#داستان
در سال های دشوار جنگ، به خصوص نبردهایی که در کردستان داشت. وقتی مشکلات و نارسایی ها و نامهربانی ها بر او چیره می شدند، می رفت خدمت حضرت امام. خودش می گفت: «هر وقت نزد امام می روم، با آن که خیلی حرف و مشکل دارم که بازگو کنم، اما وقتی شخصیت با ابهت و قاطع ایشان را می بینم، همه آنها فراموشم می شود. با خودم می گویم تو سردار چنین امامی هستی که آمریکا را به زانو درآورده است؟ آن وقت تو به این راحتی پا پس می کشی؟»، لذا می گفت فقط زیارت امام برایم کافی است تا همه مشکلات را حل شده ببینم.
خاطرات شهید سپهبد علی صیاد شیرازی.
گروه معارف
آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه
(سلام الله علیها)
🔷 @amfm_ir
#خاطره #خاطرات_شهدا #صیاد_دلها #داستان #ارتش #ارتش_جمهوری_اسلامی #ایران #دفاع_مقدس #بسیج
#داستان
آن روز خانواده حاجی جایی رفته بودند و او مجبور شده بود پسر کوچکش را همراه خود بیاورد سرکار. از صبح که آمد خودش رفت جلسه و محمّد مهدی را پیش ما گذاشت. جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود. یکی را به محمّد مهدی دادم تا لااقل از او نیز پذیرایی کرده باشم. مرا که احضار کرد محمّد مهدی هم پشت سر من وارد دفتر شد. وقتی بچه اش را دید چهره اش بر بر افروخته شد، با صدای بلند گفت:کی به شما گفت به او موز بدهید.
گفتم:حاجی این بچه صبح تا حالا هیچی نخورده. نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جیبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت: همین الان میروی یک کیلو موز میخری و میگذاری جای آن.
از خاطرات سردار شهید حاج احمد کاظمی
گروه معارف
آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه
(سلام الله علیها)
🔷 @amfm_ir
#داستان #خاطره #پند #عبرت
#فروتنی #حاج_احمد_کاظمی #خادم_کریمه
#داستان
نماینده ی حزب رستاخیز می آید توی دبیرستان. با یک دفتر بزرگ سیاه. همه ی بچه ها باید اسم بنویسند. چون و چرا هم ندارد. لیست را که می گذارند جلوی مدیر، جای یک نفر خالی است؛ شاگرد اول مدرسه. اخراجش که می کنند، مجبور می شود رشته اش را عوض کند. در خرم آباد، فقط همان دبیرستان رشته ی ریاضی داشت. رفت تجربی.
از خاطرات شهید مهدی زین الدین
گروه معارف
آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه
(سلام الله علیها)
🔷 @amfm_ir
#داستان #خاطره #شهدا #شهادت
#شهید_زین_الدین #خادم_کریمه
#داستان
آذر ۵۹ یک روز برادر ممقانی آمد و گفت که بیمارستان را آماده کنید، بچهها رفتهاند دزلی را بگیرند. ما همه ترسیدیم: مگر میشود دزلی را گرفت؟! اولین زخمیها را آوردند؛ ۴ دموکرات بودند. گذاشتیم شان کنار اتاق عمل، اما منتظر مجروحین خودمان بودیم. گفتند مجروح نمیآورند، دزلی را گرفتهایم بی آنکه حتی خونی از بینی بچه هایمان آمده باشد. کمی که گذشت از سپاه آمدند و از قول حاج احمد متوسلیان گفتند: وای به حالتان اگر به زخمی ها رسیدگی نکنید!
از خاطرات حاج احمد متوسلیان
گروه معارف
آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه
(سلام الله علیها)
🔷 @amfm_ir
#داستان #خاطره #شهدا #شهادت
#حاج_احمد_متوسلیان #خادم_کریمه
#داستان
روحیه حسن اینطور بود که خودش می خواست گمنام باشد و همین، کار دوستانش را سخت می کرد. البته ما شهدای زیادی داشتیم که مردم آنها را می شناختند و دوستان و نزدیکان آنها، فقط قدری اطلاعات بیشتر از آنها می دادند اما حسن از اول دوست داشت گمنام باشد و این گمنامی هم به گونه ای بود که غیر از خواص سپاه، کسی او را نمی شناخت. ما در سی سالی که با حسن بودیم، چیزهای زیادی از او یاد گرفتیم و اولین موضوع که برای ما از همان سالهای اول جنگ، مشهود بود اینست که هر کار او تنها برای رضای خدا بود و دیگران را هم به این کار توصیه می کرد. اینکه می گویم "هر کاری" یعنی حتی ورزش کردن، غذاخوردن و دعا کردنش هم تنها برای رضای خدا بود و این را در عمل نشان می داد.
همرزم شهید حسن تهرانی مقدم
گروه معارف
آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه
(سلام الله علیها)
🔷 @amfm_ir
#داستان #خاطره #شهدا #شهادت
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم #خادم_کریمه
#داستان
روز سوم عملیات بود. حاجی هم میرفت خط و برمیگشت. آن روز، نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نماز عصر، یک حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاجی، نماز عصر را ایشان خواند.مسئلهی دوم حاج آقا تمام نشده، حاجی غش کرد و افتاد زمین. ضعف کرده بود و نمیتوانست روی پا بایستد.سرم به دستش بود و مجبوری، گوشهی سنگر نشسته بود. با دست دیگر بیسیم را گرفته بود و با بچهها صحبت میکرد؛ خبر میگرفت و راهنمائی میکرد. اینجا هم ول کن نبود
همرزم شهید همت
گروه معارف
آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه
(سلام الله علیها)
🔷 @amfm_ir
#داستان #خاطره #شهدا #شهادت
#شهید_همت #خادم_کریمه
#داستان
بعد از آنکه محسن وارد سپاه شد، عصر ها به کتابفروشی می آمد و پولی را که از این کار به دست می آورد برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت. رشته ی تحصیلی محسن برق ساختمان بود و کار برق کشی هم انجام می داد، پول دست مزدش را در قُلَّکی که برای این کار کنار گذاشته بود، جمع می کرد و هر دفعه که به اردوی جهادی می رفتیم، سه، چهار میلیونی که جمع کرده بود را خرج اردو می کرد.
بخشی از کتاب "سرمشق" ؛ خاطرات شهید محسن حججی
گروه معارف
آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه
(سلام الله علیها)
🔷 @amfm_ir
#داستان #خاطره #شهدا #شهادت
#شهید_محسن_حججی #خادم_کریمه
#داستان
وقتی جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه. نه توی مجلس بند می شد نه وزارت خانه. رفت پیش امام. گفت "باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید." برگشت و همه را جمع کرد. گفت "آماده شوید همین روزها راه می افتیم". پرسیدیم "امام؟" گفت"دعامان کردند."
همرزم شهید دکتر مصطفی چمران
گروه معارف
آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه
(سلام الله علیها)
🔷 @amfm_ir
#داستان #خاطره #شهدا #شهادت
#شهید_چمران #خادم_کریمه