هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
🖐پنج درس زندگی؛
🍂قبول کن گذشته ها گذشته ...
🍂مسیر زندگی هرکسی با دیگری
فرق می کنه ...
🍂بیش از حد فکر کردن باعث میشه
غمگین بشی ...
🍂مراقب افکارت باش که
زندگیت رو میسازن ...
🍂زمان بهترین حلال مشکلاته ...
۱۹ مهر ۱۴۰۳
۱۹ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
شب جمعه ست دلم کرببلا میخواهد
در حرم حال مناجات و بکا میخواهد
شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد
بوسه بر پهنه ی ایوان طلا میخواهد
حال و احوال دلم خوب نمیباشد چون
خفقان دارد و از عشق هوا میخواهد
آه ای کرببلا سخت تر از هجران چیست؟
دل من آمده در صحن تو جا میخواهد
اغنیا کعبه خود را به تو ترجیح دهند
کربلا، حضرت ارباب گدا میخواهد؟
روح مجروح من از نوح حرم کرده طلب
مرهمی مرحمتم کن که دوا میخواهد
تنگدستم ولی از برکت آقا شاهم
بی نیاز است ولی باز مرا میخواهد
#شب_جمعه
#کربلا
#امام_حسین
۱۹ مهر ۱۴۰۳
۱۹ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
✨﷽✨
🔆 #سخن_بزرگان
▫️بهگونهاے قرآن بخوان ڪه چشم تو قرآن را ببیند،
گوش تو قرآن را بشنود
و قلب تو نسبت به معارف بلند او حضور داشته باشد.
باید آن را از آفرینندۀ قرآن تلقی ڪند، ڪه قرآن را خدا میگوید و تو شنونده قرآن هستی.
🎙 آیتالله بهجت رہ
۱۹ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
🌸🍃
خدایا...
گاهے دنیا و نامرادی هایش دلم را به درد مےآورد...
اما برق امید به تو از چشمانـم نمےرود،
خوب مےدانم هوای دلـم را داری
وقتے تو را دارم، غمے نیسـت...🤍
‹‹🌱››
۱۹ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
گفتم ای دل، نروی؟
خار شوی، زار شوی
بر سرِ آن دار شوی
بی بَر و بی بار شوی
نکند دام نهد؟
خام شوی، رام شوی؟
نپَری جلد شوی،
بی پر و بی بال شوی؟
نکند جام دهد؟
کام دهد، ازلب خود وام دهد؟
در برت ساز زند، رقص کند،
کافر و بی عار شوی؟
نکند مست شوی؟
فارغ از این هست شوی؟
بعد آن کور شوی،
کر شوی، شاعر و بیمار شوی؟
نکُنَد دل نکَنی،
دل بکَنَد،
بهرِ تو دِل دِل نَکُنَد؟
برود در بر یار دگری،
صبح که بیدار شوی؟!
مولانا•✾࿐༅🍃❀🌸❀🍃༅࿐✾•
۱۹ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
آدما می گویند نیش مارها کشنده است؟
مارگفت:
زخم زبان خودشان که بدتر است.
آدم ها همیشه نا امیدتان می کنند
تنها کاری که خوب بلدند همین است.
آدمها چوب اشتباهاتشان را جای دیگری میخورند !!
جایی که فکرشم نمیکنند ؛ حواستان باشد؛ چوبی که به احساس و زندگی دیگران میزنیم " تاوان " دارد ..
ماهی ها تا موقعی که دهانشان بسته است کسی نمی تواند آنها را صید کند ...
راز هایت را فاش نکن بعضی ها در انتظار صید یک اشتباه در انتظار نشسته اند ...
•✾࿐༅🍃❀🌸❀🍃༅࿐✾•
۱۹ مهر ۱۴۰۳
💢پارت نودو دو
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
رفتیم توی ده دور بزنیم چون هنوز هوا سرد بود هنوز درختی شکوفه نکرده بود از کوچه پس کوچه ها گذشتیم حیدر هم همراهمون آمده بود چقدر دلم برای یه مرد کنارم تنگ شده بود
_خانم یک ساعت هست که تو کوچه پس کوچه ها دور میزنیم می ترسم سرما بخورین اینجا هم که دکتر نداره اجازه بدین برگردیم
_باشه بریم خونه
در زدیم اسکندر در رو باز کرد
_سلام خانم
_سلام
رفت کنار و ماهم رفتیم تو کنار بخاری نشستیم روزهای تو خونه بودم و کم کم داشت هوا گرم میشد و درخت ها شکوفه میزدن
_خانم اگه دوست داشته باشین فردا همه بریم امامزاده یه نهار هم ببریم همونجا باشیم عصر برگردیم
_ممنون نجمه
فردا وسایل سوار یه الاغ کردیم و راه افتادیم یه نیم ساعت شایدم بیشتر راه رفتیم تا رسیدیم به امام زاده اطراف امام زاده پراز درخت و گل بود یه پیرمرد خادم اونجا بود
_سلام سید امیر
_سلام اسکندر آقا سلام رقیه خانم خوب هستید ؟؟؟
_سلام
_هوا گرم شده آمدین امام زاده مهمون هم که دارین الان بساط چای و صبحانه رو آماده می کنم
_ممنون شما چای بیارین ما همه چی برداشتیم
رفتم توی امامزاده بغض چند ماه هم ترکید یه دل سیر گریه کردم و با امامزاده درد ودل وقتی بقیه حالمو دیدن رفتن تا من معذب نباشم
۱۹ مهر ۱۴۰۳
💢پارت نود و سه
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
تو گریه هام می گفتم چرا یکی مثل سبحان نشد شوهرم که منم عاقبت بخیر بشم چشمام از گریه سرخ شده بود نمیدونم چرا تو دعاهام از خدا نمی خواستم دوباره سعید برگرده و زندگی خوبی داشته باشیم وقتی میدونستم سعید واقعا دوستم داره
بعد یک ساعت رفتم از امام زاده بیرون مردها سر سفره جداگانه نشسته بودن تا من راحت باشم سبحان هم بود
_نجمه نظرت چیه برای دختر مش خلیل برم خواستگاری ؟؟
_برای سبحان ؟
_اره
_دختر شو من ندیدم یه روز بیایین بریم ببینم
_چطور ندیدی چند دفعه باهم رفتیم شیر بگیریم
_ها مریم رو می گین خیلی دختر خوبیه کی قراره برین برای خواستگاری ؟؟
_همین فردا که بریم شیر بگیریم حرف شو پیش می کشم
نمی دونم چرا قلبم تیر کشید و ناراحت شدم بلند شدم
_خانم چی شد چرا صبحانه تون رو نمی خورین؟؟
نمی دونستم چی جواب بدم
_سیر شدم
_شما که دو لقمه هم نخوردین
حداقل بشینید چای تون رو بخورین
_یه دوری بزنم دور امام زاده میام
_باشه خانم
قبلم تیر می کشید چرا نمی دونم ازدواج سبحان چه ربطی به من داشت سبحان که اصلا تا به حال نگاهی هم به من نکرده بود بازم نشستم سر یه خاک و گریه کردم
_خانم چرا سراین خاک گریه می کنید ؟؟از کجا فهمیدین این خاک پسرتونه
-پسرم
_اره خانم بچه تون پسر بود خانزاده گفت بیارنش اینجا خاکش کنن
اگه نمی دونستید چرا نشستید سر قبرش گریه می کنید؟؟
_من به حال و روز خودم گریه میکردم پس بگو چرا نخواستن دنیا بیاد چون بچه م پسر بوده
_نمی دونم خانم فقط میدونم اینجا خاکش کردن الآنم سید امیر گفت شما سرقبر بچه تون نشستید وگرنه منم نمی دونستم
۱۹ مهر ۱۴۰۳
💢پارت نود وچهار
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
بچه پنج ماهم از دستم رفت دلم آتیش گرفت اگه بود الان بااون این تنهایی رو سر می کردم سرخاک پسرم زار می زدم
_خانم شما که قوی بودین چرا حالا این قدر گریه می کنید؟؟
با گریه گفتم
_صبر آدم هم اندازه داره کی باشه این چند ماه تموم بشه برم پیش مادرم میشه تنهام بزاری ؟؟
_چشم خانم
رفت و من موندم این همه بدبختی از اول که مرور کردم همه چی خوب بود تا چشم به سعید افتاد و روزگارم این شد همیشه دلم یه پسر می خواست که حامیم باشه تو خیالاتم اسمش رو مرتضی گذاشته بودم کمی که آروم شدم سید امیر آمد پیشم و گفت
_خانم چون زن بچه من هم اینجا دفن هستند پسر شما رو هم آوردم پیش اونا شما هنوز جون هستید خودتون رو آزار ندین
_شما چرا زن تون و بچه تون فوت کردن؟؟
_ما چند سالی بود که بچه دار نمی شدیم نذر کردیم اگه بچه دار بشیم یک سال خادم امام زاده باشیم بعداز سه سال گذشت خدا بهم یه بچه داد خیلی خوشحال بودم وقت زایمان که رسید زنم دردشدیدی داشت قابله رو آوردم بالای سرش گفت بچه نچرخیده هر کاری کرد بچه دنیا نیومد برف زیادی آمده بود نمیشد بریم شهر سرزا زنم و بچه م مردن منم زندگیم از هم پاشید بخاطر همین ۶ساله خادم امام زاده شدم
_می تونستید دوباره ازدواج کنید چرا ازدواج نکردین؟؟
_جای سمیه زنم رو هیچ زنی نمی تونن بگیره
_خدا رحمت شون کنه
۱۹ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
دنیا قانون عجیبی دارد، هفت میلیارد آدم
و فقط با یکی از آنها احساس تنهایی نمی کنی
و خدا نکند که آن یک نفر تنهایت بگذارد
آن وقت حتی با خودت هم غریبه می شوی...!
حسين_پناهي
۱۹ مهر ۱۴۰۳