#نکات_اخلاقی. 🌺🌺🌺
🌸ازبوسیدن دوجا انسان به عرش میرسه🌸
🌿بوسیدن دست پدر
🌿بوسیدن پای مادر
نیکی به پدر ومادر داستانی است
که تو آن را مینویسی وسالها بعد فرزندانت آن را برایت حکایت میکنند!
پس خوب بنویس.
#نکات_اخلاقی
💠 من در شبانه روز 18 ساعت به درس و مطالعه میپردازم!
🔹 #آیت_الله_بروجردی از نظر نوع مطالعه، متنوع بود. مطالعهٔ ایشان منحصر به فقه و اصول نبود، بلکه در تاریخ و ... مطالعه می کرد. حتی گلستان سعدی را از اول تا به آخر حاشیه زده بودند.
🔸 اگر در اتاقی، کتاب روایی، حدیث، تفسیر و ... وجود داشت، امکان نداشت در آن اتاق بخوابد و میفرمود: وقتی کتاب شیخ طوسی در اتاق من است، یعنی خود «شیخ طوسی» این جا نشسته است. و من در حقیقت در حضور شیخ طوسی خوابیده ام و پای خود را دراز کرده ام.
🔹 آیت الله سید حسین موسوی کرمانی درباره آيت الله بروجردی (رحمه الله) آوردهاند:
روزی ساعت ۷ صبح، بنده و چند نفر از اهل علم در خدمت ایشان بودیم و بحث های علمی را شروع کردیم یک دفعه به ساعت نگاه کردیم دیدیم ساعت ۱۰ است. من به ایشان عرض کردم: «حضرتعالی خسته شدید!» تبسمی کردند و فرمودند: خودت خسته شدی، من اگر بیست و چهار ساعت، مشغول درس و مطالعه باشم، خسته نمی شوم. من وقتی از درس و بحث دور می شوم و میروم در اتاق بیرونی و با مردم صحبت می کنم، خسته میشوم. من برای رفع خستگی برمی گردم به کتابخانه و دو ساعت مطالعه میکنم. من در شبانه روز 18 ساعت به درس و مطالعه میپردازم!
#درس_اخلاق
📚 ر.ک: کتاب خوب تر از آفتاب ملک
تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام صلوات🌹
⚘﷽⚘
🤔۲۱ فروردین ۱۳۷۸ ،سالـروز شهادت امیری است که اسوه وفاداری و عشق بود #شهیدعلی_صیادشیرازی🌷
📎کلام شهید:
🌟قهرمان کسی است که در جهاد اکبر، بر نفس اماره خود غالب آمده باشد، آن طوری که آرزوی یک بار غفلت کردن و خدا را از نظر دور داشتن را در دل شیطان به گور فرستد.
🌟قهرمان کسی است که در وابستگی به خدا و خط ولایت، آن چنان آبداده و توان مند شده باشد که با اطمینان قلبی، مهیای انجام هر تکلیفی باشد که از محور ولایت بر عهده او بسپارند.
🌟قهرمان کسی است که دل به دنیا نسپارد و در التهاب هجرت به دیار دوست، سر از پا نشناسد.
🌟کمتر کسی می دانست؛
او «جانباز ۷۰ درصد» بود
پنج بار زخمی شد
۲۲ ترکش در بدن داشت
ترکش گلویش را دریده بود...
راوی: همسر شهید
🔘 شهیدعلی صیاد شیرازی: پروردگارا ... رفتن در دست توست، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانت قراردهی و آنقدر با دشمن قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم👌
🌟گوشه برزنت راکشیده بودند روی خودشان. جا نبود من و صیّاد بخوابیم. روی زمین نم دار و سرد دراز کشیدیم. نگاهش می کردم، سردش بود و می لرزید. گفتیم پشت به پشت هم بدهیم شاید کمی گرم مان شود. توی آن هوای سرد وضو گرفت و ایستاد به نماز. من فقط نگاهش می کردم. اصلاً حسّ تکان خوردن هم نداشتم چه برسد به نماز خواندن. نمازش که تمام شد تا خودِ صبح قرآن خواند. بعد هم بچه ها را بیدار کرد. روی همان تپّه نماز جماعت خواندیم...
✅ #نکات_اخلاقی
اهمیت دادن به نماز اول وقت، در برابر دیگر کارهای زندگی.
امیر دربندی، از هم رزمان شهید بزرگوار علی صیاد شیرازی می گوید: «در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی کوپتر. دیدم ایشان مدام به ساعت شان نگاه می کند. علت را پرسیدم. گفت: موقع نماز است. همان لحظه به خلبان اشاره کرد که همین جا فرود بیاید تا نماز را در اول وقت بخوانیم. خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگر صلاح بدانید تا مقصد صبر کنیم. شهید صیاد گفت: اشکالی ندارد، ما باید همین جا نماز را بخوانیم. هلی کوپتر نشست. با آب قمقمه ای که داشت، وضو گرفتیم و نماز ظهر را همگی به امامت ایشان اقامه کردیم».
#کتاب_زندگی_یه_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
🌟از شهید صیاد شیرازی سوال کردند رمز موفقیت شما در زندگی چه بود؟ گفت: من هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود…
در جریان یک سخنرانی شهید صیاد شیرازی، زمانی که حاضران شعار «ارتشی ـ سپاهی دو لشکر الهی»سر میدهند شهید صیاد این شعار را اصلاح میکند و میگوید: ارتشی سپاهی یک لشکر الهی
🌟شهید صیاد شیرازی: «ای کاش میتوانستم نیمی از لباسم را ارتشی و نیمی از آن را سپاهی کنم.»
رفتن در دست توست، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانت قراردهی و آنقدر با دشمن قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم… روزهای جمعه می گفت: امروز می خوام یه کار خیر برات انجام بدم. هم برای شما، هم برای خدا. وضو می گرفت و می رفت توی آشپزخانه.هر چه می گفتم: نکنید این کار رو من ناراحت می شم باعث شرمندگیمه.گوش نمی کرد در را می بست و آشپزخانه را می شست…
حاشا به غیرتت روز عاشورا بود. علی را بغل گرفتم و نزدیکی های حرم امام رضا مشغول تماشای دسته های سینه زنی شدم. یک مرتبه، صدای گریه على بلند شد. بعد از چند لحظه، نفسش بند آمد و صورتش کبود شد. جیغ، زنها بلند شد. یکی بچه را از من گرفت و چند باری به صورتش سیلی زد؛ ولی فایده نداشت. شنیدم که یکی گفت: «طفلکی تمام کرد، خفه شد.»… صورتم را به طرف گنبد برگرداندم و گفتم: «حاشا به غیرتت!»… بعد چشمهایم سیاهی رفت و افتادم روی زمین. یک آن، خودم را وسط مجلس عزاداری دیدم. بالای مجلس، سیدی نورانی بود که اشاره کرد تا جلو بروم. نزدیک تر که رفتم، فهمیدم و امام رضا (ع) هستند. دعایی خواندند و گفتند: «تو نگراني على نباش!»…با صدای گریه علی چشم هایم باز شد. صدای صلوات زنها می آمد. علی را بغل گرفتم و درحالی که اشک آمانم را بریده بود، رو به گنبد طلایی کردم و گفتم: «آقا جان! من را ببخش. بی ادبی کردم.» شهید علی صیاد شیرازی 1، نک: محسن مؤمنی شریف، در کمین گل سرخ، ص۵.
🌟عصبانیت صیاد شیرازی
در سالهای جنگ، بنیاد شهید به تعدادی از خانوادههای ایثارگران در یکی از شهرکهای تازه تاسیس تهران زمین میداد. دوستان صیاد شیرازی که از نزدیک وضع مالی او را میدانستند، از رئیس بنیاد شهید خواستند به فرمانده نیروی زمینی که جانباز هم بود، قطعه زمینی اختصاص بدهند. رئیس بنیاد هم که از زندگی او بیاطلاع نبود، موافقت کرد. دوستان برای اینکه او را در مقابل کار انجام شده قرار دهند، وام گرفتند و حتی خود نیز پولی فراهم کردند و دست به کار ساختمان سازی شدند. تا اینکه در نیمه کار صیاد فهمید. چنان عصبانی شد که حتی صدایش میلرزید.