فضیل بن عیاض در اوایل، راهزن بود و در همان اوقات، نسبت به یکی از زنان علاقمند شده بود. وی شبی از شب ها برای آنکه به وصال آن زن برسد. از دیواری بالا رفت تا به منزل او برود، ناگاه آواز گوینده ای را شنید که این آیه را تلاوت می نمود:
الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله(1)
آیا وقت آن نرسیده است آنان که ایمان آورده اند، قلب هایشان از برای یاد خدا نرم شود.
همین که فضیل این آیه را شنید، با خود گفت: وقت آن شده که دل آهنین من، چون موم، از آتش توبه نرم گردد.
او همان شب، سر به بیابان نهاد و بعد از طی مسافتی، به کاروان سرایی رسید که جماعتی از کاروانیان در آنجا پیاده شده و به استراحت می پرداختند. نیمه شب، کاروانیان برخاستند و گفتند: برخیزند تا روانه شویم. یکی از آنها گفت: توقف کنید تا روز شود؛ زیرا که فضیل در راه است.
فضیل از شنیدن این حرف، ناراحت شد و به آنها گفت: جوانمردان! فضیل، اکنون در مقابل شماست، از ناحیه او، خاطر جمع باشید و حرکت کنید.
رسم فضیل این بود که هر مالی را که می دزدید، نام صاحبانش را در طوماری ثبت می نمود، بنابراین صاحبان اموال را طلبید و به هر نحو بود، رضایت آنان را به دست را آورد. یک یهودی که فضیل از او مال زیادی دزدیده بود باقی ماند. آن یهودی در شام زندگی می کرد، بنابراین فضیل به شام رفت و یهودی را پیدا کرد و جریان توبه خود را به او گفت و از او حلالیت طلبید. یهودی به فضیل گفت: من سوگند خورده ام تا مال خود را نستانم، رضایت ندهم، و اکنون که مالی در دست نداری، باید به خانه من بیایی و از پولی که من در زیر بساط دارم برداشته و به من بدهی، تا سوگند خود را نشکسته باشم و تو هم به مراد خود که رضایتمندی من است برسی. مرد یهودی فضیل را به خانه خود برد، آنگاه فضیل دست به زیر تشک وی برد و مرتب زر برداشته و به یهودی داد؛ تا هنگامی که ذمه خود را بری نمود.
مرد یهودی پس از مشاهده این جریان مسلمان شد و گفت: آیا می دانی که چرا مسلمان شدم! فضیل گفت: خیر!
مرد یهود گفت: در کتاب آسمانی تورات خوانده بودم هر کس از امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، به راستی توبه کند، خاک برای او به خواست خداوند عالم، مبدل به طلا گردد. چون در زیر بساط من به غیر از خاک چیزی نبود، می خواستم تو را امتحان کنم و از این راه، حقانیت اسلام را هم بشناسم؛ به همین دلیل چون چنین دیدم، مسلمان شدم
📚کشکول طبسی
⚘|❀ ❀|⚘
👈 #ساعت۳وقتعاشقی
🍃🌹عرض ادب کنیم
محضر ملکوتی
#حضرتعشق♥️
🍃🌹اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
☘اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
☘وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
☘وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
☘وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#امامحسین✨
#امامزمان✨
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْر✨
ঊঊঊ🌺🍃ঊঊঊ
═✧❁°#یاحسیـــــــــن❁✧
ঊঊঊ🍃🌺ঊঈঊ
#کپیباذکرصلوات
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
🔶 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید،،،
دوستی، از او پرسید:
این همه درد چیست که از آن رنجوری،،؟؟
▪پیرمرد گفت:
دو باز شکاری دارم،🦅🦅
که باید آنها را رام کنم،
دو تا خرگوش هم دارم🐇🐇
که باید مواظب باشم، بیرون نروند،
دوتا عقاب هم دارم🦅🦅
که بایدآنهارا
هدایت و تربیت کنم،
ماری هم دارم🐍
که آنرا حبس کرده ام،
شیری نیز دارم🦁
که همیشه، باید آنرا
در قفسی آهنین، زندانی کنم،
بیماری نیز دارم🥴
که باید از او مراقبت
کنم،، و در خدمتش باشم،،
▪مردگفت:
چه مےگویی،
آیا با من شوخی میکنی؟
مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت
کند!!؟
پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم،
اما
حقیقت تلخ و دردناکیست،
🔵 آن دو باز چشمان منند،👀
که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت
کنم تا به جایی که نباید، نگاه نکنند،،
🔵 آن دو خرگوش پاهای منند،🦵🦵
که باید مراقب باشم بسوی ظلم و گناه
نروند،
🔵 آن دوعقاب نیز، دستان منند، 🙌
که بایدآنها را به درست کار کردن، آموزش دهم تا مایحتاج زندگی ام را از راه درست و حلال کسب کنم ،
🔵 آن مار، زبان من است،👅
که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی از او ، سر بزند،
🔵 شیر، قلب من است❤
که با وی همیشه در نبردم
که مبادا کینه و کدورتی در آن جای بگیرد و نسبت به کسی کینه بورزد،
🔵 و آن بیمار، جسم وجان من است،👤
که برای بهبودی خود،
محتاج هوشیاری، مراقبت و
آگاهی من است،
✨این کار روزانه من است
که باید انقدر حساس باشم .....
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
زیر باران، هر گل بی خار میچسبد عجیب
دست توی دست های یار میچسبد عجیب🌱
معنی بی تاب بودن هایمان جز عشق چیست
شور و شوق لحظه ی دیدار میچسبد عجیب🌱
کوچه باغ خاطرات و خش خش برگ درخت
پرسه های خیس در رگبار میچسبد عجیب🌱
آسمان سقفی قدیمی، پُر تَرَک از آذرخش
قطره قطره بر سرت آوار میچسبد عجیب🌱
از دهان تو شنیدن آخر خوشبختی است
دوستت میدارم هر بار میچسبد عجیب🌱
من بگویم میروم تا سد راه من شوی
از من انکار، از تو هی اصرار میچسبد عجیب🌱
کافی است عاشق تر از هر بار آرامم کنی
سر بروی شانه ام بگذار میچسبد عجیب🌱
گوش دادن به یکی هست که خیلی وقت نیست
مرتضا پاشایی و گیتار میچسبد عجیب🌱
لب به لب، حال خراب و هی شراب و شعر ناب
هر دو مست و تا سحر بیدار میچسبد عجیب🌱
در خیالم باز هم گفتم برایت یک غزل
قاب عکست تکیه بر دیوار میچسبد عجیب🌱
64.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴
⭕️
🔴 نشانه های آخرالزمان
همه محقق شده....
#استاد_رائفی_پور
⭕️
🔴
https://eitaa.com/amamzaman3138
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁🍎🍁
🍎
🍎یک صبح و دل و
دفتر شعری که تمامش
🍎لبریز تو و خاطره و
فصل خزان است
🍎پاییز به آذر برسد
در تب احساس
🍎از برکت عشقی که به دل
روی زبان است
🍎
🍁🍎🍁
https://eitaa.com/amamzaman3138
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁🌨🍁
🌨
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
🌨هر آنکه رفته بفهمد
چقدر غمگینم
🌨حرم نرفته چه داند
فراق یعنی چه؟
#آه_من_الفراق
🍁
🌨🍁🌨
https://eitaa.com/amamzaman3138