eitaa logo
الزهرا ۶
92 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
9.1هزار ویدیو
13 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴به مناسبت ۲۳ ذی‌القعده، سالروز شهادت امام رضا علیه‌السلام (به روایتی)، روز زیارتی مخصوص امام رضا علیه‌السلام؛ ... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔹از ایشان پرسیدم: «شما [از اینکه دو ساعت ایستاده زیارت می‌کنید] خسته نمی‌شوید؟! ما که جوانیم، از پا افتادیم!»، جوابی ندادند. 🔸یک‌بار از صحن که بیرون آمدند، به من اشاره کردند: «بیا!»، از جیبش پولی درآوردند و به من دادند و [به کنایه] فرمودند: 🖤«برو عطاری، داروی «عین‌شین‌قاف» بگیر تا خسته نشوی! (منظورشان این بوده است که اگر با و محبت بخوانید خسته نمی‌شوید)» 📚 برگرفته از کتاب این بهشت، آن بهشت، ص ٣١ (بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا) ✅ کانال حکمت و اسرار آل محمد صلوات الله علیه ┄┅┅❅❁❅┅┅┄ ┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🏴به مناسبت ۲۳ ذی‌القعده، سالروز شهادت امام رضا علیه‌السلام (به روایتی)، روز زیارتی مخصوص امام رضا علیه‌السلام؛ ... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔹از ایشان پرسیدم: «شما [از اینکه دو ساعت ایستاده زیارت می‌کنید] خسته نمی‌شوید؟! ما که جوانیم، از پا افتادیم!»، جوابی ندادند. 🔸یک‌بار از صحن که بیرون آمدند، به من اشاره کردند: «بیا!»، از جیبش پولی درآوردند و به من دادند و [به کنایه] فرمودند: 🖤«برو عطاری، داروی «عین‌شین‌قاف» بگیر تا خسته نشوی! (منظورشان این بوده است که اگر با و محبت بخوانید خسته نمی‌شوید)» 📚 برگرفته از کتاب این بهشت، آن بهشت، ص ٣١ (بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا) ✅ کانال حکمت و اسرار آل محمد صلوات الله علیه ┄┅┅❅❁❅┅┅┄ ┄┅┅❅❁❅┅┅┄
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ▫️نماز که تمام می‌شود، عدۀ زیادی به‌دنبال آقا راه می‌افتند. ▫️وقتی به سر کوچه می‌رسیم، مردی نزدیکم می‌شود و می‌پرسد: ▫️«شما با آقا آشنا هستید؟» ▫️سر تکان می‌دهم. می‌گوید: از مشهد آمده و پولی برایش نمانده. ▫️می‌خواهد واسطه شوم تا آقا کمکش کند. ▫️می‌گویم: «من نمی‌تونم بگم. ولی اگه حرفت حقیقت داشته باشه، آقا خودشون عنایت می‌کنن.» ▫️آقا به در خانه رسیده‌اند. برمی‌گردند و با لبخندی برای جمعیت ▫️دست تکان می‌دهند. یک‌دفعه نگاه‌شان روی مرد ثابت می‌ماند و با دست اشاره می‌کنند که یعنی: «بیا این‌جا». ▫️مرد شتابان جلو می‌رود. وقتی برمی‌گردد، می‌پرسم: «چی شد؟» دستانش را باز می‌کند و با خوشحالی می‌گوید: «به اندازه‌ای هست که من را به مشهد برساند.» 📚 در خانه اگر کس است، ٢۴