eitaa logo
یاران امام زمان عجل‌الله
3.6هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
20.7هزار ویدیو
17 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ بسم الله الرحمن الرحیم 🌷🍃 با سلام و دعای خیر. 🌺🍃 میلاد با سعادت ابوالقائم حضرت امام حسن عسکری(ع)، خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه‌ی شیعیان و محبین اهل بیت(ع) تبریک و تهنیت باد.                                            🌟 حرز امام حسن عسکری علیه‌السلام: 🥀 بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، يَا عُدَّتِي عِنْدَ شِدَّتِي، وَيَا غَوْثِي عِنْدَ كُرْبَتِي، وَيَا مُؤْنِسِي عِنْدَ وَحْدَتِي، احْرُسْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لَاتَنامُ، وَاكْنُفْنِي بِرُكْنِكَ الَّذِي لَايُرامُ. ✨ صلوات خاصه امام حسن عسکری(ع): 🌼 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِيِّ الصَّادِقِ الْوَفِيِّ النُّورِ الْمُضِيءِ خَازِنِ عِلْمِكَ وَ الْمُذَكِّرِ بِتَوْحِيدِكَ وَ وَلِيِّ أَمْرِكَ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِينَ وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ وَ أَوْلادِ رُسُلِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ. 💫 امام حسن عسکری علیه‌السلام  فرمودند: پارساترین مردم کسی است که به هنگام شبهه، توقف نمايد؛ 🌷 و عابدترین مردم کسی است که حرام را ترک کند؛ 🍀 و کوشنده‌ترين مردم کسی است که گناهان را ترک کند؛ 🥀 و عابدترین مردم کسی است که به واجبات عمل کند. «الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای که تو دنیا وارث حیدری.mp3
15.66M
ای که تو دنیا وارث حیدری کی منو باز به سامرا میبری تولد پدرت مبارک یا حجت بن الحسن عسکری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
🪐 از پیرمرد حکیمی پرسیدند: از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد: یاد گرفتم؛ که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم یاد گرفتم؛ که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت. یاد گرفتم؛ که دنیای ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ما غافل هستیم. یاد گرفتم؛ که سخن شیرین ،گشاده رویی و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست. یاد گرفتم؛  که ثروتمندترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد. یاد گرفتم؛ بساط عمر و زندگیمان را در دنیا طوری پهن کنیم که درموقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢پارت نود و پنچ 💢تاوان یک گناه 💢ارسالی از اعضا(مهدا) آروم شدم و بدون اینکه نگاهی به سید امیر کنم رفتم دست و صورتم رو شستم و خواستم از گردش لذت ببرم چرا دروغ دلم شوهری مثل سبحان می خواست چندین باری که از پشت پنجره دیدمش سر به زیر و متین بود چشم آبروی مشکی و قد بلندی و هیکل خوب سبزه بانمک تا به حال چون من توی اون خونه بودم حتی حاضر نبوداز اتاقش بیرون بیاد جز برای کمک به پدرش یا مادرش حتی صداشو هم نشنیده بودم به خودم گفتم خجالت بکش تااول زمستون تو زن سعیدی فکر کردن به مرد دیگه ای گناهه استغفار کن دوباره تسبیح مامان که گردن بود رو در آوردم و شروع به ذکر گفتن شدم و رفتم کنار بقیه نشستم _بهترین خانم؟؟ _اره نجمه شرمنده باعث ناراحتی تون شدم _حق داری دخترم غم دوری از شوهرو از دست دادن بچه سخته _شوهر که نمیگه مرده ام یا زنده یه خط نامه برام ننوشته _هوا گرم شده برم شهر خبر از خانزاده می گیرم و براتون میارم خانم ناراحت نباشید _دستت درد نکنه نجمه _خواهش می کنم خانم فردا نجمه و رقیه رفتن برای گرفتن شیر و خواستگاری از مریم وقتی آمدن خوشحال بودن رفتن شیر گرم کنن توی مدبخت منم هم روم نشد برم ببینم چی شده ولی معلوم بود که جواب بله رو گرفتن آمدن توی هال و آقا اسکندر و حیدر هم از بیرون آمدن رقیه چای آورد _اسنکدر خداروشکر همه چی درست میشه و ماهم صاحب عروس می شیم _ها جواب دادن ؟؟ _اره قرار گذاشتیم فرداشب بریم برای خواستگاری و بقیه کارها _سید هم بگیم باید یه خطبه بخونه که محرم بشن عروسمون بتونه بیاد بهمون سر بزنه _خیلی خوب میشه گرم صحبت بودن منم توی اتاق با بچه های نجمه که خواب بودن بودم _خانم جان بیایید چایی بخورین _مبارک باشه رقیه خانم _ممنون خانم جان
💢پارت نود و شش 💢تاوان یک گناه 💢ارسالی از اعضا(مهدا) فرداشب همه رفتن و من گفتن بیا ولی گفتم نمیام میخوام خونه باشم توی اتاق حوصله م سر رفت رفتم توی حیاط لب حوض نشستم سبحان که انگار من رو ندیده بود از اتاقش آمد بیرون سرش پایین بود وقتی آمد کنار حوض _سلام آقا سبحان بنده خدا از خجالت سرخ شده بود سرش رو بالا آورد و من رو دید _سل ا م م گ ه شما خانم باهاشون نرفتین؟؟؟ _نه حوصله نداشتم _معذرت اگه می دونستم شما توی حیاط هستید مزاحمتون نمی شدم _شما ببخشید این مدت من مزاحم تون شدم شرمنده ام _این چه حرفیه خانم شما زن خانزاده آید سرش رو دوباره پایین انداخت که بره سمت اتاقش _من میرم تو مزاحم تون نمی شم اگه توی حیاط کار داشتین کار تون رو انجام بدین _نه خانم حوصله م تو اتاق سر رفته بود گفتم بیام توی حیاط کمی راه برم _امشب خیلی خوشحال هستید دارین ازدواج می کنید مبارک باشه _سلامت باشید این بار چشم تو چشم شدیم و قیافه شو قشنگ دیدم تندی سرش رو پایین انداخت و رفت توی اتاقش چون حوصله م سر رفته بود با سبحان هم صحبت بودم و رفتم توی اتاقم بعد نیم ساعت صدای در هال شد ترسیدم یعنی سبحان آمد توی هال چکار کنه؟؟ چند ضربه به در اتاقم خورد _کیه؟؟ داشتم از ترس قالب توهی میکردم _خانم سبحان هستم میشه یه لحظه بیایید توی هال وای خدای من با من چکار داره رنگ از صورتم پریده بود در رو باز کردم _بله آقا سبحان _شرمنده ترسوندم تون رنگ تون پریده _نه بفرمایید چکار داشتین _شما اون روز تا حرف ازدواج من شد بهم ریختین و مثل ابر بهار گریه کردین چرا؟؟؟ وای فهمیده بود چقدر تیز بود چی باید جواب می دادم سکوت کردم انگار جواب خودش رو گرفته باشه داشت می رفت _چیزی نبود یاد ازدواج خودم افتاد و گذشتم حالم بد شد چرا پرسیدین؟؟ _چون اگه شما از خانزاده هم جدا بشین کسی تو این جا قسط ازدواج باشما رو هم بکنه از ترس خانزاده که هنوز هوا تون رو داره جرأت نمی کنه بهتون نزدیک بشه _منظورتون رو نمی فهمم ؟؟! _منظورم رو فهمیدین برای اینکه حرف و حدیثی پیش نیاد من قبول کردم با مریم ازدواج کنم وگرنه قسط ازدواج نداشتم ولی وقتی شما رفتین همه برداشت اشتباهی از رفتن و گریه کردن شما داشتن ولی سید امیر گفت شما سر قبر بچه تون دارین گریه می کنید که حرفی پیش نیاد خانم و به گوش خانزاده برسه برای کسی بد نشه _اتفاقا خوده سعید گفته اگه بدونه من با کس دیگه ای خوش بخت میشم خوشحالم میشه _حرفه من جنس خودمون رو می شناسیم وگرنه صیغه رو باطل می کرد و توی عمارت به عقد کسی در تون میآورد و بهتون خونه و زمین میداد تا راحت زندگی کنید پس هنوز دل دنبال تون داره پس آه نکشید پشت سرم وای همه چیز رو فهمیده بود از کجا ؟؟ ادامه دارد....
💢پارت نود و هفت 💢تاوان یک گناه 💢ارسالی از اعضا(مهدا) _من نمی فهمم منظورت تون چیه ؟؟چرا باید آه بکشم ؟؟از اینکه دارین ازدواج می کنید خوشحالم _من فکر نمی کنم خانزاده وقت کرده باشه بچه تون رو از شهر آورده باشه امام زاده دفن کنه هر بار که از پشت پنجره بیرون رو نگاه می کردین با اینکه سرم پایین بود سنگینی نگاه تون رو حس می کردم امشبم بخاطر همین مجلس خواستگاری نرفتین _(باصدای کمی بلند )وای چه فکرهای می کنید من هنوز شوهر دارم بعد بیام به شما فکر کنم خجالت بکشید این حرف تون به گوش شوهرم برسه براتون گرون تموم میشه _قسم به خدا بخورین که این حرفها حقیقت نداره؟؟؟ وای قسم دروغ کفاره داره سکوت کردم وسبحان بدون هیچ حرفی رفت صدای در حیاط شد نجمه و حیدر بودن سریع لباس خوب پوشیدم _نجمه چی شد؟؟ _امدیم دنبال سبحان تا سید خطبه عقدشون رو بخونه _منم میام _خیلی خوشحالمون کردین سبحان سرش پایین بود من ونجمه جلو رفتیم و حیدر و سبحان هم از پشت سر ما می آمدن رفتم تو باهم احوال پرسی کردم اتاق خانم ها جدا بود و اتاق مردها جدا سبحان که رفت توی اتاق مردها سید شروع کرد به صیغه عقد رو خوندن و همه دست زدن و دو زن رفتن وسط و شروع به رقصیدن کردن برای اینکه به همه نشون بدم چقدر خوشحالم به نجمه گفتم بیا باهم برقصیم نجمه گفت باشه رفتیم وسط واز اول تا آخر من وسط مجلس بودم دیگه حسابی خسته شده بودم خودم که عروسی نداشتم اینجا بهترین لباسم رو پوشیده بود و حسابی رقصیدم آخری دست عروسم گرفتم با اینکه خجالت می کشید ولی با هم رقصیدیم بنده خدا از خجالت سرخ شده بود نشستم کنار نجمه _خانم ماشاءالله خوب رقص بلدین _اره با نوه خان عزیز که بودم یه دایه داشتن رقص ش خوب بود یاد گرفته بودم _اها حسابی مجلس رو گرم کردین _خیلی وقت بود یه فرصتی بشه برقصم _خانم کم کم باید بریم _باشه بریم دیگه نزدیک نصف شب بود که از همه خداحافظی کردیم _دست تون درد نکنه خانم حسابی مجلس رو گرم کردین _دیگه شرمنده که از اول تا آخر وسط بودم _خوب کاری کردین خانم جان سبحان تعجب کرده بود ولی من باید به همه ثابت می کردم که از ازدواج سبحان خوشحالم رفتیم خونه رفتیم هر کی توی اتاق خودشون رفت خوابید همه صبح زود بیدار شدن رفتن دنبال کارهاشون ولی من از بس خسته بودم دم ظهر بیدار شدم _خانم بیدارشدین؟؟ _ آخ دم ظهره من رو چرا از خواب بیدار نکردین؟؟ _ خانم خسته بودین دلم نیومد بیدارتون کنم الان صبحانه تون رو میارم _ نه میام توی آشپزخونه خودم می خورم نمی خواد تو زحمت بیفتید _ نه خانم‌ _ بزارین راحت باشم رقیه خانم _ چشم رفتم توی آشپزخانه یه لقمه درست کردم و یه چایی برای خودم ریختم و روی تخت توی حیاط نشستم و مشغول خوردن شدم کره و مربای محلی بود حسابی چسبید _ بعداز نهار خانم ما میرویم یر زمین شما خانه هستید یا با ما می ایید؟؟ _ دست تون درد نکنه بابت صبحانه نه من هم باشما می آییم سر زمین _ باشه نهار سبحان هم سر سفره با ما نشست حالا دیگه زن داشت و مجرد نبود و اشکالی هم نداشت توی جمع ما باشه سفره رو جمع کردم و من مثل همیشه سرجام نشسته بودم سبحان وقتی فهمید کسی جز من و خودش نیست گفت _ شنیدم دیشب از اول تا آخر مجلس وسط بودین و می رقصیدین و کسی هم روش نشده بهتون بگه بشینید تا بقیه هم برقصند لبخند زد _ حالا فهمیدین من ضره ای به شما فکر نمی کنم باورتون شد ؟! _ پسر چرا توی اتاق نشستی بیا بیرون خانم و معذب نکن _ مادر دارم سفره رو تمیز می کنم و جمع کنم بیارم بیرون که شما توی زحمت نیفتید _ دستت درد نکنه سبحان مادر عاقبت بخیر بشی _ ممنون مامان سلامت باشید سبحان رفت و منم یه نفس راحتی کشیدم سبحان رو نمی کرد وگرنه پسر حاضر جوابی بود رفتم سمت اتاقم و یه لباس راحتی پوشیدم که باهاشون برم سرزمین کشاورزی شون ادامه دارد....