🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
🌿🌺به رسم ادب سلام به ارباب و سالارشیعیان🌿🌺
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🙏ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮّﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮّﺣﯿﻢ🙏
🌿🌷سبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ ياکاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَارحِم ضَعفی وَقِلَـّةَ حيلَتی وَارزُقنی حَيثَ لااَّحتَسِب يارَبَّ العالَمين🌸
#امامحسین✨
#امامزمان✨
#اَلسَّلامُعَلَیْکَ
#یااَباعَبْدِاللّهِالْحُسَیْنع✨
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْر✨
ঊঊঊ🌺🍃ঊঊঊ
═❁°#یاحسیـــــــــن❁═
ঊঊঊ🍃🌺ঊঈঊ
#انتشارباذکرصلوات✨🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر روز چهارشنبه
یا حی یا قیوم
🍃🌸 چهارشنبه متعلق است
به وجود نازنین
امام کاظم و امام رضا و امام جواد و امام هادی علیه السلام
السلام علیک یا امام کاظـم(ع)
السلام علیک یا امام رضـــا(ع)
السلام علیک یا امام جـواد(ع)
السلام علیک یا امام هادی(ع)
تقدیم به روح بلند آن چهار بزرگوار صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
روزتان پر از عطر خوش خدا
━•⊰❀ 🌺 ❀⊱•━ ═✾#اَلْحَمْدُلِلّٰهْکَمٰاهُوَاَهْلُه✾
━•⊰❀ 🌺 ❀⊱•━
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۱۸۶
ببخش ازدهنم پریدمن منظوری نداشتم
کلافه شد:باشه فهمیدم بسه گریه نکن بگیراشکاتوپاک کن دستمالی جلوم گرفت
آروم اشکاموپاک کردم حالا خوب بودآرایشم خراب نشد هردقیقه دلم و میشکنه بعدمیگه گریه نکن
به تالارسیدیم خوب میدونستم داره
تظاهرمیکنه ولبخندمیزنه قلب من بی چاره به عشقش می تپیدولی اون نمی خواست ببینه
نفهمیدم کی بهم معرفی میشه بادیدن عموخودموتوبغلش پرت کردم:عموجون سلام خوبی؟
سلام یادگاربرادرم
ازش جداشدم حاله ی اشک دیدموتارکرده بودولی نزاشتم بریزه زن عمو ساغروبغل کردمو بوسیدم ساغرآروم زیرگوشم گفت:آیداخوشبختی؟
برای اینکه خیالش وراحت کنم لبخندی زدمو چشماموبه
علامت مثبت بستم وبازکردم آره من خوشبختم که آیدینودرکنارم دارم هرچندکه اخمووبداخالق ومغرورباشه
همینکه درکنارشم برام بسه همه می رقصیدن وشادی میکردن
به اصرارمامان رفتیم وسط پیست رقص دلم خیلی شکسته بود
مامان باخنده گفت:امشب شب شماست شادباشید عزیزای دلم
چقدراین زن مهربان بامحبت بود
من باصدای لرزان وآروم گفتم:آیدین من آویزون نیستم تواومدی دنبالم
هششش ....میدونم منم نگفتم تواویزونی گفتم نمیخوام مثل اوناباشی
بالاخره سرجامون نشستیم کمی باساغرخوش وبش کردم ازاینکه همودیده بودیم خوشحال بودم کادوهاداده شدکه بیشترسرویس طلاوسکه بودباورم نمیشه یه شبه صاحب این همه طلابشم
بعدازصرف شام وکیک شنلم وانداختم روی سرم یاسمین ومحسن
آمدن محسن اروم بهم گفت:خیلی دلرباشدی امشب آیدین دیوونت میشه مطمئنم
پوزخندی زدم:فکرنکنم
ادامه دارد.....
https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۱۸۷
من ی مردم نگاه آیدین وخوب میشناسم
دلم ضعف رفت:امیدوارم
یاسی پریدبینمون:اینجاچه خبره؟زودبگیدچی به هم میگید؟
محسن دستی به موهای خوش حالت کشید:عزیزم حرف خواهربرادری بود
یاسمین لباشوجمع کردومشتی به بازوی محسن زد:خیلی بدین به من نمیگید
عزیزم ناراحت نباش باورکن خصوصی بود
آیدین اخمی کردوبه شوخی گفت
بله بله توبازن من چه حرف خصوصی داری
محسن خندیدوروبه یاسی کرد:بفرماهمینومی خواستی غیرت آیدینوقلقلک دادی زودبریم
که هواپسه
همه باهم خندیدیم محسن آیدینوبه آغوش کشید
خوب داداش خوشبخت بشیداگه کاری داری بمونم
نه داداش زحمت کشیدی ایشالله عروسیت جبران کنم
کم کم مهمونارفتن و ما هم به طرف خونه رفتیم پاهام ذوق ذوق میکردخم شدم کفشمودرآوردم عادت به کفش پاشنه بلندنداشتم
خیلی خسته بودم چشماموبستم سرموبه پشتی صندلی تکیه دادم
خسته شدی؟
چشماموبازکردم همینطورکه سرم به پشتی بودجواب دادم
آره ازصبح تاحالاسرپام ازطرفیم موهام روسرم سنگینی میکنه
اینوکه گفتم آیدین محکم کوبید توپیشونیش سرجام میخ نشستم
ای وای بازم باید گیرسربازکنم؟
باترس گفتم:فکرکنم
نگاه کلافه ی بهم کرد بادست کوبیدروفرمون ازدست شمازناچقدر دنگ وفنگ دارید
دندروعوض کردوپاشوروی گازفشارداد ماشین پروازمیکرد ازترس چشماموبستمو به صندلی چسبیدم به خونه که
رسیدیم همه خسته بودن هرکس راهی اتاقش شدمنم دامن سنگین لباسموجمع کردموبه سختی ازپله هابالارفتم
ازرفتارتوماشین فهمیدم که خیلی کلافه شده وامشب مثل شبای قبله.......
ادامه دارد.....
https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۱۸۸
اول توروتاجمودرآوردم چندگیرسربازکردم که آیدین واردشد اخماش توهم بود باکلافگی کراواتشوشل کردوکندبدون اینکه به من نگاه کنه روتخت
درازکشیدوپشتشوبه من کرد داشتم ازشدت ناراحتی دق میکردم
قلبم شکست آخه چرااینجوری میکنه؟
دستموبردم پشت لباسم تابندوبازکنم ولی نمی شد بالج قیچی کوچیکی ازروی
میزآرایش برداشتم تابندوقیچی کنم از شانس گندم قیچی مستقیم رفت توکمرم صدام بلندشد:آخ کمرم
بادست کمرمو ماساژدادم آیدین باشنیدن صدام سرشو چرخوندبادیدن صورت
مچاله شده ی من ازروتخت پریدپایین:چی شدآیدا؟؟
باناله گفتم:قیچی رفت تو کمرم
نگانگا کمرتو سوراخ کردی
دوباره به تخت برگشت باغمی عظیم لباساموعوض کردم صورتموشستم گوشه ترین قسمت تخت خودم و مچاله کردم باناراحتی سرموچرخونم که بخوابم:آخ سرم
بازچی شد؟
نشستم سرجام:گیررفت توسرم
نشست دستشوکوبیدروپاش
مگه درشون نیاوردی؟
نه نتونستم
دودستی زدتوصورتش:وای خدا...پاشوبرق وروشن کن تادرشون بیارم
برقوروشن کردم جلوش نشستم یکی یکی گیراروبازکردومدام آرایشگرولعنت فرستادموهام که بازشدن همینطوری بافتم ودرازکشیدم صبح دلم نمی خواست ازجام پاشم آیدین بیدارشده بود
آیداساعت یازدست پاشو
متکاروروسرم گذاشتم......
ادامه دارد.....
https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۱۸۹
میخوام بخوابم ولم کن نه درس دارم نه مدرسه
متکاروبرداشت آیداخانوم مامان اینا ی هفته دیگه اینجان برن دوباره تنهامیشیماااا
چشمموبازکردم بادلخوری گفتم حال ندارم بروبعدامیام
بی حرف رفت بیرون خوب می دونست دلیل بی حوصلگیم چی بودباتمام ناراحتیام رفتم حمام بایدازاین چندروزکه مامان
اینا اینجان استفاده میکردم بعدازیه دوش حسابی بیرون اومدم لباسموپوشیدم آیدین کنارپنجره ایستاده بود ازش دلخوربودم
موهاموخشک کردم ازدستشون کلافه شدم باغرغرگفتم: اه...بایدکوتاش کنم به طرفم چرخید چیو کوتاه کنی؟
موهاموازدستشون خسته شدم بایدپسرونه کوتاش کنم
خودشوبه من رسوند و گفت اجازه نمیدم کوتاشون کنی من عاشقشونم
آهی کشیدم وبه طرفش چرخیدم:چه فایده صاحب این موهارودوست نداری
بااخم گفت:چرااین فکرومی کنی من این موهاروباصاحبش دوست دارم
موهامو بالا بستم وشالمو سرکردم ازاینکه گفت دوسم داره خوشحال شدم ولی به روی خودم نیاوردم به طرف دررفتم به خودم مسلط شدمو رفتم پایین نمی خواستم این چندروزباقی مانده که خانوداه آیدین اینجان ناراحتیمو نشون بدم
باصدای بلندسلام دادم سلام برهمگی ببخشیددیربیدارشدم
.مامان:حق داشتی دخترکم دیروزخیلی خسته شدی
کنارآرمین نشستم آیدینم خودشوکنارماجاداد مامان باذوق گفت
وای آیدین نمیدونی همه چقدرازآیداتعریف کردن واقعاداشتن ازحسودی میترکیدن بابا روزنامشوکنارگذاشت:حسودی نداره پسرمن تکه بایدزنشم تک باشه
بله دیگه آیدین پسرتونه منم که....چیزم
بابا:توام پسرمی اگه این یه سال تخصصتو بگیری برات زن می گیرم اونم ازایران......
ادامه دارد.....
https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۱۹۰
آره بابا دخترای ایران کجاودخترای اروپایی کجا ؟
راستش میخوام برای همیشه
بیام ایران
مامان: منم ازغربت خسته شدم دوست دارم برگردم ایران
بابا :منم موافقم ولی فکرکنم تاکارای اونورو درس آرمین تمام شه یه سالی طول بکشه
آیدین:واقعااگه برگردیدمام ازتنهایی درمیاییم
****************************
چندروزگذشت وخانواده ی آیدین رفتن دوباره خونه سوت کورشد آیدین صبح
تاعصرسرکاربعدباشگاه بعضی وقتام مهمونی منم ازبعدازشب عروسیمون گوشه گیرترشدم دلم نمی خواست حتی بادوستام حرف بزنم دیگه بامعصومه خانومم درددل
نمی کردم خودموباکتابام مشغول کردم به اصرارآیدین کلاس کنکوررفتم به این ترتیب تابستون گذشت پیش
دانشگاهیمو متفاوت شروع
کردم دیگه ازاون آیدای شروشورشادخبری نبودآیدایی که باهمه سخت گیریهای زن عموش توی مدرسه شادوسرزنده
نبود حتی بادوستاشم دیگه گرم نبود
آیدین باسخت گیریهاش
حس وشورونشاطو ازم گرفته بودتنها سرگرمیم کتاب شده بود
یه روزسردزمستان بی حوصله وتنهاازپشت پنجره به برفهای
ریزی که ازآسمان فرودمی اومد خیره شده بودم باصدای آیفن سرموچرخوندم معصومه خانوم دروبازکرد
ازدیدن یاسی خوشحال شدموبه طرف دررفتم هوای سردصورتشوقرمزکرده بود
جیغ کوتاهی زدم:وای یاسی خوش اومدی
هموبغل کردیم
سلام چقدهواسرده
سلام خیلی خوشحال شدم بیاتو
کنارهم نشستیم وخوش بش کردیم یاسمین جابجاشد:آیدابالاخره تصمیم گرفتیم عروسی کنیم باخوشحالی بغلش کردم:واقعامبارکه حالاکی؟
اسفنددقیقایه ماه دیگه
خوشبخت بشیدهردوتون لیاقت همودارید
مرسی عزیزم.......
ادامه دارد.....
https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
|°°♥️°°|
هر زمان...
#جوانیدعایفرجمهدی(عج)
رازمزمهکند...
همزمان #امامزمان(عج)
دستهای مبارکشان رابه
سویآسمانبلندمیکنندو
برایآن جوان #دعا میفرمایند؛🤲
چهخوشسعادتندکسانیکه
حداقلروزییکبار #دعایفرج
را زمزمه میکنند...:)❤️
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج💚