#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
جابر حیران است. میداند حسین(ع) نزدیک اوست اما نه چشم دیدن دارد و نه پای رفتن. بار دیگر میگوید: حبیب لایجیب حبیبه؟ سکوت در صحرا میپیچد. صدایی به گوش نمیرسد. جابر دیگر رمق ایستادن ندارد. درجا مینشیند و خاک بر سرش میریزد و خودش پاسخ سؤالش را میدهد: «چه تمنای جواب داری ای انصاری؟ که حسین(ع) در خون خود آغشته است و بین سر و بدنش جدایی افتاده!»
📚اربعین طوبی
🖋 سید محسن امامیان
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
من دريافتهام كه دوست داشته شدن هيچ و اما دوست داشتن همه چيز است و بيش از آن بر اين باورم كه آن چه هستی ما را پُر معنی و شادمانه میسازد، چيزی جز احساسات و عاطفه ما نيست... پس آنكَس نیک بخت است كه بتواند عشق بورزد.
📚هرمان هسه و شادمانیهای كوچک
🖋هِرمان هِسِه
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
دلم میخواست یک نفر، آرام و شمرده توی گوشم زمزمه میکرد: دنیا بیارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست، داری خواب میبینی. من خواستم و او گفت: دنیا بیارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب میبینی.
من باورم شد. باورم شد که دارم خواب میبینم. این چشمهای خیس را... این شب سرد و اندوهناک را... همهاش یک کابوس است.
بیدار میشوی و یادت میرود که تنهایی چقدر سخت بود... دروغ چقدر درد داشت... یادت میرود که حرفها فقط حرف هستند و نباید باورشان کرد. یادت میرود که هیچ چیز ارزش ندارد. همه اینها یادت میرود. داری خواب میبینی...
📚دستهی دلقکها
🖋 لویی فردینان سلین
https://eitaa.com/amamzaman3138
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
انسان، هرچیزی را میتواند بازگو کند مگر زندگی واقعی خودش. همین امرِ غیرممکن است که محکوممان میکند آن چیزی باشیم که همراهانمان میبینند و بازمیتابانند.
آنهایی که وانمود میکنند مرا میشناسند، کسانی که خود را دوست من میدانند و نمیگذارند تغییر کنم، هر معجزهای را (که نمیتوانم بازگو کنم، آن رویداد بیاننشدنی را که نمیتوانم اثبات کنم) نابود میکنند، فقط برای اینکه بگویند: «من تو را میشناسم.»
📚اشتیلر
🖋ماکس فریش