🌐 #حکایت /
🔮حکایتی است در قدیم الا ایام ؛در مکتب خانه فرزند رئیس وکلا با فرزند پاسبان درگیر شد.
+ فرزندوکیل به فرزند پاسبان میگوید؛می دانی که پدرم قانون گذار است؟
_فرزند پاسبان خندیدو گفت ای بچه، پدرم مجری قانون است که هر جا قانون پدرت با منافع (حزبی،سیاسی و۰۰۰) پدرم مغایر باشد آن قانون را مضر و غیرقابل اجرا اعلام میکند،حال پدر شما قویست یا پدر من؟
📍ملااین ماجرا را شنید و گفت: راست فرمود علی ابن ابی طالب علیه السلام؛ (اوصیکم بالتقوالله و نظم امرکم).
🎯نتیجه اخلاقی:اگر در محاسباتِ پاسبان،جای خداباوری با کدخداباوری عوض شود، همین است که می بینید.
✍️ عزیز معبودی
@amirabass99
✨🇮🇷✨
🌀 #حکایت /
🎯 الطاف الهی شامل حال مجاهدان فی سبیل الله
⏱️ اردیبهشت سال 58 منطقه جنگی تکاب (زره شوران) بالای تپه مشرف به منطقه ،سنگر گروهی به شکل دایره کندیم .طوری که داخل آن می نشستی سرت ازبیرون دیده نمی شد.
🌺روزهای بهاری در کوهستان زره شوران خرم وسبز وتماشایی است.اطراف سنگر از بوی عطر انواع گیاهان سرمست می شدیم .صبحها نسیم سحری و شبنم صبحگاهی (والفجر و لیال العشر)را تلاوت می کردوقلوب مجاهدان فی سبیل الله و مهاجران الی الله را جلا می داد.
🌺شبها آسمان صاف با درخشش ستارگان پرنور دل رزمندگان را به وجد می آورد،که سبوح قدوس گویان (یسبح الله ما فی السموات و ما فی الارض)می سرودند.
🌺در میان سنگر شش نفربودیم .حدودا ساعت 11 شب ناگهان سوت گلوله خمپاره شصت با سرعتی غیر قابل وصف وسط سنگر فرود آمد و خلسه عرفانی و سماع ربانی سالکان شب و شیران روز را درهم تنید؛اما منفجر نشد.
💣متحیر بودیم و چه زیبا آیه (لارطب ولایابس الی فی کتاب مبین )در ذهنمان تجلی یافت و اعتقاد به امداد الهی را در وجودمان قوت بخشید.
📚 و اینگونه جا ماندگان از کاروان شهادت راوی قصه های سبز دفاع مقدس شدیم و ماندیم.
✍️عزیز معبودی
@amirabass99
🌐.🇮🇷.🌐