ڪہﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮﺳﺮ ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ🌾 ﻭ ﺧﻮشہﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ،☺️ ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ بہ‌ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ نمود🤔 وﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ؛😳 ﺧﻮشہ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍ 💫ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍنہ❗️ ﻭﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮبہ‌زیر راﭘﺮﺍﺯﺩﺍنہ‌ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ.😍 ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ :🤔 ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻧﺪ...☺️ •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•💡💕📒•°• 💠شایددربهشت‌بشناسمت..🤩 این جملہ سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامه‌ی تلوزیونی مطرح شد.☺️ مجری یک برنامه‌ی تلوزیونی کہ مهمان او فرد ثروتمندی بود،💰 این سوال را از او پرسید: مهم‌ترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟🤔 فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهارمرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.☺️ 🌱در مرحله‌ی اول گمان می‌کردم خوشبختی در جمع‌آوری ثروت و کالاست،💵اما این چنین نبود.☹️ 🌱در مرحله‌ی دوم چنین به گمانم می‌رسید که خوشبختی در جمع‌آوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است،💎 ولی تاثیرش موقت بود.😔 🌱در مرحله‌ی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژه‌های بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است،⛲️ اما باز هم آن‌طور که فکر می‌کردم نبود.🤨 🌱در مرحله‌ی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از 👦🏻کودکان معلول صندلی‌های مخصوص خریده شود،👌🏻 و من هم بی‌درنگ این پیشنهاد را قبول کردم.😍 اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیه‌ها را به آنان تحویل دادم،🎁 خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت!🤩 کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لب‌هایشان نقش بسته بود.😄 اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!😭 هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت!😳 سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم☺️ اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمی‌داد!❌ خَم شدم و خیلی آرام ازاو پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟☺️ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...😊 او گفت: می‌خواهم چهره‌ات را دقیق به یاد داشته باشم😳 تا در لحظه‌ی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم.😍 در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!☺️ •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📒🌱🖇•°• 💠شاگردوعابد ✍شاگردی از عابدی پرسید:: تقوا را برایم توصیف کن؟☺️ 👳🏻‍♂عابد گفت: اگر در زمینی که پراز خار و خاشاک بود مجبور به گذر شدی چه می کنی؟🤔 ✍شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم وبا احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم.☺️ 👳🏻‍♂عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن تقوا همین است از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار زیراکوه‌ها⛰ با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند. •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📒🖇🌱•°• 👧🏻دختری باپدرش می‌خواستند ازیڪ‌پُل چوبی ردشوند. 👨🏻پدرروبہ‌دخترش گفت: دخترم دست من رابگیر تا از🤝 پل رد شویم. 👧🏻دختررو بہ‌پدرڪرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر.☺️ 👨🏻پدرگفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟🤔 مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم.😊 👧🏻دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم،😔 اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد...😘 📌این دقیقا مانند داستان رابطه‌ی ما با خداوند است، ✨هرگاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم،😔 ✨اما اگر از او بخواهیم دست ‌مان را بگیرد، هرگز دست ‌مان را رها نخواهد کرد! و این یعنی عشق...🤩 <😍> •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📒💡🌱•°• ✍راوی‌داستان‌می‌گوید: 🏘در شهر ما زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچهٔ بچه ها قرار میگیرد.😔 ✨روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبهٔ خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی میکرد.😳 ✨او را به خانه بردم و پرسیدم: چرا کودکانی که تو را میکنند و به تو و حرفها و کارهایت میخندند ، از خود نمیرانی؟؟🤔 با خنده گفت:⇩ 🌱«مگر دیوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حالیکه میتوانم لبخند را به آنها هدیه دهم؟»☺️ جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد!😔 ✨دوباره از او پرسیدم:⇩ ✅قشنگترین و زشت ترین چیزی را که تا به حال دیده ای برایم تعریف کن ...🤔 🥛لیوان آبی که در اتاق بود را برداشت و سر کشید. با آستینِ لباسش را آبی که از دهانش شر کرده بود پاک کرد و گفت:👇 🌸قشنگترین چیزی که در تمام عمرم دیده ام است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت.😊 🌸و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن میکردند.😔 پرسیدم:⇩ چرا به نظر تو زشت بود؟🤔 مگر مراسم خاکسپاری، بدون گریه هم میشود؟😳 جواب داد:⇩ «مگر برای کسی که به لبخند زده است باید گریه کرد؟؟🤔☺️ و من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است، یا مردم شهر ما دیوانه اند که او را دیوانه می پندارند...؟🤔😔 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📝🌱🌻•°• 👴🏻پیرمردی‌هر روز توی محله پسرکی رو با پای برهنه می دید👣 که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد.⚽️ 💠روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید💰 و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش این ها برای توست😊 👦🏻پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد😍 و گفت: شما خدایید؟🤔 پیرمرد لبش را گزید و گفت نہ‌پسرجان.🙂 👦🏻پسرک گفت: پس دوست خدایی،🤩 چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.😔 ..🙃 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📝🌱🌻•°• 👴🏻پیرمردی‌هر روز توی محله پسرکی رو با پای برهنه می دید👣 که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد.⚽️ 💠روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید💰 و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش این ها برای توست😊 👦🏻پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد😍 و گفت: شما خدایید؟🤔 پیرمرد لبش را گزید و گفت نہ‌پسرجان.🙂 👦🏻پسرک گفت: پس دوست خدایی،🤩 چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.😔 ..🙃 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•💡💎📚•°• 💠نمازاول‌وقت‌شاه‌کلیداست!☺️ 👨🏻نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی(ره) آمد و گفت: سه قفل در زندگی‌ام وجود دارد😔 و سه کلید از شما می‌خواهم!🔐 قفل اوّل این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم،💍 قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد💰 و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.😍 ✍شیخ نخودکی (ره) فرمود: برای قفل اوّل، نمازت را اوّل‌وقت بخوان.📿 برای قفل دوم نمازت را اوّل وقت بخوان.🤲🏻 و برای قفل سوم هم نمازت را اوّل وقت بخوان!☺️ جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید⁉️🤔😳 ✅ شیخ نخودکی (ره) فرمود: نماز اوّل وقت «شاه کلید» است.😍 📚ماهنامه موعود شماره 148 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•