🔆 #پندانه
🔺 چرا ظالمها سالمترند؟
🔸چرا بعضی آدمها با کوچکترین گناهی تو همین دنیا مجازات میشن اما یه سری هر گناهی دلشون میخواد میکنن و روز به روز هم پیشرفت دارن؟ پس عدالت خدا کجاست!!
🔻 آدمها سه دستهاند:
عینک
ملحفه
فرش
🔸وقتی یک لکه چای بنشیند روی عینک بلافاصله آن را با دستمال کاغذی پاک میکنی!
🔸وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه، میگذاری سر ماه که با لباسها و ملحفهها جمع شود و همه را با هم با چنگ میشوری!
🔸اما وقتی همان لکه بنشیند روی فرش میگذاری سر سال با دسته بیل به جانش میافتی!
🔹خدا هم با بندههای مومنش مثل عینک رفتار میکند. بندههای پاک و زلال که جایشان روی چشم است تا خطا کردند بلافاصله حالشان را میگیرد (البته در دنیا و خفیف)، دیگران را به موقعش تنبیه میکند آن هم با چنگ و آن گردنکلفتهایش را میگذارد تا چرکهایشان جمع شود.
🔅 #پندانه
✍ بابت کار نیکی که انجام میدهی منت مگذار
🔹چندین دهۀ قبل در عروسیها مانند امروز ارکستر و خواننده نبود. در آذربایجان برخی مطربان بودند که سازی بر گردن میآویختند و میزدند و خودشان هم میخواندند که به آنها در زبان محلی عاشیق میگفتند.
🔸یکی از این عاشیقها، فردی به نام عاشیققادر بود که کنار او جوانی به نام محمد هم تنبک مینواخت. مجلس که تمام میشد عاشیققادر با محمد از مجلس خارج میشدند.
🔹روزی عاشیققادر به محمد گفت:
چند درصد از مبالغ برداشتی را به تو بدهم؟!
🔸محمد جوان جملهای گفت و برای همیشه در دل عاشیققادر رفت.
🔹او گفت:
استاد من که باشم و چه کرده باشم که سهمی از دسترنج تو بر خود معین کنم؟! همهکاره مجلس تویی و همه برای ساز و صدای توست که تو را دعوت میکنند.
🔸مرا تنبکی بر دست است که اگر نزنم هم چیزی از مجلس تو کم نمیکند. اگر من هم تنبک نزنم کسی هست که اگر نیاز شد، سطلی به دست گیرد و با چنگ به آن زند و صدایی درآورد.
🔹حقتعالی میفرماید:
«وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ» بر کار خیری که میکنی هرگز منت بر من و خلایق من مگذار و آن را زیاد نبین.
🔸به عبارت بهتر ای انسان! اگر کار خیری به تو عنایت شد، بدان از جانب من بود برای بخشش گناهانت و تقربت به من. بدان مرا کار ناقصی در خلقتم نبود که تو را نیازمند تکمیل آن خلق کرده و آن کار را به تو سپرده باشم.
🔹همانا داستان محمد، داستانِ تواضع و خشوع در برابر خداوند است که مرتبهای عظیم بر بنده نزد خالق میبخشد.
🔅 #پندانه
✍ اول، رضایت خدا
🔹روزی یکی از اولیاءالله را دیدم و از او خواستم حقیر را موعظهای کند.
🔸فرمود:
وقتی برای کودک خود کفشی میخرم، اول رضای خدا را در نظر میگیرم و میگویم خدایا شاهد باش که این کودک هرچند پسر من است، ولی به تو از من نزدیکتر است و مخلوق توست؛ و من با خریدن این کفش میخواهم ابتدا پسرم را بهخاطر تو و بعد بهخاطر خودم شاد کنم.
🔹آری چه زیباست همه کارهای ما برای خدا باشد. حتی زمانی که به نزدیکان خود نیکی میکنیم و این عمل مورد رضایت حضرت حق است.
🔸وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ؛
و (جستوجوی) رضایت خداوند از تو (در هر عمل خیری ای انسان) بالاترین رضایت (مدّ نظرت) برای تو باشد (که بیشترین سودمندی دنیا و آخرت را برای تو به دنبال دارد)/توبه: ۷۲
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
🔅 #پندانه
✍ نگذارید ترس متوقفتان کند
🔹گاه شما تصمیمِ درست را میگیرید، گاه شما تصمیمِ درست را میسازید.
🔸خیلی از ما از ترس اینکه مبادا تصمیم اشتباه بگیریم، خود را در هیچ گرفتار میکنیم.
🔹تصور میکنیم برای تصمیمهای درست تشویق میشویم و برای آنهایی که اشتباه هستند باید یک عمر ملامت شویم.
🔸اما بهواقع اینگونه نیست. ما به سبب تصمیماتی که گرفتهایم تجربیاتی خواهیم داشت.
🔹هر زمان تصمیمی گرفتیم، رشد کردیم. هر تصمیمی نوع خاصی از تحول را برایمان به ارمغان میآورد.
🔸کمی به عقب و به انتخابهایی که داشتهاید نگاهی بیندازید. انتخاب کردن و در مسیر آن قدم برداشتن دشواریها و فرصتهایی را ایجاد میکند که باعث رشد میشود.
🔹 انتخاب نکردن فقط هیچ به همراه میآورد. به خودتان اجازه بدهید پشیمان شوید که ای کاش آن کار را انجام نداده بودم، یا به جای فلان کار، دیگری را انجام داده بودم!
🔸حتی وقتی دقیقتر نگاه کنیم، میبینیم که همان تصمیم فرصتهای رشدی بسیاری را ایجاد کرده است؛ که قطعاً اگر در انتخاب نکردن گیر افتاده بودیم، تنها ارمغانمان هیچ بود.
🔹 بنابراین انتخاب کنید. با دقت و فکر انتخاب کنید. مشورت کنید. رشد کنید. متحول شوید. گذر کنید و همچنان به انتخاب کردن ادامه بدهید. از تصمیمات غلط درس بگیرید. اما نگذارید که ترس شما را متوقف کند.
🔅#پندانه
✍️ هیچکس را دستکم نگیر
🔹ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﻧﯿﺸﺎﺑﻮﺭ ﻣﺸﻐﻮل گذﺭﺍﻧﺪﻥ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﻬﺪﺍﺷﺖ ﺑﻮﺩﻡ.
🔸ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ، ﺑﻪﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﮐﺘﺮ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩﺍﯼ میگذشتیم ﮐﻪ ﺩﯾﺪیم ﯾﮏ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﭼﻮبدستش ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ میدهد ﻭ ﺑﻪﺳﻤﺖ ﻣﺎ میدود!
🔹ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ.
🔸ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻧﻔﺲﻧﻔﺲﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪﺍﯼ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮔﻔﺖ:
ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺳﻪﺭﻭﺯﻩ ﺑﯿﻤﺎﺭﻩ.
🔹ﺑﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﺎ ﺩﺭﺏ ﻋﻘﺐ ماشین ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺸﺴﺖ.
🔸ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﺸﺐ ﺍﺯ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﻣﺸﻬﺪ ﺁﻣﺪم ﻭ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺳﯿﺪم ﻭ ﺩﯾﺪم ﻣﺎﺩﺭم ﻣﺮﯾﺾ اﺳﺖ!
🔹ﻣﻦ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﺯﯾﺮﭼﺸﻤﯽ ﺑﻪﻫﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺧﻨﺪﻩای ﻣﺮﻣﻮﺯﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻪﻫﻢ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﻮﭘﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﺮﺳﯿﻢ، ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻼﺱ میذاره!
🔸ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺩﮐﺘﺮ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺳﺮﻣﺎﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﺩﺍﺭد. ﺩﺍﺭﻭ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﺩﺍﺩﯾﻢ. یکدفعه ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺳﺮ ﺯﺩﯾﻢ ﻭ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ.
🔹ﺩﻭﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ.
🔸ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﮏ ﺗﻘﺪﯾﺮﻧﺎﻣﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﻬﺪﺍﺭﯼ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ نوشته:
ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﭘﻠﯽﺗﮑﻨﯿﮏ ﺗﻬﺮﺍﻥ را ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﯾﺪ، ﺗﺸﮑﺮ میکنیم!
🔹ﻣﻦ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ، ﻫﺎﺝوﻭﺍﺝ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺭﺍ ﻣﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ، ﺗﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪﻫﺎﯼ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻭ ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎد.
🔸ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺩﮐﺘﺮ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ:
ﻣﺎﺩﺭ، ﮐﺪﺍﻡ ﭘﺴﺮﺕ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺍﺳﺖ؟
🔹ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﻔﺖ:
همان که ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩ. ﭘﺴﺮﻡ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ میآید، ﻟﺒﺎﺱ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ میپوشد ﻭ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺤﻠﯽ ﺻﺤﺒﺖ میکند.
💢ﻣﻦ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻋﻬﺪ ﮐﺮﺩﻡ، هیچکس ﺭﺍ ﺩﺳﺖﮐﻢ ﻧﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺻﻞ ﻭ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺭﯾﺸﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻨﻢ.
🔅#پندانه
✍️ به خدا که بسپاری، حل میشود
🔹خودم دیدهام؛ وقتی که از همه بریده بودم؛ بی هیچ چشمداشتی هوایم را داشت. در سکوت و آرامش، کار خودش را میکرد و نتیجه را نشانم میداد، که یعنی ببین تو تنها نیستی.
🔸خودم دیدهام وقتی همه میگفتند این آخر خط است، با اشاره حالیام میکرد که به دلت بد راه نده! تا من نخواهم هیچ آخری، آخر نیست و هیچ آغازی بدون اذن من سر نمیگیرد!
🔹خودم دیدم وقتی همه سعی بر زمینزدنم داشتند، دستان مرا محکم میگرفت و مرا بالاتر میکشید تا از گزندشان در امان باشم.
🔸هرکجا آدمها دوستم نداشتند، او دوستم داشت و خلأ احساس مرا یکتنه پر میکرد.
🔹اوست از پدر پناهدهندهتر و از مادر، مهربانتر، اوست از هرکسی تواناتر.
🔸من کارم را به خدا سپردهام و او هرگز بندهاش را ناامید نمیکند.
🔹«أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ؟» چرا، کافیست، به خدا که خدا همهجوره برای بندهاش کافیست.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍️ برای انجام کارهایت «ان شاءالله» بگو
🔹روزی زنی از همسرش پرسيد:
فردا چه میكنی؟
🔸مرد گفت:
اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه میروم و اگر بارانی باشد به کوهستان میروم و علوفه میچينم.
🔹همسرش گفت:
بگو ان شاءالله.
🔸مرد گفت:
ان شاءالله ندارد. فردا يا هوا آفتابیست يا بارانی!
🔹از قضا فردا در ميان راه به راهزنان رسيد. مرد را گرفتند و كتک زدند و هرچه داشت با خود بردند.
🔸مرد نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد.
🔹همسرش گفت:
كيست؟
🔸مرد گفت:
ان شاءالله كه منم!
💢 همیشه ان شاءالله بگویید، حتی درمورد قطعیترین کارها.
🔰خداوند در قران میفرماید:
💠وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّه؛ و هرگز درباره چیزی مگو که من فردا آن را انجام میدهم، مگر اینکه [بگویی: اگر] خدا بخواهد. (کهف: ۲۳ و ۲۴)
🔆#پندانه
✍ اصل قورباغهای
🔹اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید که ۲۰ کیلو چاق شدهاید، نگران نمیشوید؟
🔸البته که میشوید! سراسیمه به بیمارستان تلفن میزنید و میگویید:
الو، اورژانس؟ کمک، کمک، من چاق شدهام!
🔹اما اگر همین اتفاق بهتدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه، یک کیلو ماه آینده و… آیا باز هم همین عکسالعمل را نشان میدهید؟ نه! با بیخیالی از کنارش میگذرید.
🔸برای کسانی که ورشکسته میشوند، اضافهوزن میآورند، طلاق میگیرند یا آخر ترم مشروط میشوند، این حوادث یکباره اتفاق نمیافتد.
🔹یک ذره امروز، یک ذره فردا و سرانجام یک روز هم انفجار و سپس میپرسیم:
چرا این اتفاق افتاد؟
🔸زندگی ماهیت انبارشوندگی دارد. هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده میشود، مثل قطرههای آب که صخرههای سنگی را میفرساید.
🔹اصل قورباغهای به ما هشدار میدهد که مراقب شرایطی که به آن عادت میکنید، باشید!
🔸ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم:
به کجا دارم میروم؟ آیا من سالمتر، فهیمتر، با فرهنگتر و عاقلتر از سال گذشتهام هستم؟
🔹و اگر پاسخ منفی است بیدرنگ باید در کارهای خود تجدیدنظر کنیم.
🔅#پندانه
✍️ راز همت مور
🔹الاغی مورچهای دید که همیشه بار میبرد و خسته نمیشد.
🔸با مورچه نشست و گفت:
به من نیز راز این همت عالیهات را بیاموز. من همیشه تو را زیر بار میبینم که حتی چندین برابر وزن خود بار برمیداری و خسته نمیشوی، اما من زیر اندکی بار طاقت ندارم و اگر بارم را زیاد کنند، کمرم خم میشود.
🔹مور به الاغ گفت:
تو زمانی میتوانی مانند من همیشه بار ببری و خسته نشوی و چندین برابر وزن خود بار برداری که بار را برای خود ببری.
🔸راز همت عالی من این است که من بار را برای خود میبرم، و تو باری که بر دوش میگیری بهخاطر دیگران است.
💢 گاهی ما مطلبی یاد نمیگیریم که خودمان به آن نیازمندیم، بلکه یاد میگیریم بهخاطر دیگران، که جایی آن مطلب را بگوییم تا به ما باسواد و عالم بگویند! پس درنتیجه چیزی از علم، یادمان نمیماند و قدرت تحلیل مطلب رانداریم.
🔺یا برای مردگان خود پس از مرگشان بهخاطر ثوابرساندن به آنها احسان و اطعام به فقرا نمیکنیم، بلکه بهخاطر خودمان به فامیل و دوستان و آشنایان اطعام میکنیم که نگویند ما انسان خسیسی بودیم.
🔺یا نماز و ذکر نمیگوییم بهخاطر خودمان که خداوند خلقمان کرده و مدیون نعمتهای او هستیم، نماز و ذکر میگوییم بهخاطر برآوردهشدن و رفع حاجتهایمان و...
🔺تمام این مثالها فرق همت مور و الاغ است.
🔅#پندانه
✍ اگر میخواهی فرزند خوبی داشته باشی اول روی خودت کار کن
🔹دو برادر بودند که یکی پیشه رفتگری گرفت و دیگری دیوانسالار شد.
🔸برادر دیوانسالار همیشه مراقب فرزندان بود که گمراه نشوند و رفتگر نه بلد بود و نه از خستگی فرصت داشت وقتی صرف فرزندان خود کند.
🔹فرزندان دیوانسالار از اشرار شدند و فرزندان رفتگر از ابرار.
🔸دیوانسالار روی به برادر رفتگر خود کرد و گفت:
در عجبم از تو که هیچ مراقبتی از فرزندان خویش نکردی و من بسیار کردم، ولی فرزندان تو آن شدند که من بر فرزندان خود از تربیتشان اراده کرده بودم.
🔹برادر رفتگر گفت:
تو در زندگی، اعمال خود رها کرده بودی و ترسی از خدا نداشتی و مراقب اعمال فرزندان بودی که خطا نکنند.
🔸ولی من اعمال فرزندان خود رها کرده بودم و مراقب اعمال خود بودم که خطا و معصیت خدا نکنم.
💢 برای تربیت فرزند باید خود را نخست تربیت کرد.
☑️ @Masaf
🔅#پندانه
✍ به خدا ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ
🔹ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ، ﻧﻮﺡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﻭ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﭼﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺏ ﺣﻔﻆ ﮐﺮﺩ.
🔸ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺿﺮﺑﻪ ﻋﺼﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺩ ﻧﯿﻞ ﻧﻮﺍﺧﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺧﺸﮑﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﺼﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮﺩ.
🔹ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﻏﺮﻕ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺳﺎﻟﻢ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭد.
🔸ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦﻫﺎ ﺑﺮﺳﯽ.
🆔 @Masaf