آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج 🌲🌱 #قسمت_شصتم نامه ها و دست نوشته های زینب شبیه به نامه های یک رزمنده در جبهه بود
#رمان_راز_درخت_کاج 🌲🌱
#قسمت_شصت_یکم
در خانه هر وقت به او چیزی می گفتم کافی بودیک بار بگویم.به همه ی حرف ها توجه داشت و آن قدر افتاده بودکه همیشه در همه چیز کوتاه می آمد.در همه نوشته هایش علاقه به شهادت و شهید دیده می شد.در یکی از نامه هایش در باره ی قطعه شهدا این طور نوشته است:"تکّه ی شهدا پر شده است. من به دعای کمیل قطعه ی شهدا رفتم ؛سر ثبر دوست برادرم،حمید یوسفیان. خیلی گریه کردم. قبرهایی در اطراف او کنده بودندتا دوباره شهید بیاورند.از خدا خواستم که من آنجا خاک شوم . اما هنوز لیاقتش را ندارم.تکّه ی شهدا بوی خون،بوی عطر،بوی عشق می دهد."
زینب در دیدارهایش اشاره ای هم به دیدار با مجروحین در بیمارستان دارد.اونوشته که کتابهایی را که می خریده،به مجروحانی هدیه می کرده که از همه نورانی تر بوده اند.زینب با انها صحبت می کرده تا توقعات و خاسته های آنهارا به دخترهای دبیرستانی بگوید. زینب خودش را مدیون مجروحین می دید.
زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بودکه بیست مورد داشت؛از نماز به موقع و یاد مرگ و همیشه وضو داشتن و خواندن نماز شب و نماز غفیله و نماز امام زمان (عج) ،تا ورزش صبحگاهی و قرآن خواندن بعد از نماز صبح و دعا کردن و کمتر گناه کردن و کم خوردن صبحانه و نهار و شام.
جلوی این موارد ستونهایی کشیده بودو تاریخ هر روز را یادداشت کرده بود و هرشب بعد از محاسبه ی کارهایش جدول را علامت می زد.من وقتی جدول را دیدم ،به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم؛به یاد آن اندام لاغر و نحیفش که چند تکّه استخوان بود.به یاد آن روزه های مداوم و افطاری های ساده.به یاد نماز شبهای طولانی و بی صدایش،به یاد گریه های او در سجده هایش و دعاهایی که در حق امام داشت.زینب در عمل،تک تک آن جدول خودسازی و خیلی چیزهای دیگری که در آن جدول نیامده بود را رعایت می کرد.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
🌀مارا به دوستانتون معرفی کنید🌀