✨﷽✨
✅ اولویت های وظایفمان را بشناسیم.
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ
(قصص/٢6)
ترجمه :
يكى از آن دو دختران، به پدر گفت:
اى پدر! او را استخدام كن، زيرا بهترين كسى كه (مى توانى) استخدام كنى، شخصِ توانا و امين است.
دختران حضرت شعیب، بعلت پیری و ناتوانی پدر، مجبور بودند بیرون از منزل کار چوپانی کنند.
اما وقتی حضرت موسی به خانه شعیب آمد، دختران پیشنهاد کردند که از آن پس، کار را به حضرت موسی بسپارند.
بنابراین؛ کار کردن زن، بیرون از منزل، وقتی ضرورتی اقتضا می کند، بارعایت حیا و عفاف اشکال ندارد.
اما:
زنان عفيفه به دنبال آنند تا كمتر از منزل خارج شوند. و در جایی که ضرورتی نباشد، تمایل به کار بیرون ندارند:«استأجره»
چنانکه حضرت زهرا(سلام الله علیها) نیز از این که کارهای بیرون به همسرشان سپرده شد، خوشحال شدند.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞کلیپی بی نظیر پیرامون یاد مرگ و قبر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
داستان تشرفات به محضر #امامزمانعجلاللهتعالیفرجهالشریف
🎙ابراهیم افشاری
💠ادامه دارد....⏳
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🌹#یاصاحبالزمانادرکنی
#یاصاحبالزماناغثنی
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
ঊঈ🌺🍃ঊঈঊ
═❁°#یاصـاحبالزمان❁═
ঊঊঈ🍃🌺ঊঈ
#انتشارباذکرصلوات
۔(8).mp3
4.78M
🔷 #داستانتشرف
#شماره25
🔴 داستان تشرف ابوراجح حمامی و شفای معجزه آسای ایشان توسط امام عصر (عج)
🎙ابراهیم_افشاری
🌹#یاصاحبالزمانادرکنی
#یاصاحبالزماناغثنی
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
ঊঈ🌺🍃ঊঈঊ
═❁#یاصـاحبالزمان❁
ঊঊঈ🍃🌺ঊঈ
#انتشارباذکرصلوات
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
۔(11).mp3
5.24M
🔷 #داستانتشرف
#شماره26
🔴 تشرف سید محمد باقر مجتهد سیستانی و ارزش و اهمیت حفظ حجاب برای بانوان در بیان امام عصر(عج)
🎙ابراهیم_افشاری
🌹#یاصاحبالزمانادرکنی
#یاصاحبالزماناغثنی
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
ঊঈ🌺🍃ঊঈঊ
═❁#یاصـاحبالزمان❁
ঊঊঈ🍃🌺ঊঈ
#انتشارباذکرصلوات
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥این کلیپ رو حتما ببینید و انتشار بدید!
💠داستان دیدار پسر ابلیس با با پیامبر
يه آدمهایی هستن تو زندگی
که باعث میشن یه کم بلندتر بخندی،
یه کم بزرگتر لبخند بزنی
و یه کم بهتر زندگی کنی...
قدر آدم خوب های زندگیمون رو
یه کم بیشتر بدونیم...❤️
🔰امام صادق علیه السلام فرمودند:
💠هرکسی که خداوند خیرش را بخواهد، حب امام حسین علیه السلام و حب زیارتش را در قلب او میاندازد و هر که را خداوند بدیش را بخواهد، بغض نسبت به امام حسین علیه السلام و بغض زیارت آن حضرت را در قلب او می اندازد.❤️
📚(وسائل الشیعه/ج14/ص496)
#امام_حسین
#کربلای_معلی
✅ماجرای عجیب دعوای_سگ و جوان در قبر
🍃این جریان از عجیبترین اتفاقاتیست که در قبرستان تخت فولاد اصفهان اتفاق افتاده است که شیخ بهایی در کشکول خود به آن اشاره کرده
شیخ_بهایی نقل میکند:
روزی در تخت فولاد اصفهان از مرد عارفی که اهل ریاضت بود پرسیدم آیا خاطره ای داری که برای من نقل کنی
او فکر و تامّلی کرد و بعد گفت :
🍃روزی همین جا نشسته بودم ، دیدم جمعیّتی جنازه ای را آوردند در آن گوشه قبرستان دفن کردند و رفتند.
💢 چندی نگذشته بود که احساس کردم بوی عطر خوشی به شامّهام میرسد. به اطراف نگاه کردم دیدم جوانی خوشصورت و خوش لباس و خوشبو وارد قبرستان شد و فهمیدم این بوی خوش از اوست، آن جوان رفت کنار همان قبر و ناگهان دیدم آن قبر شکافته شد و آن جوان داخل قبر رفت و قبر به هم آمد.
من غرق در تعجّب و حیرت شدم که خواب میبینم یا بیدارم.
🍃 در همین حال، احساس کردم بوی بد و نفرتانگیزی به شامّهام میرسد، دیدم سگی وحشتانگیز ، بدقیافه و بدبو وارد قبرستان شد. با عجله رفت کنار همان قبر، قبر شکافته شد و او داخل قبر رفت و باز قبر به هم آمد.
من تعجّب و حیرتم بیشتر شد که چه صحنهای دارم میبینم.
🍃لحظاتی گذشت، دیدم باز آن قبر شکافته شد و آن جوان زیبا در حالی که سر و صورتش خونین و لباسهایش پاره و کثیف شده بود از قبر بیرون آمد؛
خواست از قبرستان بیرون برود من دویدم جلو و او را قسم دادم که بگو تو که هستی و جریان چیست ؟
🍃 گفت : من اعمال نیک آن میّت هستم، مامور شدم پیش او بروم و تا روز قیامت با او باشم. آن سگ هم اعمال بد اوست که پس از من وارد قبر شد. ما با هم نمیتوانستیم بسازیم، با هم گلاویز شدیم و او چون از من قویتر بود بر من غلبه کرد و با این وضع از قبر بیرونم کرد.
🍃 حال آن سگ تا روز قیامت با او خواهد بود.
شیخ بهایی بعد از نقل این حکایت گفت: این حکایت، عقیده شیعه مبنی بر تجسم اعمال را تأیید مینماید
📚خزینه الجواهر، ص 541 / ماه رمضان فصل شکوفایی انسان در پرتو قرآن، آیت الله سیدمحمد ضیاءآبادی، جلد 2 صفحه 19 الی 22
مردی میگفت: خانمم همیشه میگفت دوستت دارم.
من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم...
از همان حرفایی که مردها از زنها میشنوند و قدرش رانمیدانند.همیشه شیطنت داشت.ابراز علاقه اش هم که نگو...
آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم اینقدر به من علاقمند است؟
یک شب کلافه بود، یا دلش میخواست حرف بزند.
میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشد مفصل صحبت کنم، من برای فرار از حرف گفتم میبینی که وقت ندارم، من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانند کنه به من میچسبی
گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خدا کنه تا صبح نباشی
بی اختیار این حرف را زدم این را که گفتم خشکش زد، برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست
بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم، موهای بلندش رها بود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت، در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیا را دارم لبخند بی روحی زد
نفس عمیقی کشید و خوابیدیم
آن شب خوابم عمیق بود، اصلا بیدار نشدم
از آن شب پنج سال میگذرد
و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام.
هزاران سوال ذهنم را میخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام...گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را... مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد ؟
همسرم دیگر بیدار نشد، دچار ایست قلبی شده بود شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش اما در ظاهر ،نه شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم، اما طبق معمول وقتش را نداشتم. بعدها کارهایم روبراه شد، حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت. من اما ،آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت.
بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم، کشوی کنار تخت را باز کردم، یک نامه آنجا بود، پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد، خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم.
آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد
حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد.
حالا فهميدم، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش می ایستد.
بايد بیشتر مواظب حرفها بود... 😔