اَلحمدُالله کَما هُوَ اَهلُه
#اَلحمدُالله_کَما_هُوَ_اَهلُه
اَلحمدُالله کَما هُوَ اَهلُه
#اَلحمدُالله_کَما_هُوَ_اَهلُه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حب الحسین علیه السلام
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
ঊঈ🌺🍃ঊঈ
═✧❁°یاحسیـــــــــن❁✧═
ঊঈ🍃🌺ঊঈ
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ঊঈ🌺🍃ঊঈ
═✧❁یا امام رضا❁✧═
ঊঈ🍃🌺ঊঈ
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْر
❀💌❀💌❀💌❀
اَلْحَمْدُلِلّٰهْ_کَمٰاهُوَاَهْلُهْ
❀💌❀💌❀💌❀
✨ࢪوبہششگوشہتࢪینقبلہۍعالم،هࢪصبح . . .
✨بࢪدننامحـسینِابنِعـــلۍمۍچـسبد🌱
🌸اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌸وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌸وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌸وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
#روز_و_روزگارتون_حسینی ♥️
هدایت شده از بابی انت وامی یااباصالح المهدی
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌷🍃
🌷
🌷سیمش وصل بود...
🌷روحیات و حالات معنوی
عجیبی داشت.
برای گشتزنی و شناسایی رفتیم و خسته برگشتیم.
در عملیات کربلای۵ در شلمچه،
صبح زود بعد از نماز یکدفعه آمد صدایم زد و گفت:
«حمید! کدوم گردان الان تو خطه؟»
گفتم: «گردان برادر محفوظی.» گفت:
«سریع بگو بیان عقب.
بعد از ظهر بچههای
زاهدان رو بفرست جاشون.»
تعجب کردم چون
مسئلهای نبود که نیاز
به تعویض نیرو باشد.
گفتم: «چرا؟!» گفت:
«کاری رو که میگم انجام بده.» گفتم:
«آخه چرا؟!
همینطوری که نمیشه؟
گفت:
«اینقدر سوال نپرس،
بگو بیان عقب.»
لحنم اعتراضآمیز شد.
گفتم: «من باید بدونم چی شده. بچهها جاشون خوبه.
اونجا توجیه شدن.»
دید که من بیخیال نمیشوم صدایش را آورد پایین
و به آرامی گفت:
«من الان یه صحنهای دیدم
که عراق حمله میکنه، چون
اینا خستهاند، همهشون شهید میشن، اما بچههای زاهدان
تازه نفس هستن.
توجیهشون کن.»
🌷سیمش وصل بود
و گاهی مسائل به او
الهام میشد.
من که به این حالاتش
عادت داشتم،
سریع رفتم سراغ بچههای زاهدان
و با نیروهای خط جابهجا شدند.
بعد از ظهر،
حاجی باز آمد و پیگیر شد.
جزئیات را توضیح دادم.
خوشحال شد.
پرسید: «بهشون مهمات کامل دادی؟» گفتم:
«مهمات و تجهیزات، همه چی بهشون دادم. تیربار هم اضافه کردم براشون.»
همان شب حدود ساعت ۱۰،
عراق حمله کرد.
البته نتوانست کاری بکند
و با کلی تلفات مجبور شد
عقبنشینی کند.
راوی: حمید شفیعی
از فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله
🌷 #فیلم جوانی سردار دلها
🌷
🍃🌷🍃