eitaa logo
عمار
32 دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
18.4هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ 💥 1⃣ یادم هست خیلی سال پیش -شاید اوایل سال هشتاد بود- در همایشی در خصوص تغذیه شرکت کرده بودم. 🍃🍛 آقای دکتری که در این همایش مطالبش را ارائه می‌داد می‌گفت: " یکی از دلایل یا زیاد در افراد، اضطراب و استرس بی‌جهت است و یکی از بزگترین استرس‌ها و نارحتی‌ها، و ‍‌هایی است که والدین -به ویژه مادرها- بخاطر فرزندانشان در خانه دارند. " 😤⚡️⚡️ خاطرم هست ایشان می‌گفت: " مادرهای عزیز! پدرهای گرامی! بچه‌هایی که با هم دعوا نمی‌کنند هستند؛ نه آنهایی که با هم دعوا می‌کنند‼️ بچه‌ها اگر در خانه با هم دعوا می‌کنند نشانه سلامتشان اسست و جای دارد🌟🤲🏻 و اگر باهم دعوا نمی‌کردند باید به فکر مداوایشان می‌افتادید.😱 پس چرا بخاطر این دعواها حرص می‌خورید که بعد سبب افزایش وزن یا کاهش وزن شما بشود⁉️ " 😕🍂 ⏰ امروز بعد ازگذشت قریب به ۲۰ سال از آن روز بنده هم عرض می‌کنم: " والدین عزیز! پدر ومادرهای گرامی! این که بچه‌ها با هم در خانه دعوا می‌کنند نشان دهنده‌ی سلامت روان آنهاست.🍀 آنها درحال تلاش برای معماری و ساختن خود هستند. بیایید ابتدا موضوع را از این زاویه و که دعوا جزئی از واقعیت زندگی خواهر و برادرهاست... 💎 👤علی میری ادامه دارد 🔺سخن سدید؛ جای که زندگی شیرین می‌شود
*⚘﷽⚘ طلبه های جوان👳آمده بودند برای 👀 از جبهه 0⃣3⃣نفری بودند. که خوابیده 😴بودیم دوسه نفربیدارم کردند😧 وشروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜 مثلا میگفتند: چه رنگیه برادر؟!😐 شده بودم😤. گقتند: بابابی خیال!😏 توکه بیدارشدی نخور بیا بریم یکی دیگه رو کنیم!😎 دیدم بد هم نمیگویند😍😂☺️ خلاصه همین طوری سی نفررابیدارکردیم!😅😉 حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😇 قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه درمحوطه قرارگاه کنند!😃😄 فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا و گرفتیم تحت هرشرایطی 😶خودش رانگه دارد! گذاشتیمش روی 🚿بچه ها و راه افتادیم👞 •| و زاری!😭😢 یکی میگفت: ممدرضا ! نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩 یکی میگفت: تو قرار نبود شهید شی! دیگری داد میزد: دیگ چی میگی؟ مگه توجبهه نمرده! یکی میکشید😫 یکی می کرد😑 در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق را بردیم داخل اتاق این بندگان خدا که فکر میکردند جدیه رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران 📖خواندن بالای سر در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم : برو خودت رو روی محمد رضا بینداز ویک نیشگون محکم بگیر☺️😂 رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاوگفت: محمد رضا این قرارمون نبود😩 منم میخوام باهات بیااااام😭 بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا ازجا پرید وچنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند! ماهم قاه قاه میخندیدیم😬😂😂😂😅 .....خلاصه آن شب با اینکه 👊سختی شدیم ولی حسابیی خندیدیم