#حدیث
امام موسی کاظم علیه السلام :
🔹رجب نهر فى الجنة اشد بياضاً من اللبن و احلى من العسل فمن صام يوماً من رجب سقاه الله من ذلك النهر.
💠 #رجب نام #نهرى است در #بهشت از شير سفيدتر و از عسل شيرينتر هركس #يكروز از ماه رجب را #روزه بگيرد خداوند از آن نهر به او مى نوشاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚من لا يحضره الفقيه،ج۲۹،ص۹۲، ح۱۸۲۱
🌺رسول اکرم صلی الله علیه وآله:
🌺هر کسی در ماه رجب
۷۰ مرتبه صبح و ۷۰ مرتبه شب بگوید
اَستَغفِرالله وَ اتُوبُ اِلیه
و پس از اتمام ذکر دستها را بلندکند وبگوید
اللّٰهم اغفِرلی وَ تُبْ عَلَیَّ
🌺اگر در ماه رجب بمیرد
خدا از او راضی باشد
🌺و به برکت ماه رجب
آتش جهنم(بخل،حرص،حسد)
به او نرسد
🌺درطول ماه رجب ۱٠٠ مرتبه
استغفراللّٰه الذی لااله الاهو
وحدهُ لاشریکَ له و اتوبُ الیه
🌺در طول ماه رجب ۱٠٠٠ مرتبه
لا اله الا اللّٰه
🌺در طول ماه رجب ۱٠٠ مرتبه
استغفراللّٰه ذوالجلال والاکرام
مِنْ جمیعِ الذنُوبِ والاثام
🌺در طول ماه رجب
۱٠٠٠ یا ۱٠٠ مرتبه سوره توحیدبخواند
🌺روزانه ۱٠ مرتبه
استغفراللّٰه الّذی لااله الاهو واَسئلُهُ التُوبه
🌺هرکسی در این ماه
مشکل مومنی را برطرف کند
یا مسلمانی را از غم وغصه
آزاد سازد
خداوند باو #بهشت عطا کند
🌺رجب ماه کشت(اعمال صالح)
🌺شعبان ماه آبیاری(اشک)
🌺رمضان ماه دِرویِ(رحمت)
#بهشت را ندیده میخرند
✨بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه میرفت. در ساحل مینشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را میشست. اگر بیکار بود همانجا مینشست و مثل بچه ها گِل بازی میکرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه میساخت. جلوی خانه باغچهایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: «بهلول، چه میسازی؟»
بهلول با لحنی جدی گفت: «بهشت میسازم.»
همسر هارون که میدانست بهلول شوخی میکند، گفت: «آن را میفروشی؟!»
بهلول گفت: «میفروشم.»
زبیده خاتون پرسید: «قیمت آن چند دینار است؟»
بهلول جواب داد: «صد دینار.»
زبیده خاتون گفت: «من آن را میخرم.»
✨بهلول صد دینار را گرفت و گفت: «این بهشت مال تو، قباله آن را بعد مینویسم و به تو میدهم.»
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
💫زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلاییرنگ به زبیده خاتون داد و گفت: «این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریدهای!»
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
☀️صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: «یکی از همان بهشتهایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!»
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: «به تو نمیفروشم.»
هارون گفت: «اگر مبلغ بیشتری میخواهی، حاضرم بدهم.»
بهلول گفت: «اگر هزار دینار هم بدهی، نمیفروشم.»
هارون ناراحت شد و پرسید: «چرا؟!»
بهلول گفت: «زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو میدانی و میخواهی بخری، من به تو نمیفروشم!»
🍃🌹
==== 🍃🌹🌸🍃
💠ضمانت چهار چیز در مقابل چهار چیز!
امام صادق علیه السّلام فرمودند:
کسی که انجام چهار چیز را برایم ضمانت کند، من نیز چهار خانه در #بهشت برای او ضمانت میکنم:
✔️کسی که انفاق کند و از فقر نترسد،
✔️کسی که درباره دیگران انصاف روا دارد،
✔️و کسی که در برابر عالم، آشکارا سلام و اداء احترام کند،
✔️ و کسی که جدل را گرچه حق با او باشد ترک گوید.
📚الخصال، ج ۱، ص ۲۲۳
╔✯══๑ღ💠ღ๑══✭╗
🌹 #یـا_صاحب_الزمان
🌸صـدای پـای کـســی
🎊از #بـهـشـت می آید
🌸خـدای عـاطـفــــه و
🎊سـرنـوشـت مـی آید
🌸و عطرِ یاس #حسینی
🎊سِـرشــت مـی آیــد
🌸بــه صـورتـش جلوات
🎊#پـیــمـبــــری دارد
🌸میان حنجره اش صوتِ
🎊#حـــــیــدری دارد
🌸میلاد با سعادت
🎊امام زمان عج مبارک🎉💐
#بهشت را ندیده میخرند
✨بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه میرفت. در ساحل مینشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را میشست. اگر بیکار بود همانجا مینشست و مثل بچه ها گِل بازی میکرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه میساخت. جلوی خانه باغچهایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: «بهلول، چه میسازی؟»
بهلول با لحنی جدی گفت: «بهشت میسازم.»
همسر هارون که میدانست بهلول شوخی میکند، گفت: «آن را میفروشی؟!»
بهلول گفت: «میفروشم.»
زبیده خاتون پرسید: «قیمت آن چند دینار است؟»
بهلول جواب داد: «صد دینار.»
زبیده خاتون گفت: «من آن را میخرم.»
✨بهلول صد دینار را گرفت و گفت: «این بهشت مال تو، قباله آن را بعد مینویسم و به تو میدهم.»
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
💫زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلاییرنگ به زبیده خاتون داد و گفت: «این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریدهای!»
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
☀️صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: «یکی از همان بهشتهایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!»
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: «به تو نمیفروشم.»
هارون گفت: «اگر مبلغ بیشتری میخواهی، حاضرم بدهم.»
بهلول گفت: «اگر هزار دینار هم بدهی، نمیفروشم.»
هارون ناراحت شد و پرسید: «چرا؟!»
بهلول گفت: «زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو میدانی و میخواهی بخری، من به تو نمیفروشم!»
🍃🌹
==== 🍃🌹🌸🍃
🕊واقعاً چه حسی خواهی داشت:
وقتی در آخرت این ندا را بشنوی
💗 وَادْخُـلِـي جَـنَّـتِـي 💗
«و در #بـهـشـت مـن داخـل شـو»
(الفجر/30)
🌸🍃آن چه لحظه ای باشد...
لحظه ای شیرین و #غیر قابل وصف...
👌🏻اصلاً با هیچ حسی نمی توان مقایسه اش نمود و وصفش کرد.
🤲🏻الهی این حــس غیر قابل وصف را به ما و تمامی مومنان دنیا برســــان
✨الـهی آمین🤲
ا🌺🌿🌹🌿🌼🌿🌸
ا🌿🌼🌿🌸
ا🌺🌿 🕊
ا🌸 🕊
ا🌿
از حکیمی پرسیدند تا بهشت
چقدر راه است؟
حکیم گفت: یک قدم.
گفتند: چطور؟
حکیم گفت: یک پایتان را که روی
#نفس_شیطانی بگذارید
ّپای دیگرتان در #بهشت است
🌿
🌸 🕊
🌺🌿 🕊
🌿🌼🌿🌸
🌺🌿🌹🌿🌼🌿🌸
#بهشت را ندیده میخرند
✨بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه میرفت. در ساحل مینشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را میشست. اگر بیکار بود همانجا مینشست و مثل بچه ها گِل بازی میکرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه میساخت. جلوی خانه باغچهایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: «بهلول، چه میسازی؟»
بهلول با لحنی جدی گفت: «بهشت میسازم.»
همسر هارون که میدانست بهلول شوخی میکند، گفت: «آن را میفروشی؟!»
بهلول گفت: «میفروشم.»
زبیده خاتون پرسید: «قیمت آن چند دینار است؟»
بهلول جواب داد: «صد دینار.»
زبیده خاتون گفت: «من آن را میخرم.»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨بهلول صد دینار را گرفت و گفت: «این بهشت مال تو، قباله آن را بعد مینویسم و به تو میدهم.»
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
💫زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلاییرنگ به زبیده خاتون داد و گفت: «این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریدهای!»
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
☀️صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: «یکی از همان بهشتهایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!»
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: «به تو نمیفروشم.»
هارون گفت: «اگر مبلغ بیشتری میخواهی، حاضرم بدهم.»
بهلول گفت: «اگر هزار دینار هم بدهی، نمیفروشم.»
هارون ناراحت شد و پرسید: «چرا؟!»
بهلول گفت: «زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو میدانی و میخواهی بخری، من به تو نمیفروشم!»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#بهشت را ندیده میخرند
✨بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه میرفت. در ساحل مینشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را میشست. اگر بیکار بود همانجا مینشست و مثل بچه ها گِل بازی میکرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه میساخت. جلوی خانه باغچهایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: «بهلول، چه میسازی؟»
بهلول با لحنی جدی گفت: «بهشت میسازم.»
همسر هارون که میدانست بهلول شوخی میکند، گفت: «آن را میفروشی؟!»
بهلول گفت: «میفروشم.»
زبیده خاتون پرسید: «قیمت آن چند دینار است؟»
بهلول جواب داد: «صد دینار.»
زبیده خاتون گفت: «من آن را میخرم.»
💚
✨بهلول صد دینار را گرفت و گفت: «این بهشت مال تو، قباله آن را بعد مینویسم و به تو میدهم.»
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
💫زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلاییرنگ به زبیده خاتون داد و گفت: «این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریدهای!»
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
☀️صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: «یکی از همان بهشتهایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!»
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: «به تو نمیفروشم.»
هارون گفت: «اگر مبلغ بیشتری میخواهی، حاضرم بدهم.»
بهلول گفت: «اگر هزار دینار هم بدهی، نمیفروشم.»
هارون ناراحت شد و پرسید: «چرا؟!»
بهلول گفت: «زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو میدانی و میخواهی بخری، من به تو نمیفروشم!»
💚
🟥 یاران امام زمان (عج) 🟥
💢خانوما یه ویژگی دارن؛ اونم توانایی نیش دار شدن زبونشونه! خانوم اگه یه ذره خودشو رها کنه، میتونه چنا
🔷اینکه خیلی ها اهمیت میدن به خانواده و مسائل پیرامون اون، تردیدی نیست. در روایات دیدیم پیامبر عزیز اسلام فرمودند: بعد از اسلام ، عزیزترین نهاد نزد خداوند " نهاد خانواده " است👌🏼
🔴 ولی بنده باور نمیکنم همه اون کسانی که به خانواده اهمیت میدن،به عمق اهمیت خانوده پی برده باشن.
⁉️آیا همه مسئولین، قانونگذاران ، متفکرین و کارشناسانی که از زوایای مختلف علمی ، بر قانونگذاری تاثیر میذارن در حوزه و دانشگاه و ....به عمق #اهمیت_خانواده پی بردن ؟؟!!
⭕️ بنده نمیتونم بپذیرم چون هنوز تو جامعه ی ما قوانین و مقررات و قراردادها، نقص هایی دارن که این نقص ها لطمه های شدیدی به" نهاد خانواده " میزنن 💯✅
🔻هنوز فاصله داریم با اون چیزهایی که پیامبر(ص) فرمودند...
🔹حالا اگه به مسئولین کاری نداشته باشیم که البته باید کار داشته باشیم که یه وقت قوانینمون طبق خواسته #صهیونیست ها نباشه.
⛔️غیر از اون، شما فکر میکنید آیا "پدرها و مادرها" هر کدوم مجزا متوجه شدن که خانواده چه اهمیتی داره؟! فکر میکنید خانوما ، نهادی مثل خانواده رو اونجوری که باید و شاید متوجه شدند؟!
یعنی مادری که، ایستاده تو آشپزخونه و داره برا بچه هاش غذا درست میکنه🍛
این احساس رو میکنه که، به اندازه یه وزیر اهمیت داره؟احساس با عظمتی میکنه که نگه من نه سر پیازم نه ته پیاز. یه گوشه ای افتادم تو خونه...🚫
میدونه یه دونه بچه تربیت کردن، گاهی از اوقات چه تاثیری میتونه تو عالم داشته باشه👌👌👏✅
مگه قراره، چند نفر تو دنیا باشن که آقا امام زمان تشریف بیارن❓
وقتی میفرماید 313 تا. شما بفرمایید ما 313 تا خانوده ایده آل داریم که بچه ایده آل تربیت کنه؟
مگه میشه بچه ای در اون سطح، از یه خانواده درست در نیومده باشه❗️❗️❗️❗️
خب شما هم یکی از اونا بشو. رقم درشتی نیست که گم بشی این وسط✅
🔹از نظر معنوی، اهمیت خانواده رو متوجه شدیم؟!
💯حالا دنیایی هیچی، آخرت که خیلی بزرگتر و مهمتر از دنیاست. دنیایی که در آستانه ظهور هستیم و بشریت محتاج نسل پاکیه که ما تربیتش بکنیم، هم هیچی....
🌷ولی آخرت که خیلی اهمیتش بیشتره که میفرماید: کسی دوتا دختر بزرگ کنه و تربیت بکنه و تحویل جامعه بده، من #بهشت رو براش تضمین میکنم👌🏼✔️
🔻حالا بنظرتون دخترداری کردن کار بی قیمتیه...؟ اصلا این قیمت ها رو متوجه شدیم؟!
🟥 یاران امام زمان (عج) 🟥
#مدیریت_زمان ✅ زمان مهم ترین دارایی ماست. امیرالمومنین علی علیه السلام در نامه 31 نهج البلاغه خطاب
✅ آقا امیرالمومنین علی علیه السلام با اون عظمت و بزرگی و اون همه عبادت بی نظیر در تاریخ میفرماید من دیگه باید به خودم برسم... باید برای خودم "زمان" بذارم...
⭕️ اونوقت ماها انقدر فکرمون درگیر دیگران هست که اصلا برای "خودمون" وقت نمیذاریم. این درست نیست.😒
🔹 امر به معروف و نهی از منکر سرجای خودش هست ولی تو فکر و ذکرت در درجه اول باید خودت باشه. خودت! خود خودت! تو باید بری بهشت...
💢 تو حتما باید از جهنم فرار کنی.... 🔥🔥🔥 متوجهی؟ حواست کجاست؟!
تو آخرش باید با صحنه قیامت روبرو بشی... و "حتما" روبرو میشی...
تو آخرش باید بتونی بری #بهشت... اگه نتونی....
🔸 به فکر خودت باش! زمانت رو اول برای خودت بذار. برای رشد خودت... بعد اگه وقت داشتی برای بقیه هم وقت بذار!