یاران امام زمان عجلالله
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣4⃣ ✅ فصل یازدهم 💥 یک روز عصر، نان خریده بودم و داشتم برمیگشتم. زنهای همس
🌷 #دختر_شینا – قسمت 3⃣4⃣
✅ فصل دوازدهم
کمی بعد،از آن خانه اسبابکشی کردیم و خانهی دیگری در خیابان هنرستان اجاره کردیم. موقع اسبابکشی معصومه مریض شد. روز دومی که در خانهی جدید بودیم، آنقدر حال معصومه بد شد که مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان.صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مکافات بود با دو تا بچهی کوچک از اینطرف به آنطرف برویم.
نزدیک ظهر بود که از بیمارستان برگشتیم.صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون کار داشت دوباره تاکسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود.خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه میآمد و بهانه میگرفت. میخواست بغلش کنم. با یک دست معصومه و کیسهی داروهایش را گرفته بودم،با آن دست خدیجه را میکشیدم و با دندانهایم هم چادرم را محکم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند.
به سختی کلید را از توی کیفم درآوردم و انداختم توی قفل.در باز نمیشد.دوباره کلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمیشد.انگار یک نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در کوبیدم. ترس به سراغم آمد. درِ خانهی همسایه را زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. زن هم میترسید پا جلو بگذارد. خواهش کردم بچهها را نگه دارد تا بروم صمد را خبر کنم. زنِ همسایه بچهها را گرفت. دویدم سر خیابان.هر چه منتظر تاکسی شدم، دیدم خبری از ماشین نیست. حتی یک ماشین هم از خیابان عبور نمیکرد.آن موقع خیابان هنرستان از خیابانهای خلوت و کمرفت و آمد شهر بود. از آنجا تا آرامگاه بوعلی راه زیادی بود.
تمام آن مسیر را دویدم.از آرامگاه تا خیابان خواجهرشید و کمیته راهی نبود. اما دیگر نمیتوانستم حتی یکقدم بردارم. خستگی این چند روزه و اسبابکشی و شبنخوابی و مریضی معصومه، و از آنطرف علّافی توی بیمارستان توانم را گرفته بود؛ اما باید میرفتم. ناچار شروع کردم به دویدن. وقتی جلوی کمیته رسیدم، دیگر نفسم بالا نمیآمد. به سرباز نگهبانی که جلوی در ایستاده بود، گفتم: « من با آقای ابراهیمی کار دارم. بگویید همسرش جلوی در است.»
سرباز به اتاقک نگهبانی رفت. تلفن را برداشت.شماره گرفت و گفت:«آقای ابراهیمی!خانمتان جلوی در با شما کار دارند.
صمد آنقدر بلند حرف میزد که من از آنجایی که ایستاده بودم صدایش را میشنیدم.میگفت:«خانم من؟!اشتباه نمیکنید؟!من الان خانم و بچهها را رساندم خانه.»رفتم توی اتاقک و با صدای بلند گفتم: « آقای ابراهیمی! بیا جلوی در کار واجب پیش آمده.»
کمی بعد صمد آمد. قیافهام را که دید، بدون سلام و احوالپرسی گفت:«چی شده؟! بچهها خوباند؟! خودت خوبی؟!»
گفتم:«همه خوبیم.چیزی نشده.فکر کنم دزد به خانه زده. بیا برویم. پشت در افتاده و نمیشود رفت تو.»
کمی خیالش راحت شد. گفت:«الان میآیم. چند دقیقه صبر کن.»رفت و کمی بعد با یک سرباز برگشت. سرباز ماشین پیکانی را که کنار خیابان پارک بود، روشن کرد.صمد جلو نشست و من عقب.ماشین که حرکت کرد، صمد برگشت و پرسید:«بچهها را چه کار کردی؟»
گفتم:«خانهی همسایهاند.»
ماشین به سرعت به خیابان هنرستان رسید. وارد کوچه شد و جلوی در حیاط ایستاد. صمد از ماشین پیاده شد. کلیدش را درآورد و سعی کرد در را باز کند. وقتی مطمئن شد در باز نمیشود، از دیوار بالا رفت. به سرباز گفتم:«آقا! خیر ببینید.تو را به خدا شما هم بروید. شاید کسی تو باشد.»
سرباز پایش را گذاشت روی دستگیرهی در و بالا کشید. رفت روی لبهی دیوار از آنجا پرید توی حیاط.کمی بعد سرباز در را باز کرد. گفت:«هیچکس تو نیست. دزدها از پشتبام آمدهاند و رفتهاند.»
خانه به هم ریخته بود.درست است هنوز اسباب و اثاثیه را نچیده بودیم. اما اینطور هم آشفتهبازار نبود.لباسهایمان ریخته بود وسط اتاق. رختخوابها هر کدام یک طرف افتاده بود.ظرف و ظروف مختصری که داشتیم،وسط آشپزخانه پخش و پلا بود.چند تا بشقاب و لیوان شکسته هم کف آشپزخانه افتاده بود.
صمد با نگرانی دنبال چیزی میگشت. صدایم زد و گفت:«قدم! اسلحه، اسلحهام نیست.بیچاره شدیم. » اسلحهاش را خودم قایم کرده بودم. میدانستم اگر جای چیزی امن نباشد، جای اسلحه امنِامن است.رفتم سراغش. حدسم درست بود.اسلحه سر جایش بود. اسلحه را دادم دستش، نفس راحتی کشید. انگار آب از آب تکان نخورده بود. با خونسردی گفت:«فقط پولها را بردند. عیبی ندارد فدای سر تو و بچهها.»
با شنیدن این حرف، پاهایم سست شد. نشستم روی زمین. پول ژیانی را که چند هفته پیش فروخته بودیم گذاشته بودم توی قوطی شیر خشک معصومه. قوطی توی کمد بود. دزد قوطی را برده بود. کمی بعد سراغ چند تکه طلایی که داشتم رفتم.طلاها هم نبود. صمد مرتب میگفت:«عیبی ندارد. غصه نخور. بهترش را برایت میخرم. یک کم پول و چند تکه طلا که این همه غصه ندارد. اصلِ کار اسلحه بود که شکر خدا سر جایش است.»
ادامه دارد...
یاران امام زمان عجلالله
🌷 #دختر_شینا – قسمت 3⃣4⃣ ✅ فصل دوازدهم کمی بعد،از آن خانه اسبابکشی کردیم و خانهی دیگری در خیابان
ادامه رمان (دخترشینا)فردا شب رأس ساعت 20 تقدیم نگاه پرمهرتون خواهیم کرد:)🌹🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘️بخند،ببخش ،فراموش کن ☘️
9.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز پدر
مرتضی جعفرزاده..
شادی روح پدران آسمانی صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام عرض ادب احترام خدمت شما خوبان
ادامه مبحث شبانه تقدیم حضورتون ⬇️
یاران امام زمان عجلالله
🔶 رعایت آداب اجتماعی یکی از مشکلاتی هست که معمولا مذهبی ها هم گاهی درگیرش هستند. 🔺 و برای همین هم ه
#آداب_تربیت_فرزند
💢 چرا توی بحث امر به معروف و نهی از منکر انقدر ضعف وجود داره؟
🔺 چون مذهبی ها معمولا بلد نیستن و عادت ندارن که با سایر مردم معمولی ارتباط صمیمی برقرار کنند وگرنه فوق العاده میتونن موثر باشند.
هر مغازه ای که رفتید سر صحبت رو باز کنید. گاهی با مغازه دار و گاهی اگه شرایطش بود با سایر مشتری ها.
🌹 یه سلام و علیکی کنید و حال و احوالی بپرسید. اگه طرف مقابل شروع کرد نالیدن شما هی بگید ان شالله درست میشه و اوضاع خوب میشه و توکل کن به خدا و ...
همش هم با لبخند باشه. این خیلی موثره.
❇️ اگه یه خانمی بد حجاب باشه حتما خودش حجابش رو مرتب میکنه.
این کار نیاز به تمرین داره باید از یه جایی شروع کنید
یاران امام زمان عجلالله
#آداب_تربیت_فرزند 💢 چرا توی بحث امر به معروف و نهی از منکر انقدر ضعف وجود داره؟ 🔺 چون مذهبی ها معمو
#آداب_تربیت_فرزند
خب بپردازیم به آدابی که باید در مهمانی رعایت بشه.
🔸🌹 اولا در فرهنگ دینی ما خیلی بر مهمانی رفتن و مهمانی دادن تاکید شده. مثلا در برخی روایات هست که مهمان حبیب خداست.
این حرف رو قدیمی ها بیشتر به زبان میاوردن و خوبه که پدر و مادرا همیشه این موضوع رو به بچه ها گوشزد کنند.
❇️ در روایاتی هم مهمانی دادن رو موجب افزایش رزق و روزی میدونند. بر خلاف تصوری که برخی از افراد دارن، کسی که اهل مهمانی باشه خدا رزق و روزی بیشتری بهش میده.
اگه کسی میخواد پولدار بشه علاوه بر تلاش جهت رونق کسب و کارش باید اهل مهمانی باشه. یه مدت سعی کنید بیشتر اهلش بشید تا اثرات قشنگش رو ببینید.😊
یاران امام زمان عجلالله
#آداب_تربیت_فرزند خب بپردازیم به آدابی که باید در مهمانی رعایت بشه. 🔸🌹 اولا در فرهنگ دینی ما خیلی ب
🔶 نکته بعد اینکه مهمانی باید تا اونجا که میشه ساده برگزار بشه. یعنی هم مهمان انتظار زیادی از صاحب خونه نداشته باشه و هم میزبان نیاز نیست که کلی خرج کنه تا شیک ترین مهمانی رو بگیره!
⭕️ وقتی هزینه ها خیلی زیاد بشه طبیعتا مهمانی دادن و رفتن کار خیلی سختی میشه و کم کم ترک میشه.
🌷 قدیم که بود درب خونه خیلی از مردم باز بود و هر کسی میخواست خونه کسی بره خیلی راحت این کار رو انجام میداد. همین رفت و آمد مردم به خونه های همدیگه کلی برکت وارد زندگی میکرد.
✅ ما باید این سنت بسیار ارزشمند رو احیا کنیم.باید سعی کنیم هزینه های مهمانی رو کم کنیم و این فرهنگ رو برای همه جا بندازیم که قرار نیست برای جلسه مهمانی خیلی تشریفاتی عمل کنیم.