✅مصائب و شگفتیهای حضرت فاطمه ام ابیها
✍️رهبر انقلاب: تاریخ زندگی این بزرگوار عیناً منطبق با تاریخ رسالت است؛ یعنی اندکی بعد از رسالتِ پیامبر این بزرگوار طلوع میکند، اندکی بعد از رحلتِ رسالت و پیغمبر اکرم غروب میکند؛ یعنی کاملاً زندگی [او] منطبق است با دوران رسالت. در دوران کودکی، محنت شعب ابیطالب را احساس میکند و درک میکند.
از کودکی وارد میدانهای دشوار زندگی میشود، مادر را از دست میدهد که برای دختری در این سن بسیار دشوار است، امّا او در کنار تحمّل این دشواری کار بزرگی را انجام میدهد و آن غمگساریِ پیغمبر است. پیغمبر که هم خدیجه را، هم جناب ابیطالب را از دست داده، نیاز به غمگسار دارد و این دختر است که غمگسار پدر میشود. این غمگساری همین طور ادامه پیدا کرد تا دوران مدینه و در اُحُد و در خندق و در بسیاری جاهای دیگر که آن وقت پیغمبر فرمود: فاطِمَةَ اُمُّ اَبیها؛ مادری کرد برای پیغمبر.
بعد، مسئله هجرت، آزمونهای بینظیر دوران مدینه، همسری با علیّبنابیطالب که یک پایش در خانه است، یک پایش در میدان جهاد -تحمّل این سختیها- و بعد تربیت این چهار فرزند بینظیر در دوران تاریخ، بعد هم دادن اوّلین قربانی بعد از رحلت پیغمبر، محسن، و در نهایت شهادت خود او چند ماه بعد از پیغمبر.
1399/11/15
هدایت شده از تبلیغاتبزرگسهستاره🌟🌟🌟
🔈خبر ویژه به ادمین های محترم
برای درآمد زدایی آیا تا بحال از ایتا درامد کسب نکردی
تبلیغات ما کاری میکنه که درآمد داشته باشی 😍
ما رو در کنالتون مدیر میکنید و در عوض ماتبلیغات میزاریم و نسبت به ویوتون به شما پول میدیم
شرط ورود هم اینه که ۱۰۰+ ویوتون باشه
آمارتون بالای 1کا باشه
کانال تبلیغات ما👇
@Khadmo_Reza_313
@Khadmo_Reza_313
@Khadmo_Reza_313
جهت شرکت به پیوی بیایین
@khadmoreza
《چادࢪ گلدار》
یه ࢪوز یکی از همسایہ ها اومدن برای نذری حضرت ابوالفضل شکࢪ گرفت و رفت؛چند دقیقه بعد با گریه😭بࢪگشت!
گفت:شکر لازم ندارم....😳
خانومہ با شوهرش میره کࢪبلا ،شۅهرش مجبۅر میشه یه دختر ۱۲ ساله رو صیغه کنه😱😡😰😧
https://eitaa.com/joinchat/1439432807Cba2016211f
به نام خدا
《چادر گلدار》🌺#رمان_چادرگلدارقسمت_اول
تو یه روستا نزدیک تهران به دنیا اومدم. قبل از من دو تا از خواهربرادرهام بعد از اینکه به دنیا اومدن فوت کرده بودندننه و آقام از اینکه من زنده موندم خوشحال بودن
تو روستامون اگه کسی پسر به دنیا می آورد خیلی خوشحال میشدن چون بعدا که بزرگ میشد کمک حالشون تو کشاورزی ونگهداری گاو و گوسفنداشون بودامامن چون دختر بودم اهمیتی نداشتم.
وقتی بزرگتر شدم از این طرز فکر خیلی بدم میومد تصمیم گرفتم همیشه کمک کار ننه، آقام باشم و نزارم فکرکنن حالا که پسر ندارن دست تنهان.خونمون سه تا اتاق بود و حیاط بزرگ تهش دیوار کشیده بودن،برای طویله گاو و گوسفندا
یکی از اتاق ها ننه فاطمه(مادر بزرگ پدری) زندگی میکردچشماش خیلی ضعیف بود و یه عینک ته استکانی داشت که با اونم نمیتونست ببینه من همیشه بعد از این که کمک مادرم میکردم میرفتم پیش ننه فاطمه ، کاری داشت انجام می دادم. هر وقت کمکش میکردم میگفت ننه ایشالله امام حسین را زیارت کنی.
همیشه هم بعد از گفتن کربلا بغض گلوش را می گرفت.
این دعای ننه خیلی برام دور بود چون هم خیلی پول میخواست و هم کربلا رفتن سخت بود.
8سالم که بود ننه فاطمه نماز خوندن را یادم داد و بعدش گفت :(خدیجه جان حالا که نماز را یادگرفتی اگه مرتب نماز بخونی یه جایزه پیش من داری.)
من از ذوق جایزه همه نمازهام را میخوندم،دل تو دلم نبود ببینم ننه فاطمه چی میخواد بهم جایزه بده...
🚫❌کپی از رمان حرام می باشد❌
#ساخت_کانال
مارا به دوستانتون معرفی کنید👇😊
https://eitaa.com/joinchat/1439432807Cba2016211f