#فرزندانه
اشتباهات کودک را گردن کسی نیندازید!
بچه من نبوده!
شیطون گولش زده !
پسر ما نبوده؛ امیرعلی بوده!
امروز مریم اینجا بوده این کارها را انجام داده!
زیرا: دراين حالت به دنبال مقصر هستیم ،مقصریابی و توبیخ شخص اشتباه است.با اين كار به فرزندمان میآموزیم مسئولیت کارت را نپذیر!
دروغگویی و مخفیکاری را یادمیگیرد. کار صحیح آموزش داده نشده و تمرکز بر روی کارِ اشتباه است
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#فرزندانه
چرا بچه ها نق می زنند؟
معمولا موقع برخورد با بچه غر غرو واکنش شدید نشون می دیم.
مثلا : بسه دیگه غر نزن یا اینکه بدون هیچ حرفی خواسته بچه را برآورده می کنیم و با عصبانیت جلوش می ذاریم که نشون بدیم چقدر از غر زدن بچه عصبانی هستیم.
یکی از دلایل اصلی غر زدن بچه ها احساس درماندگی انهاست. وقتی کودکان به چیزی نیاز دارند یا کمک می خواهند غر غر می کنند. گاهی حتی این غر زدن به گریه تبدیل میشود تا به شما بفهمانند که دیگه نمی تونم مثل یه آدم بزرگ رفتار کنم. لطفا مثل یه بچه ازم مراقب کنید .
وقتی بچه ها استرس دارند گرسنه یا خسته هستند یا در موقعیتی قرار گرفتن که تغییری در روال روزمره زندگی آن ها ایجاد شده صدای شیرین آنها تبدیل می شود به صدای بلند و لجبازی .
اول علت غر غر کردن را جستجو کنید و بعد درصدد جستجوی راه حل باشید.
عصبانیت مشکلی را حل نمی کند.
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#بریده کتاب
رساندن خبر شهادت به مامان فاطمه شاید سخت ترین کار دنیا بوده.
هرچقدر هم که مادر دل شیر داشته باشد و هرچقدر هم که دل از فرزند بریده باشد.
مگر می شود به همین راحتی خبر شهادت پسر را به مادر داد؟
🦋شاید برای همین خواست خدا این بوده که مامان فاطمه پیش از همه با خبر شود.
باید یک محرم راز خبر می رساند. و طوری هم می گفت که آب توی دل مامان فاطمه تکان نخورد.
یک جوری که خیالش از بابت تو راحت باشد. مثلاً یک نفر مثل برادر شهیدش. همانی که خبر تولدت را داده بود.
🦋پس از بیست سال حالا بازهم دایی محمد علی مأموریت داشت.
باید پیغامی را به خواهرش می رساند.
خودت که خبر داری حتماً. مامان فاطمه همان شبی که تو شهید شدی خوابت را دیده.
خواب تو را و خواب دایی محمد علی را.
🦋می دانی به مامان فاطمه چه گفته؟
گفته بود: « نگران نباش. محمد رضا پیش من است. »
اصلاً مامان فاطمه خودش تو را کنار دایی محمد علی دیده.
توی خواب فضای خانه آن قدر پرنور و روشن شده بود که انگار آفتاب میان روز توی خونه طلوع کرده.
#کتاب یک روز بعد از حیرانی
شهید محمد رضا دهقان
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#شهیدانه
بر این اساس به حاج همت بله گفت، اما دو شرط هم تعیین کرد: اول این که «به حاجی گفتم خانواده من تیپ خاص خودشان را دارند. چندان مذهبی نیستند و از سپاهیها هم خوششان نمیآید. احتمالاً پدر و مادرم مخالفت خواهند کرد. صحبت با اینها با خود شما. و دیگر این که من میخواهم بدون مهریه ازدواج کنم. شما وقتی میروید پدرم را راضی کنید، مهر تعیین نکنید. ایشان گفتند: من وقت این کارها را ندارم. گفتم: خب شما که وقت این کارها را ندارید ازدواج نکنید. شما را به خیر و ما را به سلامت و بلند شدم. حاجی گفت: درست است که من وقت ندارم ولی به خدا توکل دارم».
حاج همت در ادامه جلسه خواستگاری، با پذیرش این دو شرط گفت: «فقط به شما بگویم که خطبه عقد ما جاری شده. من حج که بودم هربار که خانه خدا را طواف میکردم، شما را هم کنار خودم میدیدم. آن موقع فکر میکردم این نفس من است که اینجا هم نمیگذارد به عبادتم برسم. ولی بعد که برگشتم منطقه و دیدم شما اینجا هستید، ایمان پیدا کردم که آن، قسمت من بوده که در طواف کنار من میآمده.» آنگاه پس از مکثی طولانی با لحن خاصی گفت: «اگر من اسیر شوم یا مجروح، شما خیلی آزار میبینید. بازهم حاضرید با من ازدواج کنید؟
#راوی_همسر_شهید_همت
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb