eitaa logo
یاران امام زمان (عج)
3.6هزار دنبال‌کننده
25.1هزار عکس
21.5هزار ویدیو
20 فایل
بســـــــــــــمـ‌اللّھ‌الرحمن‌الرحیـــــــــــــمـ راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم . 🔹مدیریت: @Naim62 🔹 مدیرپاسخ به سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی: @Sirusohadi 🔹مدیرپاسخ به سوالات احکام شرعی: @AMDarzi
مشاهده در ایتا
دانلود
13.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟🌨🌟 🌨 🍁اهل مسجد شده ام جام پیا پی بفروشم 🍁ایستگاه صلواتی «زده ام» می بفروشم 🌨🌟🌨 🍁اثر کرده دعایت در زنی آوازه خوان حتی 🍁و این یعنی که «حتی» روسیاهان را دعا کردی 🌟 🌨🌟🌨 https://eitaa.com/amamzaman3138
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 همه با هم زمزمه می کنیم صلوات خاصه امام رضا علیه السلام را... اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. زیارت به زودی روزیتون باشه ان شاءالله...🤲 ঊঊঊ🌺🍃ঊঊঊ ┅═‎✧❁°°❁✧═‎┅ ঊঊঊ🍃🌺ঊঈঊ
19.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونقدَر رضا میگم تا دردمو دوا کنی💔😔 ‌ ঊঊঊ🌺🍃ঊঊঊ ┅═‎✧❁°°❁✧═‎┅ ঊঊঊ🍃🌺ঊঈঊ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ختم ویژه حق الناس و رد مظالم ساعت به وقت امام رضا علیه السلام 👈🏻ختم میکنیم 14ذکر با برکت صلوات و5مرتبه👈🏻سوره قدر و 14مرتبه 👈🏻ذکر استغفار و3مرتبه 👈🏻 سوره توحید و هدیه میکنیم به آقا امام زمان عج به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان عج و متوسل میشیم به امام رضا علیه السلام به نیت👇🏻👇🏻 حق الناسی که گردنمون هست و هدیه میکنیم به همه بزرگوارانی که ندانسته و ناخواسته کاری و یا حرفی ویا عملی و ......انجام دادیم و باعث ناراحتی شون شدیم ان شاءالله در این دنیا واخرتمون از ما بگذرند و ما رو ببخشند ان شاءالله الهی آمین🤲 ঊঊঊ🌺🍃ঊঊঊ ┅═‎✧❁°°❁✧═‎┅ ঊঊঊ🍃🌺ঊঈঊ
826_6641632559933.mp3
406.2K
افتاده گره توی کارم ..
نامه دختری فقیر به حضرت امام رضا علیه السلام.mp3
1.85M
نامه دختر فقیر به حضرت امام رضا علیه السلام 🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿
شب ۱۴ ارضی_ ابوحمزه.mp3
6.98M
🌙 مناجات . من همونی هستم که به من مهلت دادی ، اما من بازم گناه کردم (فرازهایی از دعای ابوحمزه) 🤲🏻مناجات 🎤با نوای حاج منصور ارضی .
سرگذشتبانوی دوم 👈قسمت شصت و دوم عمه بزرگتر احمد دستم رو گرفت و به احمد گفت: -عمه ما فکر جیبت رو کردیم وگرنه مریض خونه که خیلی بهتره ... احمد با پریشونی به سمت عمه اش برگشت و گفت: -فکر جیبم رو کردید؟؟؟جیبم مهمتره یا سلامتی شریفه؟اصلا همین شماها بودید ما رو به فکر بچه دار شدن انداختید وگرنه ما بچه نمیخواستیم از بس به شریفه نیش و کنایه زدید اون رو هوایی کردید تا مادر بشه ...حالا نگاهش کنید ببینید چه حالیه...اگه چیزیش بشه من چیکار کنم؟چه خاکی تو سرم کنم؟ عمه احمد از رو زمین بلند شد و به خواهرهاش گفت: -بلند بشید بریم...احمد خوب جواب مادری کردن ما رو داره میده...میترسم شریفه طوریش بشه و احمد از چشم ما ببینه!!! مادرم با گریه به احمد گفت: -ای لال بشم که گفتم زودتر دست به کار بشو...بچه ام جون مادر شدن نداشت...ای کاش لال میشدم و انقدر نصیحتش نمیکردم... با صدای یاا...گفتن اقام و دیدن ننه حیدر چشمهام رو باز کردم و به در اتاق چشم دوختم ادامه دارد.....
سرگذشتبانوی دوم 👈قسمت شصت و سوم نجمه دستم رو گرفته بود و گریه میکرد... با هر فشاری که به شکمم میومد جیغم به آسمون میرفت...با صدای جیغ و گریه هام مادرم از حال رفت و خاله ام به کنارم نشست... نجمه خدا رو قسم میداد که زودتر فارغ بشم و کمتر درد بکشم... ننه حیدر دو تا سیلی محکم به صورتم زد و با صدای بلند گفت: -زور بزن ...بچه ات داره خفه میشه...زور بزن تا بچه ات نمرده... از فکر مردن بچه ام عرق سردی به کمرم نشست... همه چیز رو تیره تار میدیدم...چشمم به نجمه بود...نجمه تمام صحنه ها رو از نزدیک میدید... تو دلم گفتم((چقدر اوضاعم خرابه که مادر یادش رفته نجمه رو از اتاق بیرون کنه!!!!!!!)) با حس خالی شدن شکمم و احساس سبکی، چشمهام رو باز کردم و به ننه حیدر نگاه کردم... ننه حیدر تو چشمهام نگاه کرد و گفت: -‌خجالت نکشیدی با این قد و قواره همچین بچه ای زاییدی؟؟؟ مبارکه....چادر زری زاییدی... نجمه دستم رو بوسید و گفت: -ابجی دیدی گفتم دختر میشه...خیلی نازه چشمهاش عین خودته .... مادرم بچه رو کنارم گذاشت و گفت: -‌مبارکت باشه مادر ...دختره... ادامه دارد.....
سرگذشتبانوی دوم 👈قسمت شصت و چهارم احمد ظرف کاچی رو به دستم داد و گفت: -چقدر خوشگله...شبیه فرشته هاست ...دستهاش رو ببین چقدر کوچولویه... کاچی پر از کره رو با بی میلی خوردم و به احمد گفتم: -‌اسمش رو چی بزاریم؟؟؟ احمد دستهای دخترم رو بوسید و گفت: -نمیدونم...هرچی تو بگی... به دخترم نگاه کردم و گفتم: -شیرین چطوره؟ احمد پیشونی دخترم رو بوسید و گفت: -شیرین...چه اسم قشنگی.. عمه احمد شیرین رو بغل کرد و گفت: -خیلی دخترتون ناز داره...پدر سوخته از الان واسه باباش کرشمه میاد... احمد شیرین رو از عمه اش گرفت و گفت: -دختر باباست دیگه ،واسه باباش ناز و کرشمه نریزه برای کی بریزه؟!!! به حیاط رفتم تا برای سماور اب بیارم...وقتی در اتاق رو باز کردم عمه احمد حرفش رو خورد و یک حرف جدید به میون آورد...احمد ناراحت بود...کنار سماور نشستم و بهش نگاه کردم... احمد بدون مقدمه تو چشمهام نگاه کرد و گفت: -عمه میگه شیرین رو چند ساعتی به دست طلعت بدیم تا اونم ببینتش ... با تعجب گفتم: -چند ساعت؟ عمه احمد سرش رو پایین گرفت و گفت: -‌چند ساعت زیاده؟خودت رو بزار جای اون ،بچه ات داره میره تو دو ماه و اون هنوز ندیدتش!!! تو دلم گفتم((ندیده که ندیده...کی گفته بچه ام رو باید به هوویم بدم؟!!!)) ادامه دارد....