eitaa logo
یاران امام زمان عجل‌الله
3.5هزار دنبال‌کننده
23.8هزار عکس
20.2هزار ویدیو
15 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
یاران امام زمان عجل‌الله
‌🌷 #دختر_شینا – قسمت 0⃣5⃣ ✅ فصل چهاردهم وقتی می‌خواستم بروم و پیت دومی را بیاورم، عزا گرفتم. پیت ر
‍ 🌷 ✅ فصل چهاردهم 💥 تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم. نه حال و حوصله‌ی بچه‌ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم.کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می‌آمد و نه پایین می‌رفت. 💥 هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: « دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت. » از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می‌ترسیدم قهر کرده و رفته باشد. دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ‌ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. ‌همان موقع، دلم شکست و گفتم: « خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان. » 💥 توی دلم غوغایی بود. یک‌دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه‌ها که بلند شد، فهمیدم صمد برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می‌زد: « قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟! » دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه‌ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم. خندید و گفت: « سلام به خانم خودم. چطوری قدم خانم؟! » به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم. اما ته دلم قند آب می‌شد. گفت: « ببین چی برایتان خریده‌ام. خدا کند خوشت بیاید. » و اشاره کرد به دو تا ساک کنارِ پشتی. 💥 رفتم توی آشپزخانه و خودم را با آشپزی مشغول کردم. اما تمام حواسم به او بود. برای بچه‌ها لباس خریده بود و داشت تنشان می‌کرد. یک‌دفعه دیدم بچه‌ها با لباس‌های نو آمدند توی آشپزخانه. نگران شدم لباس‌ها کثیف شود. بغلشان کردم و آوردمشان توی اتاق. تا مرا دید، گفت: « یک استکان چای که به ما نمی‌دهی، اقلاً بیا ببین از لباس‌هایی که برایت خریده‌ام خوشت می‌آید؟! » 💥 دید به این راحتی به حرف نمی‌آیم. خندید و گفت: « جان صمد بخند. » خنده‌ام گرفت. گفت: « حالا که خندیدی، آن ساک مال تو. به جان قدم، اگر بخواهی اخم و تَخم کنی، همین الان بلند می‌شوم و می‌روم. چند نفری از بچه‌ها دارند امشب می روند منطقه. » دیدم نه، انگار قضیه جدی است و نمی شود از این ادا اطوارها درآورد. ساک را برداشتم و بردم آن یکی اتاق و لباس‌ها را پوشید 💥 سلیقه‌اش مثل همیشه عالی بود. برایم بلوز و دامن پولک‌دوزی خریده بود، که تازه مد شده بود. داشتم توی آینه خودم را نگاه می‌کردم که یک‌دفعه سر رسید و گفت: « بَه... بَه...، قدم! به جان خودم ماه شده‌ای. چقدر به تو می‌آید. » خجالت کشیدم و گفتم: « ممنون. می‌روی بیرون. می‌خواهم لباسم را عوض کنم. » دستم را گرفت و گفت: « چی! می‌خواهم لباسم را عوض کنم! نمی‌شود. باید همین لباس را توی خانه بپوشی. مگر نگفتم ما عید نداریم. اما هر وقت که پیش هم هستیم و تو می‌خندی، عید است. » گفتم: « آخر حیف است این لباس مهمانی است. » خندید و گفت: « من هم مهمانت هستم. یعنی نمی‌شود برای من این لباس را بپوشی؟! » تسلیم شدم. دستم را گرفت و گفت: « بنشین. » 💥 بچه‌ها آمده بودند توی اتاق و از دیدن من و لباس نواَم تعجب کرده بودند. صمد همان‌طور که دستم را گرفته بود گفت: « به خاطر ظهر معذرت می‌خواهم. من تقصیر کارم. مرا ببخش. اگر عصبانی شدم، دست خودم نبود. می‌دانم تند رفتم. اما ببخش. حلالم کن. خودت می‌دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ‌کس را توی این دنیا اندازه‌ی تو دوست نداشته‌ام. گاهی فکر می‌کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می‌کنم، می‌بینم من با عشق تو به خدا نزدیک‌تر می‌شوم.  💥 روزی صد هزار مرتبه خدا را شکر می‌کنم بالاخره نصیبم شدی. چه کنم که جنگ پیش آمد؛ و گرنه خیلی فکرها توی سرم بود. اگر بدانی توی منطقه چه قیامتی است. اگر بدانی صدام چه بر سر زن‌ها و کودکان ما می‌آورد. اگر بودی و این همه رنج و درد و کُشت و کشتار را می‌دیدی، به من حق می‌دادی. 💥 قدم جان! از من ناراحت نشو. درکم کن. به خدا سخت است. این را قبول کن ما حالا حالاها عید نداریم. یک سری بلند شو برو خیابان کاشانی ( توضیح: در همدان خیابانی به نام شهید کاشانی وجود دارد که در دو طرف خیابان آپارتمان‌هایی توسط بانک مسکن ساخته شده است. تعدادی از این آپارتمان‌ها در اختیار مردم جنگ‌زده‌ی شهرهای جنوبی قرار گرفته بود. هنوز هم تعداد زیادی از آن‌ها در این آپارتمان‌ها زندگی می‌کنند. ) ببین این مردم جنگ‌زده با چه سختی زندگی می‌کنند. مگر آن‌ها خانه و زندگی نداشته‌اند؟! آن‌ها هم دلشان می‌خواهد برگردند شهرشان سر خانه و زندگی‌شان و درست و حسابی زندگی کنند. » 💥 به خودم آمدم. گفتم: « تو راست می‌گویی. حق با توست. معذرت می‌خواهم. » نفس راحتی کشید و گفت: « الهی شکر این مسئله برای هر دویمان روشن شد. » ادامه دارد...
ادامه رمان (دخترشینا)فردا شب رأس ساعت 20 تقدیم نگاه پرمهرتون خواهیم کرد:)🌹🌿
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫🌟✨ 🌟✨ ✨ 🕊خوشبختی یعنی تو کشورت امام رضا داری 🕊غریبی و یه آشنا داری ✨ 🌟✨ 💫🌟✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎉🦋🎉 🦋 🦋میخواستم ز آدمیان دلبری کنم 🦋گفتم که «یاعلی» دل پروردگار رفت 🦋 🎉🦋🎉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁🌨🍁 🌨 🌨روز پدر شده، پدر شیعیان کجاست؟ 🌨از چه غریب، بین بیابان «ذی طُوی» ست؟ 🌨در شهر ما به دور پدرها شلوغی است 🌨اما به بی کسی، پدر شیعه مبتلاست 🌨با دسته گل به دیدن بابای خود رویم 🌨امّا میان خار، گل باغ «هل أتی» ست 🌨از خانه و دیار خودش دور مانده است 🌨یارب چرا ولیّ تو از حقّ خود جداست 🌨جشن ولادتی که بدونش گرفته ایم 🌨بی روح و سرد، از غم صد فتنه و بلاست 🌨آخر چگونه مجلس شادی به پا کنیم؟ 🌨وقتی همیشه در دل مولای ما عزاست 🌨شیعه بیا برای ظهورش دعا کنیم 🌨زیرا کلید قفل فرج دست مرتضاست 🌨یا مرتضی دعای پدر رد نمی شود 🌨بنگر ظهور مهدی تو، چاره اش دعاست 🌨بر زخم لاعلاج  ِفرج، مرهمی گذار 🌨وقتی دوای منتقمت نسخه ی شماست 🌨فکری برای قلب حسین غریب کن 🌨تنها فرج، قرار دل شاه کربلاست 🌨فکری برای زینب و بازار شام کن 🌨در انتظار منتقمش بین کوچه هاست 🌨در مجلس شراب عدو لطمه می زند 🌨پیش یزید، ناله ی او: منتقم بیاست 🌨 🍁🌨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عرض ادب احترام خدمت شما خوبان ادامه مبحث شبانه تقدیم حضورتون ⬇️
یاران امام زمان عجل‌الله
🔸 به محض اینکه در منطقه ای از شهرهای غربی، برای مدتی پلیس برداشته بشه اونوقت وحشی گری مردم رو به وضو
🔷 سوالی که ممکنه اینجا پیش بیاد اینه که اگه یه بچه ای رو سال ها با تشویق و تنبیه فوری بار اورده باشیم چطور میتونیم این مشکل رو برطرف کنیم؟ ✅ راهش اینه که کم کم تشویق و تنبیه ها رو کمترش کنید. و بعد هم خیلی خوبه که برای بچه دقیقا توضیح بدید که چرا وابستگی به جایزه بد هست. ❤️ بگو: عزیزم من نمیخوام تو کارات رو به خاطر جایزه انجام بدی. تو شخصیتت بزرگ تر از این حرفاست که صرفا برای جایزه بخوای کارای خوب انجام بدی. من میخوام تو قوی بار بیای و اصلا جایزه برات مهم نباشه. 🔺 من نمیخوام بابت هر اشتباهی تو رو تنبیه کنم. من نمیخوام تو از ترس من کار خوب انجام بدی. میخوام خودت با فکر خودت کارای بد رو کنار بذاری. میخوام بتونی با نفست مبارزه کنی عزیز دلم...😌 و بچه ها واقعا درک و فهمشون خیلی بالاست و اگه اینجوری باهاشون حرف زدید به مرور زمان خیلی شخصیتشون قوی خواهد شد...