🔶 گفتیم که یکی از خصوصیات مومن اینه که علاقه داره در راه خدا رنج بکشه. 🔹 مثلا امام حسن مجتبی روحی فداه سه بار کل زندگیش رو در راه خدا داد و دوباره از صفر شروع کرد... چرا؟ 🌺 چون دوست داره در راه خدا رنج بکشه.✔️✔️✔️ بله اصلا هیچ کجا نگفتن که واجبه این کار 🔶 اما آدم هرچقدر محبت خدا توی قلبش بشینه بیشتر دوست داره در راه خدا رنج بکشه... 🚸 من و شما چطور؟ تا حالا شده با علاقه ی شخصی خودمون یه کاری رو که واجب هم نیست در راه خدا انجام بدیم؟

🌿🌹🌿 🌹 #افلاک_شده_دخیل_گهواره_تو 🌹پسر کوچک اربابی و اربابِ مَنی 🌹منبر و روضه و سجّاده و محراب منی #تولدت_مبارک_نازدانه_ارباب #یا_باب_الحوائج_علی_اصغر 🌹 🌿🌹🌿

مامان برای روز پدر براش چی بخرم😘🌹

🌹 🌸دانی که چرا زمین به دور خود میچرخد؟ نه بهر من و نه بهر تو  میگردد...🌸 🌸یک بار به عمر  خود  علی را دیده.. دیوانه شده به دور خود میگردد🌸 💚علی شـاه 💚علی مــاه 💚علی راه 💚علی نصر من الله 💚علی زمزمه ی هر دل آگاه 💚علی حصن حصين است 💚علی عين يقين است 💚علی حبل متين است 💚به کوری دو چشم دشمنانش 💚علی اميرالمؤمنين است ♥️ 💚علی کاشف هر غم 💚علی بر همه مرهم 💚علی ذکر لب عيسی مريم 💚على هستی خاتم 💚علی برگ برات همه ی خلق 💚از آتش و جهنم 💚علی اصل وجود است 💚علی روی سجود است 💚علی معدن جود است 💚علی راز و نياز است 💚علی سوز و گداز است 💚علی محرم راز است 💚علی مهر قبولی نماز است 💚علی صوم و صلات است 💚علی حج و زکات است 💚علی برگ برات است 💚علی تجلی صفات است همه عالم بگويند💚 فقط 👈 💚حيدر امير المومنين است💚

🌹 💫بر صاحب ذوالفقار، 🌸حضرت حیدر(ع) صلوات 💫بر وارث بر حق 🌸پیمبـر (ص) صلوات 💫خواهی که خداوند 🌸گنـاهت بخشـد.. 💫بفرست بر این 🌸امام و رهبـر صلوات 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم ْ🌸

⚡️🌩⚡️ 🔥 💫« الله اکبر » یعنی: در شهر #بی_خدایان هم قدرت برتر همیشه خداست و جواب این 💫#یارب_یارب_های هزاران کیلومتر دورتر از دل برخواسته را خواهد داد! 💫#یارب_یارب_ها طوفانی به پا خواهند کرد که شهر #بی_خدایان را در #آتشی_عجیب بسوزاند 🌪 تندبادهای آتشین، 🔥گردبادهای آتشین! در قرآن ، سوره بروج آمده: (۳)قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﺎﺩ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺁﻥ ﺧﻨﺪﻕ (٤) النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ ﺁﻥ ﺁﺗﺸﻲ ﻛﻪ هیزمش ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻮﺩ (٥) إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ اطراف آتش [ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ] ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ (٦) وَهُمْ عَلَىٰ مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻜﻨﺠﻪ ﻭ ﺁﺳﻴﺐ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺍﻧﺠﺎم میﺩﺍﺩﻧﺪ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮ ﻭ ﻧﺎﻇﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ (٧) وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺍ ﻣﻨﻔﻮﺭ ﻭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻧﻤﻰﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻱ ﺗﻮﺍﻧﺎﻱ ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﺳﺘﻮﺩﻩ (۸)الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ﺧﺪﺍﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﺎﻟﻜﻴّﺖ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻲ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﺩﺭ ﺳﻴﻄﺮﻩ ﺍﻭﺳﺖ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﮔﻮﺍﻩ ﺍﺳﺖ . (۹)إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِيقِ همانا كسانى كه مردان و زنان با ايمان را مورد آزار و شكنجه قرار دادند و توبه نكردند، پس براى آنان عذاب دوزخ و همچنين عذاب سوزان است. ⚡️🌩⚡️ 🔥🌪🔥

قال علی علیه السلام: الحِدَّةُ ضَربٌ مِن الجُنونِ لأنَّ صاحِبَها يَندَمُ . . خشم و تندى، نوعى از ديوانگى است؛ زيرا صاحب آن پشيمان مى شود . .

✍ *داستان های جذاب؛* #رمان_حورا #قسمت_صد_و_سی_و_یکم چون تا حالا همچین لباس هایی را نپوشیده بود، برایش سخت بود تصور کردن خودش در آن ها. آن قدر در بازار چرخیده بودند که حالی برایشان باقی نمانده بود. به پیشنهاد هدی به کافی شاپ رفتند و دو بستنی سفارش دادند‌. هدی گفت: حورا میگم ک آقاتون نمیخواد برای لباس نظر بده ؟ _اوم نمیدونم.. فک نکنم! _خب الان که دیگه نمیشه بریم بگردیم. یه قراره دیگه میزاریم که مهدی هم باشه. موافقی؟! _آره موافقم. _خب پس بخور تا بریم. بستی هایشان را خوردند. هدی حساب کرد و از کافی شا‌پ بیرون امدند. تاکسی گرفتند و هرکدام به سمت خانه هایشان رفتند. حورا مثل همیشه در حال خواندن کتاب بود که تلفن همراهش زنگ زد. شماره را نگاه کرد، اما برایش آشنا نبود. انقدر درگیر شماره بود که صدای زنگ قطع شد. بعد از آن دوباره تلفن زنگ زد. این دفعه هدی بود. با شادی همیشگیش گفت: چرا تلفن و جواب نمیدی خوشگله؟ _نشناختم آخه خطت و عوض کردی؟ _نه جانا پدر شوهر گرامیتون بودند. _عه از طرف من معذرت خواهی کن. _چشم . _خب چی کار داشتن حالا؟ _کار خاصی نبود. _هدی اذیت نکن بگو دیگه. _ خب باشه. بابا گفتن که میخوان با آقا رضا صحبت کنن که قبل از عقد برای خرید صیغه محرمیت بخونید که راحت باشید. _صیغه؟ _بله صیغه محرمیت! _لازمه مگه ؟ _حورا جان بزرگترن حتما یه چیزی میدونن. _درسته. خب به داییم زنگ زدین؟ _نه هنوز الان بابا میخواد زنگ بزنه گفت اول از تو اجازه بگیریم. _خب، من حرفی ندارم باشه. _خوبه خب کاری نداری ؟ _نه هدی جان سلام برسون، خدانگهدار‌. _چشم، به امید دیدار. حورا غذایی درست کرد و خورد. به سراغ کارهای دانشگاه اش رفت تا آن ها را انجام دهد. ادامہ دارد...