یاران امام زمان (عج)
🌐💞🌐💞🌐💞🌐💞🌐 #رمان_حورا #قسمت_سی_و_پنجم ساعت۱۱بود ڪه حورا وارد خانه شد. صدای مریم خانم بلند بود. حور
#رمان_حورا
#قسمت_سی_و_ششم
_اون املے ڪه میگے لیاقتش از تو هم بیشتره. اون دختر پاڪه، معصومه، مثل آب زلال میمونه. دستش به نامحرم نخورده. موهاشو نامحرم ندیده اونوقت تو.. تو دارے مشخص میڪنے ڪے لیاقتش بیشتره ڪے ڪمتر؟
مرےم خانم همچنان عجز و ناله مے ڪرد.
_خدا لعنتت ڪنه پسر ڪه همه آرزوهام رو به باد دادے. همه رویاهایے ڪه برات داشتم رو نابود ڪردے. اے خدا مگه من چه گناهے به درگاهت ڪردم ڪه پسر من باید عاشق این دختره بے همه چیز بشه؟
مهرزاد عصبے شد و بلند گفت:بسه دیگه مامان هے من هیچے نمے گم. حورا رفته حسینیه شباے فاطمیه است.
اگه با تنها رفتنش مشڪل دارین از فرداشب باهاش میرم.
مونا باز دخالت ڪرد:تو ڪه نمازم نمیخونے فاطمیه ات چیه؟
_میرم مراقب حورا باشم شما فضولے نڪن. الانم خودتونو جمع ڪنین حورا بیاد ببینه زشته.
مهرزاد به سمت در خانه حرڪت ڪرد ڪه با حورا برخورد.
حورا بدون آن ڪه نگاهے به او بیندازد همان طور بهت زده وارد خانه شد و به دایے و زن دایے و دختر دایے هایش خیره شد.
_حورا؟؟ ڪی.. ڪے اومدی؟
حورا پاسخے نداد.
_چی شنیدے حورا؟
_همه چیزایے ڪه باید میشنیدم شنیدم.
#نویسنده_زهرا_بانو
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄