eitaa logo
الزهرا ۶
99 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
11 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃ندبه های انتظار🍃 🔴 سه دقیقه در قیامت(قسمت ۱۹) ☘به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمی‌شود کاری کنی که من برگردم؟ ♦️ نمی‌شود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی مرا کنند،شاید اجازه دهند تا برگردم و حق الناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم... جوابش منفی بود. اصرار کردم... 🔆لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسر و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر،حضرت زهرا شمارا شفاعت نمود تا برگردی. 🍀 به محض اینکه به من گفته شد برگرد،یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد.. تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود حالت خاصی داشت،چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود. 💠 مثل همان حالت پیش آمد، به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشان بیمار احیا شد. ♦️ به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم. پزشکان کار خود را تمام کرده بودن،در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شک مرا احیا کردند. 🔰در تمام لحظات، شاهد کارهای ایشان بودم. مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت. حالم بهتر شده بود، توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمی‌خواستم حتی برای لحظه‌ای از آن لحظات زیبا دور شوم. 🍃 من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم را با خودم مرور میکردم. چقدر سخت بود،چه شرایط سختی را طی کردم و بهشت برزخی را با تمام نعمت هایش دیدم. افراد گرفتار را دیدم. من تا چند قدمی رفتم. مادرم حضرت زهرا با کمی فاصله مشاهده کردم و مشاهده کردم که مادر ما در دنیا و آخرت چه مقامی دارد... 🌸حالا برای من تحمل دنیا واقعا سخت بود. دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند. آن‌ها می‌خواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند. 💠 همین که از دور آمدند از مشاهده چهره یکی از آن ها واقعا وحشت کردم من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک میشد... 💥مرا به بخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. 🔆 یکی دو نفر از بستگان می‌خواستم به دیدنم بیایند.. آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در حال در راه بودند... به خوبی اینها را متوجه شدم،اما یک باره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت زده شدم.... 🔰بدنم لرزید و به همراهان گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده تحمل هیچکس را ندارم. 💥احساس می‌کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است، باطن اعمال و رفتار... 🔅به غذایی که برای آوردن نگاه نمیکردم می‌ترسیدم باطن غذا را ببینم... ✔️ دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم،اما وجود آنها مرا بیشتر تنها می‌کرد. ☘ بعد از آن تلاش کردم تا رویم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس نبینم. ⚠️ یکباره رنگ از چهره ام پرید! صدای تسبیح خدا را از در و دیوار می شنیدم... 🌟دو سه نفری که همراه من بودند به توصیه پزشک اصرار می کردند که من چشمانم را باز کنم اما نمی دانستند که من از دیدن چهره اطرافیان ترس دارم. ❎ آن روز در بیمارستان با دعا و التماس از خدا خواستم که این حالت برداشته شود نمی‌توانستم ادامه دهم. 💠خدا را شکر این حالت برداشته شد اما دوست داشتم تنها باشم.دوست داشتم در خلوت خودمان را در مورد حسابرسی اعمال دیده بودم و مرور کنم. چقدر لحظات زیبایی بود آنجا،زمان مطرح نبود،آنجا احتیاج به کلام نبود. با یک نگاه آنچه می‌خواستیم منتقل می‌شد.حتی برخی اتفاقات را دیدم که هنوز واقع نشده بود. ✅ برخی مسائل را متوجه شدم که گفتنی نیست و در آخرین لحظات حضور در آن وادی برخی دوستان و همکاران را مشاهده کردم که شده بودن! 🔷می خواستم بدانم این ماجرا رخ داده یا نه به همین خاطر از نزدیکانم خواستم از احوال آن چند نفر برایم خبر بگیرند تا بفهمم زنده اند یا شهید شده اند؟! ادامه دارد... 🌿🌸🌸🌿🌸🌸🌿🌸🌸🌿
💥ندبه های انتظار💥 🔴 قسمت های اضافه شده به داستان سه دقیقه در قیامت (قسمت ۳) ✅استقبال از کتاب سه دقیقه در قیامت بسیار زیاد بود، مردم بسیاری خبر می دادند که این کتاب تاثیر فراوانی بر روی آنها داشته .در جلسات این کتاب به من هدیه داده می‌شد چون آنها من را که راوی کتاب بودم نمی‌شناختند و من از اینکه این کتاب در زندگی معنوی مردم اثر داشته بسیار خوشحال بودم. 💠 یک روز صبح طبق روال همیشه به سوی منزل به سوی محل کار می‌رفتم. ♻️ یک خانم خیلی بد حجاب کنار بزرگراه ایستاده بود و منتظر تاکسی بود از دور او را دیدم که دست تکان می‌داد، 🌪 بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود برای همین توقف کردم و این خانم سوار شد سلام کرد و گفت می‌خواهم بروم بیمارستان! من پزشک هستم، امروز صبح ماشینم روشن نشد... شما مسیرتان کجاست؟ 💠گفتم محل کار من نزدیکی همان بیمارستان است شما را می‌رسانم. تعدادی کتاب سه دقیقه در قیامت روی صندلی عقب بود،این خانم یکی از کتاب‌ها را برداشت و مشغول خواندن شد. سپس گفت:ببخشید اجازه نگرفتم، می توانم بخوانم؟گفتم کتاب را بردارید هدیه برای شماست.به شرطی که بخوانید. 🔰 تشکر کرد و مقابل در بیمارستان توقف کردم پیاده شد، من مراقب اطراف بودم که همکاران من را در این وضعیت نبینند... 💥کافی بود این خانم را با این تیپ و قیافه در ماشین من ببینند! چند ماه گذشت و‌این ماجرا را فراموش کردم تا اینکه یک روز عصر وقتی ساعت کاری تمام شد طبق روال سوار ماشین شدم و از درب اصلی اداره بیرون آمدم. 🌾 تا خواستم وارد خیابان اصلی شوم دیدم یک خانم چادری دست تکان داد توقف کردم 🔰جلوتر آمد سلام کرد و گفت مرا شناختید؟ گفتم :شرمنده خیر. 💠 گفت خانم دکتری هستم که مرا چند ماه پیش به بیمارستان رساندید، با شما کار دارم ! گفتم بله شرط ادب نبود اما شاید هم خیلی خوب نبو دکه یک خانم غریبه آن هم جلوی اداره سوار ماشین شود! 🔰 ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم و در کنار پیاده رو به سخنانش گوش دادم.... گفت اول از همه باید سوال کنم که شما راوی کتاب سه دقیقه تا قیامت هستید که آن روز آن کتاب را به من هدیه داد؟ ⚡️می خواستم جواب ندهم اما خیلی اصرار کرد... گفتم بله بفرمایید؟ گفت خداراشکر خیلی جستجو کردم از مطالب کتاب و مسیر آن روز حدس زدم که شما اینجا کار می کنید... ♻️از همکارانتان پیگیری کردم،الان هم یکی دو ساعت توی خیابان ایستاده و منتظر شما هستم! 💥 گفتم با من چه کار دارید؟ گفت:این کتاب روال زندگی مرا به هم ریخت و مرا به فکر فرو برد و فکر اینکه من هم بالاخره روزی پیر می‌شوم و از دنیا می‌روم... 🔆 درسته خیلی مسائل دینی را رعایت نمی کردم اما در یک خانواده معتقد بزرگ شدم.. یک هفته بعد از خواندن این کتاب تصمیم گرفتم که توبه کامل کنم. ✅ تمام کارهای گذشته را می‌خواستم ترک کنم اما درست همان روز که تصمیم گرفتم به توبه، تصادف وحشتناکی صورت گرفت مرگ و مشاهده کردم... ❎ کاملا مشاهده کردم که از بدنم خارج شد،اما مثل شما فرشته مرگ مهربان بهشت و زیبایی‌ها را ندیدم و ملک مرا گرفتند تا به سوی عذاب ببرند... ادامه دارد... * 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
☘ندبه های انتظار☘ 🔴آیا کسی که جمعه بمیره،عذاب قبر نداره؟! ✍️شاید شما هم شنیده باشید که اگر کسی روز بمیره عذاب ازش برداشته میشه... ‌ 🛑عده ای فکر میکنن که منظور از این روایات،خاک سپاری در روز جمعه هست،به همین خاطر گاها دیده شده که رو نگه میدارن که شب یا روز جمعه دفنش کنن تا نداشته باشه! ‌ 🌑اما در واقع زمان خاک سپاری اصلا مهم نیست! اصل قضیه قبض شدن هست اونم از ظهر پنج شنبه تا ظهر جمعه... ‌ 🌏اگر کسی که مومن هست در این فاصله از دنیا بره بله دیگه عذاب قبر به تفضل الهی ازش برداشته میشه.. ‌ ✍️حالا شاید برای عده ای سوال بشه که ما مثلا فلانی و فلانی رو میشناختیم آدمهای خوبی نبودن! یعنی اینا میرن به خاطر روز و ساعت ؟ ‌ ‌جوابش اینه که: درسته که عذاب قبر خیلی وحشتناکه و مخوف و خیلی خوبه که برداشته بشه،اما این بشارتی برای بهشت رفتن میت محسوب نمیشه.. ‌ 🌱فقط یه تخفیف حساب میشه برای میت اونم از نوع مومن، اگر خدا بخواد و مرگش توی این زمان اتفاق بیفته! ‌ 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅