#یادداشت
#تربیت_فرزند
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
💥 #دعوای_بچهها 1⃣
یادم هست خیلی سال پیش -شاید اوایل سال هشتاد بود- در همایشی در خصوص تغذیه شرکت کرده بودم. 🍃🍛
آقای دکتری که در این همایش مطالبش را ارائه میداد میگفت: " یکی از دلایل #چاقی یا #لاغری زیاد در افراد، اضطراب و استرس بیجهت است و یکی از بزگترین استرسها و نارحتیها، #حرص و #جوشهایی است که والدین -به ویژه مادرها- بخاطر #دعوای فرزندانشان در خانه دارند. " 😤⚡️⚡️
خاطرم هست ایشان میگفت: " مادرهای عزیز! پدرهای گرامی! بچههایی که با هم دعوا نمیکنند #مریض هستند؛ نه آنهایی که با هم دعوا میکنند‼️ بچهها اگر در خانه با هم دعوا میکنند نشانه سلامتشان اسست و جای #شکرگزاری دارد🌟🤲🏻 و اگر باهم دعوا نمیکردند باید به فکر مداوایشان میافتادید.😱 پس چرا بخاطر این دعواها حرص میخورید که بعد سبب افزایش وزن یا کاهش وزن شما بشود⁉️ " 😕🍂
⏰ امروز بعد ازگذشت قریب به ۲۰ سال از آن روز بنده هم عرض میکنم:
" والدین عزیز! پدر ومادرهای گرامی! این که بچهها با هم در خانه دعوا میکنند نشان دهندهی سلامت روان آنهاست.🍀 آنها درحال تلاش برای معماری و ساختن #شخصیت خود هستند. بیایید ابتدا موضوع را از این زاویه #بینیم و #بپذیریم که دعوا جزئی از واقعیت زندگی خواهر و برادرهاست... 💎
👤علی میری
ادامه دارد
🔺سخن سدید؛ جای که زندگی شیرین میشود
*⚘﷽⚘
#طنز_جبهه
طلبه های جوان👳آمده بودند برای #بازدید👀 از جبهه
0⃣3⃣نفری بودند.
#شب که خوابیده 😴بودیم
دوسه نفربیدارم کردند😧
وشروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜
مثلا میگفتند:
#قرمز چه رنگیه برادر؟!😐
#عصبی شده بودم😤.
گقتند:
بابابی خیال!😏
توکه بیدارشدی
#حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند😍😂☺️
خلاصه همین طوری سی نفررابیدارکردیم!😅😉
حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😇
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه درمحوطه قرارگاه #تشییعش کنند!😃😄
فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا
و #قول گرفتیم تحت هرشرایطی 😶خودش رانگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش🚿بچه ها و راه افتادیم👞
•| #گریه و زاری!😭😢
یکی میگفت:
ممدرضا !
نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
#شهیده دیگ چی میگی؟
مگه توجبهه نمرده!
یکی #عربده میکشید😫
یکی #غش می کرد😑
در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبه_ها
#جنازه را بردیم داخل اتاق
این بندگان خدا که فکر میکردند #قضیه جدیه
رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران 📖خواندن بالای سر #میت
در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم :
برو خودت رو روی محمد رضا بینداز ویک
نیشگون محکم بگیر☺️😂
رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاوگفت:
محمد رضا این قرارمون نبود😩
منم میخوام باهات بیااااام😭
بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا ازجا پرید
وچنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند!
ماهم قاه قاه میخندیدیم😬😂😂😂😅
.....خلاصه آن شب با اینکه #تنبیه 👊سختی شدیم ولی حسابیی خندیدیم