eitaa logo
آمال|amal
315 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌱🌲 #قسمت_چهل_نهم صبح روز سوم ،خانم کچویی هم به خانه ی ما آمد. او که ترسیده بود
... ای کاش میتوانستیم به مهرداد هم خبر بدهیم که خودش را به خانه برساند.اما هیچ خبری از او نداشتیم. ماه هامی گذشت و ما از مهرداد بی خبر بودیم.مهرداد با زینب خیلی صمیمی بود. اگر خبر گم شدن زینب را می شنید،حتما خودش را می رساند.مینا و مهری هم برای عملیات فتح المبین به یک بیمارستان صحرایی در شوش رفته بودند. از روز گم شدن زینب ،دیگر هیچ ترسی برای مهرداد و مینا ومهری نداشتم.انگار ترسم ریخته بود. ترس از دست دادن بچه ها ،با گم شدن زینب کم شده بود.شهرام توی حیاط به مهران وبابایش چیزی گفت که صدای گریه ی انها بلندتر شد.خودم را به حیاط رساندم . هرچقدر التماس شهرام کردمکه "مامان ،چی شنیدی؟چی شده؟به من بگو" شهرام حرفی نزد و مهران و بابایش هم سکوت کردند. ساعتهاو دقایق ،حتی لحظه هابه سختی می گذشت تازه فهمیدم بلاتکلیفی و توی برزخ بودن چقدر سخت است.دیگر نمیدانستیم کجابرویم،کجارا بگردیم واز چه کسی سراغ زیمب را بگیریم. نه زمین جای ما را داشت ،ونه آسمان. نه خواب داشتیم و نه قرار. من با قولی که به خودم و زینب داده بودم کمتر بی قراری می کردم و حتی بقیه را آرام می کردم.مرتب به خودم می گفتم"چیزی که زینب انتخاب کرده باشد،انتخاب من است" ظهر شد؛مثل ظهر عاشورا به همان سنگینی و دردناکی. آقای روستا امدو من و مهران و بابای بچه هارا به مسجد المهدی برد. خیلی گرفته و ساکت بود. آقای حسینی ،امام جمعه ی شاهین شهر،به آقای روستا تلفن کرده بود و از اوخواسته بود که ما را به مسجد خیابان فردوسی ببرد. من و جعفر و مهران بدون اینکه چیزی بپرسیم،سوار ماشین شدیم و به مسجد رفتیم؛به مسجدی که محل نماز زینب بود. زینب هر روز ظهر که از مدرسه برمی گشت،اول به مسجد المهدی می رفت،نماز می خواند و بعد به خانه می آمد. به مسجد که رسیدیم،آقای حسینی هنوز نیامده بود. مهران و بابایش ساکت و بی صدا توی ماشین منتظر نشستند.اما من به مسجد رفتم. دوست داشتم حال زینب را در مسجد بفهمم . مسجد بوی زینب را میداد.روبه قبله نشستم و با زینب حرف زدم؛ حرف هایی که به هیچ کس نمی توانستم بگویم،یاد حضرت علی (ع)افتادم.حضرت علی هم در مسجد و در حال سجده شهید شد. زینب هم از مسجد به سمت سرنوشتش می رفت. ... 🌀مارا به دوستانتون معرفی کنید🌀