یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۱ باعجله بازش کردم اه اینکه خالیه ...منومسخره کردی؟ آیدین بلندخن
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۱۱۲
هنوزچندقدم مونده بودبهش برسم که سرجام خشکم زد نگاهم به چشمای پرخونش افتادچهری قرمزرگهای پیشونیش بیرون زده بود خداچرااینقدرخشمگینه؟
باپاهای سست جلورفتم
آیدین خوبی؟
طوفانوتوچشمش دیدم باصدای دورگه ازخشم به مبل اشاره کرد:بشین اونجا
باترس رفتم کنارش نشستم دوسالی میشه که باهم دعوانکردیم کنترل تی وی تودستش بود دکمه روشن وزد:
نگاه کن
باکمال تعجب ازرفتارآیدین به تی وی چشم دوختم هروقت عصبانی میشد لال میشدم ازترس زن ومردی دیدم روموبرگردوندم یعنی گیج شدم آیدین این چیه؟
خفه فقط نگاه کن
به ناچارنگاه کردم
وای خدا...نه این زن ...نه...من...نه من نیستم ...اشک ازچشمم پرید بیرون حالا دلیل کارایدینوفهمیدم این زن شبیه من بود من هیچ وقت باکسی قرار نزاشتم
سرخوردم زمین بایدحرفی بزنم باصدای لرزان گفتم:این من نیس .....نیستم ... باورکن
وازجاپرید نعره کشید دلعنتی چطورتونستی؟؟جواب بده
به خدادروغه این فقط یه شباهته
هنوزچارزانوروی زمین نشسته بودم محکم سیلیی به صورتم زدمزه ی خون و تودهنم
حس کردم به خدامن نیستم
ازپشت یقموگرفت کشوندجلوی تی وی
نگاه کن اگه تونیستی پس بگوکیه؟
محکم زدتوسرخودش:وای خداآبرومو چطورجمع کنم؟
رگای گردنشو پیشونیش خودنمایی می کرداین خشم باخشم سالهای پیش خیلی فرق داشت لال شده بودم فقط هق هق میکردم ...
خدایا چرانمیزاری ی آب خوش ازگلوم پایین بره؟ این چه بدبختی بودسرم اومد؟؟
باخشم به جون وسایل خونه افتاد هرچی دم دستش رسید شکست....
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۱۲ هنوزچندقدم مونده بودبهش برسم که سرجام خشکم زد نگاهم به چشمای پ
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۳
به خدااون من نیستم ببین موهای این زن کوتاس ببین رنگیه به خدادروغه باورکن
انگارصدامونمیشنیدفقط نعره می کشیدوخداروصدامی کرد به طرفم خیزبرداشت خودمو برای مرگ آماده کرده
بودم خدایاآیدین من گریه میکنه؟؟
لعنتی من میخواستم تو پاک بمونی اون وقت رفتی دستشوبه صورتش کشید:
وای خداصبرم بده
گریه کرد ناله کرد
من چی برات کم گذاشتم آیدا؟
صورتم میسوخت ولی برام مهم نبودمهم
آیدین بودکه گریه می کرد مهم آیدین بودکه منوباورنداشت به چشمام خیره شد: چراآیدا؟چرا؟؟؟؟
زانوزد زمین خدایا آیدینم شکسته
آیدین به خدا بی گناهم چطوربهت ثابت کنم که من پاکم همونجوری که تومیخوای خواهش می کنم باورکن...
بهم حمله کرد میخاست خیالش راحت بشه ک باکسی نبودم انگار میخاست بعداز ۴سال این حریم و بشکنه ولی من اینجوری نمیخاستم باشک و تردید نمیخاستم هولم داد روتخت من لال شده بودم هیچی نمیگفتم نمیخاستم فکر کنه اگه مقاومت میکنم حتما حرفش درسته خودمو سپردم دستش و چشمام و بستم
خیالش ک راحت شد بلندشد
لحظه سکوت بینمون حاکم شدسینه های آیدین ازخشمو
ناراحتی بالا پایین میشد دستشو روی پیشونیش گذاشت به من خیره شد بدنم آشکارامی لرزید به ی گوشه خیره شدبعداز چن دقیقه به حرف اومد:
منوببخش که بهت شک کردم
حرفی برای گفتن نداشتم نمی دونم چرارفتارش عوض شد
دیدی ..دیدی ...من به توخیانت نکردم دیدی راست گفتم؟؟
آره آیداتوپاکی مثل برگ گلی منوببخش خواهش میکنم
هرکس این کاروکرده پیداش میکنم می کشمش آیدا میدونی کلی پول ازم خواسته ولی اینامهم نیست مهم توهستی
که آروم باشی ومنوببخشی
هق هقم کم شدودیگه چیزی نفهمیدم
باسختی چشماموبازکردم به آرومی نشستم به آرومی ازتخت پایین آمدم لحظات سختی و روگذرونده بودم از درزدم بیرون آیدین روی اولین پله نشسته بودصورتشوبادستاش پوشونده بود
خدایاداره گریه میکنه چکارکنم؟کاری ازدستم برنمیادآبروش اعتبارش همه درخطربود اگه این فیلم پخش بشه........
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۳ به خدااون من نیستم ببین موهای این زن کوتاس ببین رنگیه به خداد
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۴
وای توی دانشگاه توفامیل آیدین وای خدانمیتونم خدایاخودت کاری بکن نمیتونم زجرکشیدن مردزندگیموببینم
اگه من نباشم همه چی حل میشه مثل یه روح رفتم توحمام آیدین بعضی وقتهاباتیغ صورتشومیزدی تیغ برداشتمو نشستم زمین خدایامیدونم جام جهنمه ولی آیدین
برام مهمتره بایه حرکت تیغ وکشیدم روی مچم اول سوزش وبعدخون فواره کرداین خون من بودکه کف حمامو رنگی میکرد آرزومیکنم قبل از مرگم یه باردیگه آیدینوببینم بدنم داره بی حس میشه چشمام تارمیشه درحمام بازشدصدای ناله ی آیدینوشنیدم محکم زدتوسرش یاخداااا وای آیداچکارکردی؟
خدایا...خدااااا فریادشومی شنیدم ی شال آورددستموبست
چرااین کاروکردی زندگی من؟
باصدای ضعفی که خودمم نمی شنیدم گفتم:آیدین دوست دارم
[[**آیدین**]]
پشیمون شدم که چرابهش اعتمادنکردم.
حالا چطوراون نامردوپیداکنم رفتم پایین گوشی وبرداشتم:الوسلام آقای امینی
الوسلام آقابفرمایید امری بود؟
بله هرچه زودتربیااینجا
بله اقاهمین الان میام
خونه امینی باماخیلی فاصله نداشت ده دقیقه نشده رسید
سلام آقاخیره ایشالله؟
روی مبل نشستم:خیرنیست بی چاره شدم
چی شده آقا؟
ازاونجاکه تی وی وخوردکرده بودم سی دی و تولپ تاپ گذاشتم بدون حرف سرمو تودستام گذاشتم سرموکه بلندکردم باچهره ی گرگرفته ومتعجب امینی
روبروشدم
میگی چکارکنم آبروم درخطره؟
امینی دستی به ریشهای جوگندمیش کشید
این ی فیلمه کی براتون فرستاده؟؟
ادامه دارد....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۴ وای توی دانشگاه توفامیل آیدین وای خدانمیتونم خدایاخودت کاری بک
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۵
نمیدونم امروز باپیک اومد درشرکت ی نامه روش بود:۱۰میلیاردپول میخواد پول مهم نیست مهم آبروی آیداست ی کاری بکن
آقامعلومه این فیلم ساختگیه بایدبه پلیس خبربدم
پس همین الان بروآیداحالش خوب نیست بایدکنارش باشم چهرش نگران شد
آیدین نکنه آیداروبه خاطراین فیلم آزارداده باشی
دستی به صورتم کشیدم آهی بلندکشیدم
آره اذیتش کردم حالام پشیمونم نگران نباش خوبه زودبروخبرشم به من بده
چشم پسرم توام هوای زنت وداشته باش
بارفتن امینی بغضی که به گلوی مردونم چنگ می زدشکست
روی پله هانشستموگریه کردم کمی که گریه کردم به یادآیدا افتادم رفتم براش قرص مسکن کمی شربت وکیک آماده کردم بردم بالا سرجاش نبود کجاست؟
سینی وروی پاتختی گذاشتم برق حمام
روشن بودحالش خوب نیست نره توحمام بیفته درحمام نیمه بازبودصداش
زدم:
آیدا؟ آیداجان عزیزم رفتی حمام
صدایی نشنیدم آروم درحماموبازکردم زدم توسرم:یاخداااا رگشو زده بود سریع ازروی تخت شالش وچنگ زدم دستشو محکم بستم
چرااین کاروکردی زندگی من عمرمن؟خدایا به دادم برس
به هیچی فکرنکردم بایدبرسونمش بیمارستان ازپله هاسرازیرشدم ازروی اپن یکی ازسویچاروچنگ زدم به طرف پارکینگ دویدم اینقدرگیج شده بودم که نمیدونستم سوییچ کدوم ماشینه دزدگیر که زدم
چراغ لندکروز چشمک زد درعقب بازکردم باصدای ضعیفی گفت:
آیدین دوستت دارم
قلبم ازجاکنده شد روی صندلی گذاشتمش خودم سوارشدم به سرعت باد
حرکت میکردم گوشیموبرداشتم شماره محسن وگرفتم
الوسلام داداش
فریادزدم..........
ادامه دارد....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۵ نمیدونم امروز باپیک اومد درشرکت ی نامه روش بود:۱۰میلیاردپول می
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۶
الومحسن خودتوبرسون بیمارستان
گریه کردم محسن بی چاره شدم آیدا...آیدا
محسن صداش رفت بالاوفریادزد:
چی شده بازچکارش کردی؟
باگریه گفتم:محسن توروخدابیا رگشو زده
یاخداااا....یعنی چی آخه چرا؟
محسن بیاگلم داره پرپرمیشه
باشه اومدم فقط دستشومحکم ببند
گوشی وپرت کردروصندلی بغلم به عقب نگاه کردم
آیداتحمل کن زندگی من محکم روفرمون کوبیدم خداااااا....خداااااا
باسرعت زیادمی رفتم ی لحظه خون توی حمام ازخاطرم نمیرفت
وای خداهمینوکم داشتم لندکروزمشکی بزن کنار
بی توجه به اخطارپلیس به راهم ادامه دادم اینقد بهم پیله کردکه به ناچارایستادم پلیس کنارپنجره ایستاد بااخم وخیلی جدی گفت:بیاپایین چرابه اخطارتوجه نداری؟
با التماس وگریه گفتم:سرکارتوروخدابزاربرم
اخمی کردودرعقب وبازکردآیدای بی جون دید:به به چه خبره پیاده شوآقا
بافریادزدم روفرمون
بابازنمه داره میمیره بایدبرسونمش بیمارستان
پلیس دومیم آمدکنارمون ایستاد
چه خبره چراپیاده نمیشه
پلیس اولی به آیدااشاره کرد
میگه زنش میخوادبره بیمارستان
خوب چراروسری نداره؟
کلافه شدم
بابارگشوزده کی فکرروسریه بزاریدبرم داره ازدستم میره بزاریدبرسونمش بیمارستان بعدهرجاشمابخوایدمیام
سرهنگ کمی به آیدانگاه کرد
باشه توبرواونورجناب سروان رانندگی میکنه اینجوری هم خودتو میکشی هم این دخترو........
ادامه دارد....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۶ الومحسن خودتوبرسون بیمارستان گریه کردم محسن بی چاره شدم آیدا.
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۷
اشکامو کنارزدم:خداخیرت بده
آدرس بیمارستان محسن دادم سریع پیاده شدم ورفتم کنارآیدا
جناب سروان توروخداتند بروآیدام داره میمیره
آیدای من عزیزم طاقت بیار آیداتنهام نزار
بلندبلندگریه می کردم ولی آیدابی جون بود بدنش یخ کرده بود جوابی نداد به بیمارستان که رسیدیم محسن ویاسی منتظربودن
محسن به دادم برس
چی شده آیدین؟پلیس چراباهاته
فریادکشیدم:ول کن این حرفاروآیدارونجات بده
ایداروبردن اتاق عمل یاسمینم پابه پای من گریه میکرد طاقتم تموم شده بودبی اختیارسرمومحکم کوبیدم تودیواربرام مهم نبودخون ازکنارسرم جاری شد به زور اون
دوتامامور ازخودزنی دست کشیدم سرهنگ که بازوی منومحکم گرفته بودگفت:
نکن پسرم چرابه خودت آسیب میرسونی ایشالله خوب میشه
پشت دراتاق عمل سرخوردم زمین منی که وسواس داشتم نسبت به تمیزی
لباسام حالا روی کاشیهای بزرگ بیمارستان ولوشده بودم باگریه وکلافگی به یاسی
چشم دوختم:یاسی توروخدایه خبری بگیر
نگران نباش محسن کارشوخوب بلده
یاسی پرستاربخش وصدازدودرخواست باندکردبه آرومی مشغول بانداژ سرم شد سوزش قلبم بیشترازسرم بود مثل بچه هاگریه می کردم نعره می کشیدم وبی تاب آیدابودم
آیدین آروم باش اینجوری خودتومی کشی ...آیداخوب میشه
هنوزپلیسا اونجابودن کمی بعدپلیس انتظامیم رسید ای خداحالا کی به ایناحالی کنه عجله داشتم
سروان انتظامی:آقاشمابایدبه سوالهای ماجواب بدید
باناله گفتم:ای بابامن فقط کمی سرعتم زیادبودبزارید زنم بیادبیرون بعد دودستی ماشینموتقدیمتون می کنم حالا بزاریدبه حال زارم بمیرم......
ادامه دارد....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۷ اشکامو کنارزدم:خداخیرت بده آدرس بیمارستان محسن دادم سریع پیاد
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۸
وای یاسی خبربگیر دارم دق میکنم
باشه آروم باش...
آخه آیداچرااین کاروکرد؟
مقصرمن بودم من کشتمش نابودش کردم یاسی
سروان هنوزروسرمون بود
یعنی داری به قتل همسرت اعتراف میکنی؟
حال جواب دادن نداشتم یاسی که بانداژسرموتمام کرده بود سرپاایستاد:
آقایون داریدشلوغش می کنیداین آقافقط نگران زنشه نمیدونه چی میگه شمامنتظریه سوژه ایداااااااا
همینطورکه روی زمین نشسته بودم ارنجموروی زانوم
گذاشتم سرموبه دستم تکیه
دادم به امینی زنگ زدم
الوسلام چکارکردی؟
سلام آقاشکایت تنظیم شدازفردامیفتم دنبال کارش
خیلی خب اگه کارت تمام شده بیابیمارستان محسن
چیشده آقاااا؟؟اتفاقی افتاده؟؟
آیداحالش خوب نیست حال توضیح دادن ندارم بیامیفهمی
چشم آقاآمدم
گوشی وقطع کردم نمیدونم چقدرگذشت انگار ی عمربود محسن بیرون اومدتندی
اززمین جداشدم
داداش چی شد ایدا؟
آیداخوبه به زودیم بهترمیشه به سرم اشاره کرد:باخودت چی کردی آیدین ؟چراآیدااین کاروکرد؟بازاذیتش کردی؟
محسن بغل کردم وروی شونه های مردونه ی داداشم زارزدم محسن داغونم داغون ...بدبخت شدم محسن
محسن دستی توپشتم کشید منوازخودش جد اکردباصدای آروم گفت:
تواتاق عمل متوجه خونریزی آیداشدیم جریان چیه؟
روبه یاسمین کرد:برواتاق عمل بهترآیدارومعاینه کنی
یاسی جلواومد: نکنه آیدابه خاطراین موضوع......
آه ازنهادم بلندشدجوابی ندادم
یاسی سریع رفت امینی خیلی زود رسید وباپلیسهاحرف زدوجریان وگفت سرهنگ راهنمایی کنارم ایستاد
جوان اینبارخلافت ونادیده گرفتم ایشالله اون آدم بی دینوایمون زود دستگیربشه وبه سزای کارش برسه.......
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۸ وای یاسی خبربگیر دارم دق میکنم باشه آروم باش... آخه آیداچراا
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۹
ممنوم ازلطف شماسپاس گذارم
پلیسهارفتن چنددقیقه بعدیاسی بیرون اومدبادست محکم زدم
هوی وحشی چهارسال اون دختروباکارات عذاب دادی حالامثل وحشیاشدی
محسن گفت:یاسی آروم باش
چیوآروم باشم
سرموپایین انداختم
دست خودم نبود نمی دونیدچی به سرمون اومده
یاسی چشماشوکوچیک کرد:مگه چی شده؟
محسن جریان سی دی وتعریف کرد
یاسمین لبشوگازگرفت وزدتوصورتش وای خدای من کی این کار وکرده؟
نمیدونم ولی اگه پیداش کنم زندش نمیزارم
چندساعت بعدآیدابه هوش اومد به سختی وباناله چشماشوبازکرد بادیدن من آروم
گفت:سرت سرت چی شده؟
چیزی نیست نگران نباش
اشک ازگوشه ی چشمش ریخت
آیدین حالاچی میشه؟؟؟
تونگران نباش به پلیس خبردادم پیداش می کنیم
اشکشوپاک کردم
گریه نکن خانومم ...آیداچرارگتوزدی؟
نمیدونم توی لحظه این کار ب سرم زد نمیخوام به خاطرمن آبروت بره
هیشششش این چه حرفی توکه کاری نکردی پس خودم پشتتم
وازت حمایت می کنم فقط ...فقط منو ببخش برای کاری که باهات کردم اون لحظه دیونه شده بودم
برای این کارت ناراحت نیستم بالاخره من زنتم پس ناراحت نباش فقط پیداش کن کسی که آبرومو برده
پیداش میکنم ...پیداش میکنم
آیدابازم منوبخشیدبعدازچندروزمراقبت حال جسمانیش بهترشد ولی ازنظرروحی عذاب می کشید حال منم بهترازاون نبود خودمو مقصرمی دونستم برای کاری که کرده بودم ازطرفی هنوزاون لعنتی وپیدانکرده بودن لیست تمام رغیبام و تموم کسایی و ک شک داشتم ب پلیس دادم......
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۹ ممنوم ازلطف شماسپاس گذارم پلیسهارفتن چنددقیقه بعدیاسی بیرون ا
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۰
ایداتمایلی به دانشگاه رفتن نداشت برای همین این ترمومرخصی براش گرفتم
مدام تواتاقش زانوبغل میکردوبه یه گوشه خیره میشد یک ماه ازاون ماجراگذشت ولی خبری نبود برای کاری بایددوروز میرفتم شیرازبایدبه آیدابگم
آیداجان من دوروزبایدبرم شیرازبرای کارم سفربی خطر حالا کی میری؟
فرداصبح به معصومه خانوم میگم بیادپیشت باشه بروخدابه همراهت
درازکشیدوزانوهاشوجمع کردتوشکمش فرداصبح آماده شدم برم فرودگاه آیداخواب بود به چشماش خیره شدم
آیدامواظب خودت باش زودبرمی گردم
لبخندی زد
آیدین منوببخش اگه اذیتت کردم
توهیچ اذیتی برای من نداشتی ونداری
[[**آیدا**]]
یه ماه ازحادثه ی اون شب گذشته بود آیدین سخت درگیربودکه اون آدم عوضی
پیداکنه آب شدنشومی دیدم برای یه مردسخته شباتانیمه های شب باخودش خلوت می کرد بعدازچهارسال دارم میبینم سیگارمیکشه نمیتونم خوردشدن مردی که عاشقانه می پرستمش وببینم بایدبرم کجا؟ نمی دونم ...رفتم حمام
بعدازحمام موهاموخشک وبافتم یه گل سرمرواریدی پایین
موهام بستم ازکمی پایین ترشونه هام دوباره بستم قیچی وبرداشتم وموها موقیچی کردم موهای بافته شده ازسرم
افتاد برش داشتم وگوشه ی آینه فیکس کردم به خودم نگاه کردم موهام تاوسط کمرم بود ساک ورزشی آیدینوبرداشتم
چنددست لباس ومانتوشناسنامه وچندکپی ازشناسنامه ی آیدین دفترچه حساب پس انداز وآلبوم باباومامانوآلبوم عروسیمون
وتوساک جادادم قبل ازپوشیدن مانتوم رفتم سراغ معصومه خانوم هرجور بودراضیش کردم که تنهام بزاره سریع دویدم بالا
لباسموپوشیدم ساکموبرداشتم زدم بیرون سرراهم ازبانک کمی پول برداشتم تودلم آشوب بود دستام می لرزیدنمیدونم چی شدسرازترمینال درآوردم چندساعتی روی یکی از صندلی های سرد فلزی نشستم......
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۲۰ ایداتمایلی به دانشگاه رفتن نداشت برای همین این ترمومرخصی براش
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۱
روی صندلی های سردفلزی نشستم
به مردم درحال رفت وآمدخیره شدم هرکس جایی داشت.
برای رفتن ولی من بیکس نه کسی وداشتم نه جایی خدایاکجابرم؟؟
دوتاخانوم میان سال همراه سه تابچه کنارم نشستن شروع به حرف زدن کردن
وای تهرانم شد جابرای زندگی دود ودم خفمون کرد
آره والا موندم مردم اینجاچطورنفس میکشن ماسوله ی خودمون خوبه سرسبزهوای خوب تازه آدم حض می کنه
باشنیدن این حرف مغزم جرقه زدآره میرم ماسوله پیش عمه گلاب خداکنه هنوززنده باشه
عمه گلاب عمه ی پدرم بودتاقبل ازرفتن بابا ومامان چندماه باربهش سرمیزدیم
ولی زن عمو بااونم لج می کردبرای همینم عمواینارابطه ای باهاش نداشتن بی معطلی بلیط گرفتم وسوارشدم
نورامیدی توقلبم روشن شدخداخدامیکردم زنده باشه
از ماشین پیاده شدم ماسوله شهری سرسبزوکوهستانی خونه هارودوش هم سوارشدن پشت بام هرخانه راه عبوری برای عابری بود یه شهرتاریخی و پرازتوریست خونه های سرخ که باگل رس درس شدن یادم میادخونه ی عمه توبازاچه بودزیرشم مغازه کارهای دستی وسنتی داشت دم غروب بودبایدتامغازه هابسته نشده پیداش کنم تقریبا جاش توذهنم
بودچندکوچه روگشتم تارسیدم وای خداشکرت باورم نمیشه یه پیرزن زیباباپوست سفیدکونه های سرخ
وچشمای طوسی مث خودم قدمتوسط وکمی توپرروی چهارپایه دم مغازش
نشسته بود
دوتاخانوم فروشنده هم تومغازه بودن کمی ایستادم ولی
بعدباقدمهای آرام جلورفتم:
سلام
سلام دخترم چیزی لازم داری؟
نه ...راستش ...من...
چیه دخترم بگو
وای خدایعنی منونشناخت
چشماشوریزکردوبه من خیره شد:چهرت آشناست
عمه منم آیدا
ازروی چهارپایه بلندشد بادقت به من نگاه کرد
آیدا؟آیدا.؟..وااای خدای من توآیدایی چه بزرگ شدی گل عمه
چه عجب راه گم کردی ؟ازوقتی که بابات به رحمت خدارفت ندیدمت چه خوشگل شدی
بغض داشتم ازدیدنش....
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۲۱ روی صندلی های سردفلزی نشستم به مردم درحال رفت وآمدخیره شدم هر
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۲
بابغض گفتم عمه مهمون نمیخوای؟اومدم مدتی مزاحمتون باشم
عمه منومحکم بغل کرد
عزیزعمه چرانمیخوام قدمت روچشم مزاحم چیه دختر؟؟
سرموروی شونش گذاشتم گریه کردم
وای دخترم چراگریه میکنی بیابریم خونه خسته ای بایدبرام تعریف کنی
بیادخترم
مهربانی عمه حدوحساب نداشت همینطورکه دست منوگرفته بود روبه فرشنده هاکرد:بچه هاخسته نباشیدمغازه روببندیدمن مهمان دارم مییرم به همراه عمه واردخونش که طبقه ی بالا مغازش بودرفتیم
بااینکه شصت سه سالش بودهنوزسرزنده وسرحال بود باخوشحالی شروع به پزیرایی کردورفت شام بزاره منم لباسهاموعوض کردم چون ازصبح تاحالا سرپابودم روی مبل خوابم برد
دستی روشونم نشست منوتکان داد... آیدین بزاربخوابم
باصدای مهربان چشماموبازکردم
گل عمه من آیدین نیستم
سریع نشستم دستاموبه صورتم کشیدم ازاینکه این همه ازآیدین دورم قلبم گرفت
بغض کردم
عمه لبخندی زدورفت آشپزخونه بادوتاچایی برگشت:دخترم بیایه چایی بخوربعد شامومیارم
چشم عمه جان
عمه استکان چایی وجلوگذاشت
خوب تعریف کن عموایناخوبن؟
بابی حالی جواب دادم:خوبن
عمه موشکافانه نگام کرد کنارم نشست دستمو گرفت لبخندشیرینی زد
خوب آقاآیدین کیه؟
بی اختیارب ی گوشه خیره شدم وجواب ندادم .چی بگم بگم
همه وجودمه بگم نفسم به نفسش بنده بگم ازدستش فرارکردم
بگم تنهاش گذاشتم تاکمتربه خاطرمن غصه بخوره دلم براش پرکشیداشکام سمج ترازاین بودن که نگهشون دارم
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۲۲ بابغض گفتم عمه مهمون نمیخوای؟اومدم مدتی مزاحمتون باشم عمه منو
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۳
سرازیرشدن عمه بانگرانی به من خیره شد
آیداجان بگوعمه درددلت بگو عزیزِعمه
کمی مکث کردم عمه درسکوت منونگاه میکردلبهاموبه هم فشاردادم وشروع کردم ازبعدازمرگ مامان و بابا گفتم تالحظه ی
آمدنم به ماسوله ازآیدین عشقی که بهش داشتم گفتم از شکستی که آیدین درگذشته داشته گفتم ازاون سی دی لعنتی وخالصه همه چیوگفتم
عمه صبورانه سنگ صبورم شدوبامن اشک ریخت منوبغل کرد:الهی عمه فدای دل شکستت بشه اگه می دونستم خونه ی
عموت راحت نیستی میاوردمت پیش خودم آروم باش اینجوری که تعریف کردی این پسربرای توجون میده ولی بدنیست کمی دوریت وبچشه اینجاخونه ی خودته تاهروقت دوست داشتی میتونی بمونی
به این ترتیب باهمه ی دل تنگیهام خونه ی عمه موندگارشدم غم دوری آیدین روزبه روزمنوازپادرمی آورد بایدتحمل کنم
آیدین اگه منونداشته باشه زندگیش
بهترمیشه برای خوشبختی آیدین باید ازخودم بگذرم
یه هفته توخونه نشستم ولی باید کارکنم تاخرجمودربیارم میدونم پول کرایه خونم توحسابم میادولی بایدکارکنم باهمه ی
غم دلم شروع به یادگیری کارهای دستی وسنتی کردم گاهی دلم برای کلاس ودرس تنگ می شد دلم برای محسن ویاسی.....وای خداصبرموزیادکن یعنی آیدین حالاچکارمیکنه؟؟
ولی هنوزفکرمی کنم آیدین به من ترحم میکرد ولی اون داروندارم بود وبس دوماه ازآمدنم می گذشت عمه زندگی آرومی داشت دوپسرش خارج ازکشورزندگی میکردن همسرشم فوت کرده بود ازاینکه من پیشش بودم خوشحال بود منم ازاینکه خدایکی وبرام گذاشته که تنها نباشم شادبودم
صبح باحالت تهوع بیدارشدم سریع رفتم دستشویی اینقدراوق زدم که جونم بالا اومد بی حال کناردردستشویی نشستم عمه نگران دستی توکمرم کشید:
دخترم خوبی ؟چت شدیهو نمی دونم
به کمک عمه بلندشدم برای خوردن صبحانه رفتم یکم بهترشدم انگارشده عادت برام هرروزصبح بالامی اوردم
برام عجیب بود
قیافه ی خندان عمه رودیدم چیه عمه مگه حال من خنده داره؟
چیزی نگفت وسرمیزنشست منم نشستمو لقمه ی نون و پنیر گرفتم
آیدا جان تو پزشکی میخونی؟.....
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138