#داستان
لقمان پسر را گفت: امروز را روزه دار و هرچه بر زبان راندی،بنویس. شبانگاه همه آنچه را که نوشتی،برمن بخوان سپس روزه ات را بگشا. شبانگاه،پسر هرچه نوشته بود،خواند و دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم و سوم نیز تا نوشته را خواند، آفتاب طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم هیچ نگفت.
شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته ها بخواند. پسر گفت: امروز هیچ نگفته ام. لقمان گفت: پس بیا از این نان بخور و بدان که روز قیامت آنان که کم گفته اند چنان حال خوشی دارند.
گروه معارف
آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه
(سلام الله علیها)
🔷 @amfm_ir
#داستان #حکمت #روایت
#لقمان_حکیم #نصیحت
#قیامت #کم_گویی #گزیده_گویی
#خادم_کریمه
#داستان
ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ در ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ میزنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ میشوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘرم.
گروه معارف
آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه
(سلام الله علیها)
🔷 @amfm_ir
#داستان #آموزنده #پند
#نصیحت #نماز #قرآن
#خدا #ایمان #اعتقاد
#خادم_کریمه