eitaa logo
یاران امام زمان عجل‌الله
3.6هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
20.7هزار ویدیو
17 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📍لطفا برای مطالعه این متن ۳ دقیقه وقت هزینه کنید . 🔴 حدود ٢١۱ سال پیش در زمان فتحعلی شاه قاجار به موجب قرارداد ننگین گلستان در سال ١١٩٢ شمسی (۱۸۱۳ میلادی) کشورهای فعلی : «قفقاز ، ارمنستان ، گرجستان ، داغستان ، چچن و اینگوش و سواحل ارزشمند دریای کاسپین» به مساحت حدود ٢٣٠ هزار کیلومتر مربع از ایران جدا شده و به روسیه تزاری تقدیم گردید. 2⃣ حدود ١٩۶ سال پیش و باز هم در زمان فتحعلی‌شاه قاجار به موجب قرارداد ننگین ترکمنچای درسال ١٢٠٧ شمسی (۱۸۲۸ میلادی) ، منطقه‌ «ایروان ، نخجوان و بخش‌هایی از تالش و آذربایجان» و در مجموع حدود ۳۰ هزار کیلومتر مربع دیگر از ایران جدا شد و باز هم به امپراتوری روسیه تقدیم شد ! 3⃣ حدود ١۶۸ سال پیش در زمان ناصرالدین شاه قاجار به موجب معاهده ننگین پاریس در سال ١٢٣۵ شمسی (۱۸۵۶ میلادی) مناطق : «هرات و افغانستان و بلوچستان و مکران» به مساحت ٩٧۵/۲۲۵ کیلومتر مربع با فشار انگلیس از ایران جدا شد ! 4⃣ حدود ١۵۳ سال پیش و باز هم در زمان ناصرالدین شاه قاجار به موجب قرارداد ننگین حکمیت «گلد اسمیت» در سال ١٢۵٠ شمسی (۱٨٧١ میلادی) ، و باز هم تحت فشار انگلیس مناطقی از : «پاکستان و سیستان» به مساحت ٣۵٠/٠٠٠ کیلومتر مربع از ایران جدا شد ! 5⃣ حدود ١۴۳ سال پیش باز هم در زمان ناصرالدین شاه قاجار به موجب «پیمان آخال» در سال ١٢۶٠ شمسی (۱۸۸١ میلادی) کشورهای فعلی : «ترکمنستان ، ازبکستان ، تاجیکستان، قرقیزستان و قزاقستان» به مساحت ١/٢٢۶/۵٠٠ کیلومترمربع از ایران جدا شده و باز هم به امپراتوری روسیه تقدیم شد ! 6⃣ حدود ١٠۵ سال پیش در سال ١٢٩٨ شمسی (١٩١٩ میلادی) در زمان احمد شاه قاجار و دولت وثوق‌الدوله براساس پیمان منطقه‌ای مستشاران انگلیس ، جزایر نفت خیز خلیج فارس از جمله کشورهای فعلی : «امارات ، قطر ، عمان و چند جزیره بسیار ارزشمند دیگر» به مساحت ۴٠۵/٢٨٧ کیلومتر مربع رسماً از ایران جدا شد ! 7⃣ حدود ٨۷ سال پیش در سال ۱۳۱۶ شمسی (۱۹۳۷ میلادی) در زمان رضا شاه پهلوی با امضای پیمان ننگین سعدآباد با کشورهای همسایه (عراق ، ترکیه و افغانستان) بخش‌های عظیمی از ایران با دسیسه انگلیس جدا شد ؛ از جمله : «ارتفاعات سوق‌الجیشی آرارات» به ترکیه ؛ بخش عظیمی از «اروندرود» و اداره کامل آن را به عراق‌ ؛ و «دشت وسیع نااُمید» به مساحت ۳ هزار کیلومتر به افغانستان بخشیده شد ! 8⃣ حدود ۷۰ سال پیش در سال ١٣٣٣ شمسی (١٩۵۴ میلادی) در زمان محمد رضا شاه پهلوی ، بندر استراتژیک «فیروزه» در شرق دریای خزر از ایران جدا و به شوروی واگذار گردید ! 9⃣ و باز هم در زمان محمدرضا شاه در سال ١٣۵٠ شمسی (١٩٧١ میلادی) با فشار انگلیس ، مجمع الجزایر بحرین به مساحت بیش از ٧٠٠ کیلومتر مربع با انبوهی از مخازن نفت و گاز از ایران جدا شد ! 👈 و با کمال تأسف باید این حقیقت تلخ را بدانیم که این مقدار تجزیه و جدایی بیش از ٣ میلیون و ۵٠٠ هزار کیلومتر مربع از خاک ایران به واسطه سستی و سستی پادشاهان در کل تاریخ جهان بی‌سابقه است و ایران امروز با مساحت ١/۶۴٨/١٩۵ کیلومتر مربع کمتر از یک سوم مساحت ایران بزرگ دویست سال قبل را دارد ! 👊 در دوران اخیر ایران پس از هشت سال دفاع مقدس ، یک سانتیمتر از خاک کشور عزیزمان را هم از دست ندادیم ... 🇮🇷 پاینده ایران عزیز... زنده و جاودانه باد یاد شهیدان./ دکتر قدیری ابیانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_3871562205.mp3
5.02M
🔁 ⏮️ ⏯️ ⏭️ ◉━━━━━━─────── 🎧 دوباره این شهر هوای کربلا گرفته صدقه سر شهیدا کوچه ها صفا گرفته •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾•
💢پارت صدو چهار 💢تاوان یک گناه 💢ارسالی از اعضا(مهدا) بهار داشت تموم میشد و تابستان شروع می شد قرار شد آخر ماه مریم و سبحان عروسی کنن هنوز هم مریم حق نداشت خونه مادر شوهرش بیاد رسم اون زمان اینجور بود دو یا سه سال هم طول می کشید تا عروسی بگیرن تو این مدت خیلی بهم خوش گذشته بود با نجمه و دختراش می رفتیم امامزاده و سر چشمه سر زمین حالا سر سبز شده بود و آفتاب گردون ها گل های زرد کرده بودن می‌رفتیم از درخت ها میوه می چیدیم و رقیه خانم مربا درست می کرد گوجه ها رو رب می کرد و ترشی درست کرده بود اون زمان لباس عروس رو می دوختند و من تصمیم گرفتم یکی از لباس های رو که سعید برام فرستاده بود بدم مریم بپوشه _مبارکت باشه خونه تون قشنگ شده آخر ماه مریم هم میاد و زندگی مشترک تون رو شروع می کنید _ممنون خانم اگه شما نبودید باید یکی دوسال صبر می کردیم _شما گفتید من جای خواهرتون هستم پس این حرف ها رو نزنید _منم مثل برادرتون هستم می خواهید یه نامه بنویسید برای خانزاده ببرم فردا می خوام برم شهر بهش بدم خیلی خوشحال شدم _ممنون بنویسم میبری؟؟ _اره خانم میدم دست خودشون که کسی نفهمه _ممنون _خواهش می کنم خانم _شرمنده خانواده مریم سخت گیری هستند و نمی‌زارن مریم بیاد و هم رو ببینید _همون چندباری که آوردین مریم رو امامزاده ببینم ممنون شما هم خانزاده دوران عشق و عاشقی داشتین ؟؟ لبخندی زدم _یادش بخیر خانزاده هرسال میومد روستامون موقع انار چینی همو می‌دیدم و سعید باعث شد من برم عمارت خان بهادر و بعدش خان عزیز و بعداز اونم رفتم عمارت خان فریدون و سعید خیلی هوامو داشت و نرگس و مامان ش ومامان سعید هرکاری کردن من و سعید باهم ازدواج نکنیم ولی فایده نداشت ولی خانواده ش باعث شدن بچه م سقط بشه اونم دوبار از همون دوران که میومد روستامون یه بار برام هدیه آورد اخ یادش بخیر مثل شما که هدیه می خری واسه مریم ومیدی من براش ببرم _سبحان _بله _مادر بیا کمک کن دیگ رو از روی اجاق بردارم _باشه سبحان رفت _رقیه خانم سبحان فقط داشت ازمن بخاطر اینکه همه کارها درست شده که آخرماه عروسی کنه تشکر می کرد _چه عجب سبحان یادش افتاده ازتون تشکر کنه باید همون اول ازتون تشکر می کرد من مثل دخترم دوستت دارم خانم از اینکه الان هم آمدم فقط بخاطر دیگ بود رقیه خانم رو بغل کردم و بوسیدمش _ممنون رقیه خانم اگه منم اینجا دلتنگی نمی کنم بخاطر شماست که مثل مادرم برام عزیز هستید رقیه خانم منو بوسید _مادر دیگ رو پایین گذاشتم کاری ندارین؟؟ _نه مادر خدا خیرت بده فردا نامه م رو دادم سبحان برد نمی‌دونم چرا سعید اجازه نمی‌داد برم پیش خانواده م دلتنگشون بودم _خانم نامه تون رو بردم حجره فرش فروشی فریدون خان که سعید توش کار می کنه دادم به خودت آقا سعید _ممنون نامه نداد ؟؟ _نه خانم دم ظهر هم که می خواستم برگردم رفتم این پاکت رو داد گفت بدم به شما _پاکت رو باز کردم نوشته بود طاهره جان فعلا صبر کن خان نمی زاره راننده بیاد ببردت پیش خانواده ت اگه کم و کسری داری بگو تا برات فراهم کنم خودم هم بخاطر خان نمی تونم بیام دیدنت وگرنه خیلی دلم برات تنگ شده جات راحته اذیت نمی شی؟؟چون میدونم اسکندر و رقیه آدمای خوبی هستند گفتم بری اونجا خان اجازه بده حتما میام دیدنت خانمم ادامه دارد....
💢پارت صدو پنچ 💢تاوان یک گناه 💢ارسالی از اعضا(مهدا) فصل زمستون داشت شروع میشد هوا سرد بود رقیه خانم بقیه رفته بودن جنگل تا چوب برای بخاری جمع کنن که زمستون برای بخاری چوب داشته باشن منم مشغول گشتن بودم که چوب پیدا کنم یهو دیدم یه بره توی رودخونه افتاده و دست و پا میزنه لباس گرم رو در آوردم تا نجاتش بدم ولی خودم خیس شدم وقتی بیرونش آوردم لباس گرمم رو دورش پیچیدم که سرما نخوره تا سبحان من دید زود آمد آتیش روشن کرد ولی مثل بید میلرزیدم تا خشک شدم و نجمه می خواست لباس گرم خودش رو بده قبول نکردم شب تب کردم و حالم بدتر شد هیچ دارو گیاهی برام اثر نداشت مجبور شدن فردا صبح ببرن شهر بیمارستان همراه سبحان و رقیه خانم رفتم نجمه چون حامله بود گفتن بمونه خونه بیمارستان بستری شدم حالم اصلا خوب نبود داشتم تو تب می سوختم گاهی هم لرز می کردم سبحان از ترس اینکه بلای سرم بیاد و خانزاده تنبه شون کنه رفت و همه چیز رو به سعید گفت سعید هم چون نگرانم بود سریع آمد بیمارستان دیدنم _طاهره کجاست ؟؟ _سلام خانزاده تو اتاق هست آمد بالای سرم _طاهره جان چی شده؟؟ دست به پیشونیم کرد _چرا این قدر تنش داغه ؟؟ _خانزاده دارو دادیم تا ظهر بهتر میشه _وای به حالتون اگه اتفاقی براش بیفته فهمیدین ؟؟ از ترس پرستار رنگ به رو نداشت _شب میام ببینم بهتر شده وگرنه من میدونم شما ادامه دارد....
💢پارت صدوشش 💢تاوان یک گناه 💢ارسالی از اعضا(مهدا) شب که سعید نتونست بیاد ولی فردا نزدیک ظهر آمد _طاهره بهتره _سلام خانزاده اره بهتره _مادرت پیششه؟؟ _بله آمد توی اتاق با دیدنش کلی خوشحال شدم _سلام خانزاده _سلام سعید یه نگاهی بهم کرد و لبخند زد _سلام رقیه خانم تنها مون بزارین _چشم خانزاده _درم پشت سرت ببیند و به پرستارها و دکتر بگو کسی مزاحم مانشه _چشم رفت و در رو بست سعید کنارم نشست _خانمم چطوره ؟؟ _بهترم ممنون که آمدی سعید خیلی دلتنگت بودم _تو که می خواستی بری با برادر شهربانو ازدواج کنی _این حرف رو نزن سعید من خیلی دوست دارم _مگه نگفتم فقط خانمی کن چرا رفتی جنگل چوب بیاری که اینجوری بشه؟؟ _اگه می دونستم زودتر ازتون اجازه می گرفتم حداقل اون موقع می آمدین دیدنم لبخند زد و همو بغل کردیم _حالا که صاحب دوتا پسر شدی هنوزم من می خواهی؟؟ _صدتا زنم که خان برام بگیره بازم من تورو میخام طاهره باورکن رقیه خانم بیرون بود به پرستارها گفته بود خانزاده پیش کنه و کسی مزاحم ما نبود از دیدن سعید سیر نمی شدم ولی صد افسوس که لحظه جدایی سررسید _من باید طاهره برم وگرنه می ترسم خان ناراحت بشه بازم بهت سر می زنم _ممنون سعید خوشحال شدم دیدمت _منم خیلی خوشحال شدم خانمم همو بغل کردیم بوسیدیم _خداحافظ سعید _خیلی مواظب خودت باش چیزی می خواهی تا بگم برات تهیه کنن _نه همین که تو رو دیدم خیلی خوشحالم _میوه هایی که آوردم رو بخور تا زودتر خوب بشی _چشم _کاری داشتی به سبحان بگو بهم خبر بده وسعی کن دیگه بیمار نشی چون من طاقت شوندارم بیماری تو ببینم _باشه چشم در رو باز کرد و با لبخند ازم جدا شد منم بهش لبخند زدم کاش یک هفته بستری میشدم تا سعید میومد دیدنم دکترعصر آمد و گفت حالتون خداروشکر خیلی بهتره فردا مرخص نشین _نمیشه بیشتر بمونم ؟؟ _نه دعا کن به گوش خان نرسه وگرنه برای همه مون بد میشه خانم فهمیدم خان از اینکه سعید آمده دیدنم خبر نداره ادامه دارد....